اتاقی از آن خود مشهورترین کتاب ویرجینیا وولف، با ترجمه صفورا نوربخش است این کتاب از جمله کتاب‌های موفق حوزه زنان است که در سطوح مختلف دانشگاهی تدریس می‌شود. اتاقی از آن خود ( زن و داستان) با روایتی شیرین گمنامی زنان در قرون متمادی، علاقمندی آن ها به ادبیات و هنر و سلطه مرد […]

اتاقی از آن خود مشهورترین کتاب ویرجینیا وولف، با ترجمه صفورا نوربخش است
این کتاب از جمله کتاب‌های موفق حوزه زنان است که در سطوح مختلف دانشگاهی تدریس می‌شود.
اتاقی از آن خود ( زن و داستان) با روایتی شیرین گمنامی زنان در قرون متمادی، علاقمندی آن ها به ادبیات و هنر و سلطه مرد سالارانه حاکم بر غرب را بیان می کند. از نظر راوی زنی که می خواهد داستان بگوید باید لااقل، پول و اتاقی از آن خود داشته باشد که دچار مشکلات نشود. او سعی دارد به زیبایی آن را در قالب داستان به خواننده نشان دهد. وولف با استفاده از تمام آزادی ها و اختیارات رمان‌نویس تا داستانی آمیخته با حقیقت از تجربیات دو کالج را بنویسد. همچنین او قصد دارد تبعیض های جنسیتی و بی عدالتی ها را که در طول دوران های مختلف بر زنان روا داشته اند را به نمایش بگذارد.《آقایی مهربان، سفیدمو و معترض، مثل فرشته نگهبان که به جای بال های سفید، راه را با تکان دادن لباس سیاه خود سد می کند جلو من ظاهر شد و همان طور که مرا عقب می راند آهسته عذرخواهی کرد و گفت: بانوان تنها در معیت یکی از از اعضای دانشگاه یا ارائه معرفی نامه اجازه ورود به کتابخانه را دارند.》
《دیدار از اکبریج و آن نهار و شام انبوهی از سوالات را در ذهنم مطرح کرده بود. چرا مردان شراب می نوشیدند و زنان آب؟ چرا یک جنسیت آن قدر غنی بود و دیگری آن قدر فقیر؟ فقر چه اثری بر داستان دارد؟ هزار سوال با هم به ذهنم هجوم می آورد.》
《 چرا زنان آن گونه که این فهرست کتاب ها نشان می دهد، این قدر برای مردان جالب ترند تا مردان برای زنان؟ این مسئله ظاهراً خیلی عجیب بود، از مجسم کردن زندگی مردانی که وقت خود را صرف نوشتن کتاب درباره زنان می کنند حیران شدم. پیر بودند یا جوان؟ متاهل یا مجرد؟ بینی سرخی داشتند یا پشتشان خمیده بود؟ به هرحال کم و بیش خوشایند بود که خود را این گونه مورد توجه حس کنند، به شرط آن که این توجه صرفاً از آدم‌های عاجز و علیل نباشد.》
نویسنده در ادامه داستان چنین بیان می دارد که: 《مردان خردمند هرگز درباره زنان اتفاق نظر ندارند. چنان که “پوپ” می گوید: بیشتر زنان اصلاً شخصیتی ندارند. و “لابرویر” هم می گوید: زنان افراطی اند؛ یا خیلی بدتر از مردان اند یا خیلی بهتر از آن ها. اما در این میان نظر “دکتر جانسون” عکس این ها است او می گوید: *مردان چون می دانند که زنان حریفان قدری برای آن ها هستند، بنابراین ضعیف ترین و نادان ترین آن ها را انتخاب می کنند، اگر این طور فکر نمی کردند، هرگز نمی ترسیدند که زنان به اندازه آنها بدانند….》
