غریبو مثل اکثر پیل دارهای دیگه زنش هم از خانواده پیل دار بندر بید. اکثر مردم بندر، غریبو را پیل دار حساب میکردن اما خوش با طرق مختلف از مردم کناره می گرفت یا با اخم و تخم باهاشون برخورد میکرد. تا کسی به خاطر اخلاقش تقاضای پیل و قرض نکنه اما زرو زنش درِ […]

غریبو مثل اکثر پیل دارهای دیگه زنش هم از خانواده پیل دار بندر بید. اکثر مردم بندر، غریبو را پیل دار حساب میکردن اما خوش با طرق مختلف از مردم کناره می گرفت یا با اخم و تخم باهاشون برخورد میکرد. تا کسی به خاطر اخلاقش تقاضای پیل و قرض نکنه اما زرو زنش درِ خونه دارو مهربون تر از غریبو بید .کسی از در خونه اش دس خالی وانمی گشت .حاصل ۱۶ سال زیر یه سقف بودن غریبو وزرو یه پسر ۹ ساله و دوتا دختر جیمبلو ۱۴ ساله بید. غریبو رفیق کم داشت و تمام رفیقاش به اندازه انگشت های یه دس هم نبید که مو بیدم ،کرمو بید و حسنو و جعفرو . اولی جنگ هر شو از مغرب تا دم دمای صبح سی پیدا و روشن نبیدن بندر از دس میگ های عراقی برق ها می رفت و اگر موتوری یا ماشینی چراغ هاش روشن بید مردم داد می زدن خاموش ، خاموش کن مردم هم دوست داشتن تو بی برقی و تاریکی دور و برشون شک و شلوغ باشه تا هم حوصله شون سر نره و هم موقع حمله میگ های عراقی که ضد هوائی های شروع میکردن به تیر در کردن کمتر زهلشون بره وبارها پدافند بوشهر میگ عراقی میزد که تش گرفتنش تو هوا پیدا بید و مردم کل وشپ میزدن که زدنش زدنش و میگ کو تو بیابونهای اطراف چغادک می افتاد ۰

غریبو هم پسین که میشد سی مو و حسنو و جعفرو و کرمو تلیفون میزد که شو جای نرین ها قول کسی ندین ها زرو شوم چرب و چیلینی ساخته ها مخصوصا ای گپکوبیشتر سی کرمو که کومو بید میزد و سیش میگفت حلوای انگشت پیچ زرو پخت هم هسی ها، کرمو نغل که از خداش بید اول طاقچه بالا مینهاد که نه کار دارم باید جای برم ها تا غریبو بیشتر التماسش کنه و منت ری سر غریبو بزاره که حالا بخاطر تو ودده زرو میام .
دور تا دور پنچره های خونه غریبو هم با کاغذ سیاه پوشانده و چسب زده بیدن که هیچ نوری در نمی رفت البته چراغ موشی نور انچنانی هم نداشت پای ثابت اتاق نشسن ما تو خونه غریبو چراغ موشی بید و رادیو دو موج قهوه ای ناسیونال که بی بی سی گوش می گرفتیم زرو سفره که پهن میکرد کرمو دس ری کومش می کشید و از خُشحالی بُرمک ( ابرو انداختن) مینداخت مخصوصا خوراکی که طبع کومش بید زرو و دوتا دختراش بساط شومشون تو مطبخ بید ولی پسرشون هوشنگ‌ که همه بونگش می دادن هوشو جنب ما بید و فضول و ارنگ ( فضولی توام با جذابی) کرمو هرشو جلو غریبو و زرو سی هوشو می گفت گت که شدی دلت میخواد چه کاره بشی هوشو هم با ارنگ گری و اذیت میگفت پادو وشاگرد دکون بوام غریبو و زرو تا ای حرفها از دهن هوشو در میومد صورتشون تو هم میشد غصه دار میشدن کرمو می پرید وسط و می گفت بی خود خدا بخواد گت که شدی مهندس دکتر میشی غلط کن بوات و ننه ات سی خاطر تو زحمت میکشند و سی غریبو و زرو میکرد وانها هم از نصیحت های کرمو سی هوشو خُشحال میشدن و میگفتن عمو کرم خدا خیرت بده تو نصیحتش کن شاید از شاگردی و پادوی واگرده و فکر دکتری و مهندسی کنه و زرو قبل از ایکه از اتاق بره در دس میکرد تو سفره و قسمت های خوب مرغ یا موهی یا گوشت جلو کرمو بعنوان تشکر و پاداش نصیحت هوشو می نهاد سی همی هم کرمو عادت کرده بید تو اخرهای سفره پهن کردن زرو ای سئوالکو از هوشو کنه و جواب هوشو هم معلوم بی پادو و شاگرد دکون بوام و غریبو و زرو هم غصه و نصیحت های کرمو هم پشت بندش ایقد نصیحت های کرمو جنب زرو خش و تاثیر دار بید که همیشه دعاگوی کرمو بید و میگفت عمو کرم اگه تو نبیدی چه خاکی تو سرمون برختیم و از آینده ای که هوشو سیخوش درس میکنه غصه تر میشدیم و کرمو هم سی ایکه دل غریبو و زرو بیشتر دس بیاره میگفت غصه نخورین خوم باهاش گپ میزنم نصیحتش میکنم که ری مهندسی و دکتری فکر کنه هر شو هم که مجلس تموم میشد و در حال رفتن بیدیم زرو بقچه ای که پاتیلی توش بید و معلوم بید خوراکن دس کرمو می داد بابت حق الزحمت زبون و نصیحت های که سی هوشو میکرد تا یه شو سر سفره کرمو گفت هوشو ایشا الله گُت که شدی چه میکنی؟ هوشو هم با ادا و اطوارش گفت کرمو شاگرد دکون بوام‌ کرمو سی غریبو و زرو کرد و گفت بی خود تو مهندس میشی تو دکتر میشی تو جبینت میبینم تو جراح قلب یا چیش میشی تو استعدادت خیلی بالان همیطور که کرمو سی هوشو میگفت هوشو هم تو دنیای خوش بید و گوشش به حرف ها و شغل های اینده اش که کرمو سیش ردیف میکرد بدهکار نبید غریبو و زرو هم سی کرمو کردن و گفتن خیر ببینی خداحفظت کنه که تو فکر هوشو و ما هسی و زن و شوهری از اتاق در رفتن و هوشو هم گرفتار اذیت کردن و زیپلک انداختن بید کرمو نیم خیزی شد و سی در اتاق کردو مطمئن وابید که زرو و غریبو دیر وابیدن .سی هوشو کرد و گفت: تو مهندس؟! ابدا ! تو دکتر؟! اصلا ! تو عمو گو ؟! تو عمو سنگ‌خلا هم نمیشی

  • منبع خبر : نصیر بوشهر