در جای دیگری از کتاب نویسنده در قالب کنایه ها به مبارزه با زن ستیزی پرداخته و اشاره ای به ناپلئون و موسولینی می کند، که هر دو موکدا برحقارت زنان اصرار ورزیده اند، 《زیرا اگر زنان حقیر نبودند، آن ها نمی توانستند بزرگ باشند، که این نیاز مردان به زنان را توضیح می دهد. و همین طور بی شکیبی مردان را در برابر انتقاد زنان؛ این که محال است زنی از مردی انتقاد کند و آن مرد رنجش و خشم نگیرد. زیرا اگر زن حقیقتی را بیان کند، قامت مرد درون آینه زن می شکند و صلاحیتش برای زندگی از بین می رود.》
《 به طرف قفسه کتاب های تاریخی رفتم یکی از جدیدترین آنها تاریخ انگلستان به قلم پروفسور ترولیان را برداشتم. بار دیگر به مطلب مدخل زنان مراجعه کردم و موقعیت زنان را پیدا کردم، به صفحات اشاره شده رجوع کردم و خواندم “کتک زدن زن حق مسلم مرد بود، و بدون شرمندگی در میان طبقات بالا و پایین جامعه رواج داشت …” تاریخ نویس پس این طور ادامه می‌دهد: همچنین اگر دختری از ازدواج با همسری که والدین او انتخاب کرده بودند امتناع می‌کرد زندانی می‌شد، کتک می خورد، و زیر مشت و لگد له می شد، بدون آنکه ضربه‌ای به افکار عمومی وارد شود. ازدواج به خصوص در میان طبقات بالا و به اصطلاح نجبا رابطه ای بود نه مبتنی بر احساسات شخصی بلکه بر پایه حرص و آز خانواده. نامزدی اغلب زمانی صورت می گرفت که یکی از طرفین یا هر دو آنها در گهواره بودند، پیوند ازدواج زمانی بسته می‌شد که تازه از زیر دست لله و پرستار بیرون آمده بودند》
ویرجینیا وولف که به تحقیق زنان در ادوار مختلف می پردازد، اشاره ای دارد که زنان طبقه متوسط آن دوران به هیچ وجه نمی توانستند تنها بر تکیه بر فکر و شخصیت خود در هیچ یک از نهضت های بزرگ شرکت کنند.وی با تعریف داستانی از خواهر شکسپیر می گوید: 《این است که هر زنی در قرن ۱۶ با استعدادی شگفت به دنیا می‌آمد قطعاً دیوانه می‌شد، خود را می کشت، یا عمر خود را در کلبه‌ای بیرون دهکده در انزوا می گذراند، و مردم او را نیمه ساحر یا نیمه جادوگر می پنداشتند، و از او می ترسیدند و مسخره اش می کردند.》
شاعر قرن ۱۶ “لیدی وینچلسی” که از اشراف زادگان ان زمان بود و بچه دار نشدن او را عذاب می داد، در کتابی که خوشبختانه بعدها به نام او چاپ چنین سروده:
《چه فرودست مانده‌ایم! فرود دست به دلیل قوانین نادرست؛
و تحصیل چه اندازه بهتر است تا بازیچه طبیعت بودن؛ از هر گونه رشد ذهنی محروم مانده ایم، آن چه از ما انتظار می رود و برایمان در نظر گرفته‌اند کودن بودن است و اگر کسی از دیگران فراتر رود، قدرت خیال و جاه طلبی اش سرکوب می شود؛ جناح مخالف هنوز هم چنان نیرومند است که امید به بالیدن هیچ گاه نمی تواند بر ترس ها غلبه کند.
افسوس! زنی که قلم به دست می گیرد، به نظر دیگران موجودی بسته گستاخ است، این خطا با هیچ فضیلتی جبران نمی‌شود. به ما می‌گویند در باره جنسیت و راه و روش خود به خطا می رویم؛ بچه دار شدن، مد، رقص، لباس، بازی این‌ها هنرهایی است که باید در آرزوی شان باشیم؛ نوشتن، خواندن، فکر کردن، سوال کردن چون ابر بر زیبایی ما سایه می‌افکند و وقتمان را طلب می‌کند، و سد راه موفقیت های جوانی ما می شود در حالی که مدیریت ملال آور خانه خانه بندگی به عقیده برخی، مهمترین هنر و فایده ماست.》
وولف اظهار می دارد که: 《بسیار تاسف آور است که زنی که می توانست چنین اشعاری بسراید و ذهنش با طبیعت و تفکر و سر و کار داشت، ناگزیر به خشم و تلخ کامی روی آورده بود. در همان حال که ریشخند ها و تمسخر ها، تملق چاپلوسان، و تردید شاعران حرفه‌ای را مجسم می کردم، از خود پرسیدم: ولی چگونه می توانست مقاومت کند؟ لابد خود را در اتاقی بیرون از شهر زندانی کرده بود تا بنویسد، و احتمالا تلخ کامی و عذاب وجدان سینه‌اش را شکافته بود.》
او ادامه می دهد: در اوایل قرن نوزدهم خانواده طبقه متوسط تنها یک اتاق نشیمن برای اعضای خود داشت. اگر زنی می نوشت می بایست در اتاق نشیمن عمومی بنویسد:《 زنان هرگز نیم ساعت هم ندارند که بتوانند آن را از آن خود بدانند》 بعضی از زنان از ترس دست نوشته هایشان را پنهان می کردند. زیرا تنها اموزش ادبی یک زن در قرن نوزدهم مشاهده شخصیت و تحلیل احساسات بود، که از طریق اتاق نشیمن عمومی پرورش می یافت.
در پایان نویسنده تلنگری به زنان می زند و گلایه وار از آنان می خواهد که در حالی که از همه امکانات نسبی برخوردار هستند، هرگزخود را دست کم نگیرند او اظهار می دارد: 《سر فرو بردن در روزنامه‌ها و رمان ها و زندگینامه ها بار دیگر به یادم می آورد، که وقتی زنی با زنان صحبت می کند باید حرف بسیار ناخوشایندی در آستین داشته باشد. زنان به زنان سخت می گیرند، زنان از زنان خوششان نمی آید، اما آیا دیگر حالتان از این کلمه به هم نمی خورد؟ مطمئن باشید که حال من یکی هم بر می خورد، اجازه بدهید بپذیریم مقاله‌ای که یک زن برای جمعی از زنان می‌خواند باید به چیزی فوق العاده ناخوشایند ختم شود.حقیقت این است که من غالباً زنان را دوست دارم. خلاف عرف و عادت بودن شان را دوست دارم. باریک‌بینی شان را دوست دارم. گمنام بودن شان را دوست دارم، اما نباید این گونه ادامه بدهم.
چگونه می توانم شما را بیشتر ترغیب کنم تا به دنبال کار و زندگی بروید؟ با شما هستم زنان جوان خواهش می کنم توجه کنید زیرا جمع بندی کم کم آغاز می شود به اعتقاد من، شما به طرز شرم آوری نادان هستید. هرگز کشف مهمی انجام نداده‌اید.هرگز یک امپراتوری را به لرزه در نیاورده اید یا سپاهی را در جنگ رهبری نکرده‌اید. نمایشنامه های شکسپیر به قلم شما نیست، و هرگز قومی وحشی را با موهبت تمدن آشنا نکرده‌اید. عذر شما چیست؟ می توانید خیلی راحت خیابان ها و میدان ها و جنگل های کره خاکی را نشان بدهید که مردمان سفید و سیاه و قهوه‌ای در آن ها می لولند، و همه سخت سرگرم رفت و آمد و کار و عشق ورزی هستند، و بگویید ما کار دیگری داشتیم که باید انجام می دادیم. بدون کارما، آن دریاها در نور دیده نمی شد و آن سرزمین های حاصلخیز بیابان بود. ما آن ۱۶۲۳ میلیون آدمی را که طبق آمار در حال حاضر وجود دارند به دنیا آوردیم و احتمالاً تا شش، هفت سالگی بزرگ کردیم و نشستیم و تربیت کردیم، و این کار با علم به این که بعضی ها کمک داشتند زمان می برد….》

  • منبع خبر : نصیر بوشهر