نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – کل رجب خیلی دلش می خواست پسرش جعفرو کارمند شرکت نفت بشه سی همی دس جعفرو گرفت با هم رفتند تهرون دیدن دکتر اقبال مدیر عامل وقت شرکت ملی نفت ولی بدبخت به هر دری زد به در بسه خورد موفق بدیدار نشد ولی منشی دکتر وقتی فهمید از […]

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – کل رجب خیلی دلش می خواست پسرش جعفرو کارمند شرکت نفت بشه سی همی دس جعفرو گرفت با هم رفتند تهرون دیدن دکتر اقبال مدیر عامل وقت شرکت ملی نفت ولی بدبخت به هر دری زد به در بسه خورد موفق بدیدار نشد ولی منشی دکتر وقتی فهمید از بوشهر امدن قول داد در اولین فرصت وقت ملاقات سیش بگیره کل رجب بوشهر که امد رفت بازار صابون یار دلی ،امپریال،وینولیا و کرم یاردلی که مارک های روز بیدن سی منشی و سی دکتر هم کفش انگلیسی برت وپیرهن و شلوار امریکائی دیکیز خرید که وقتی میرن ملاقاتشون با دس پر برن تا بهتر تحویلشون بگیرن .
بعد از ده روز که از تهرون امده بیدن یکشنبه ظهری منشی دفتر دکتر اقبال تلیفون زد خونه کل رجب و گفت پنچشنبه وقت ملاقات براتون گرفتم سه شنبه کل رجب و جعفرو با طیاره امدن تهرون هتل اکباتان که هتل بوشهری ها بید مو هم انجا بیدم و تو تهرون غریب از دیدن هم کلی خشحال شدیم پسین سه شنبه مو و کل رجب و پسرش جعفرو رفتیم خیابون لاله زار انجا ادمی بید که بلیط بخت آزمائی می فروخت و داد میزد ومیگفت بخرید شاید بخت و اقبال به شما روی خوش نشون داد و برنده ای هفته شمای خوش شانس باشید بخرید که اگر بخت یارتون باشه که هست به اندازه وزنتون اسکناس برنده میشین کل رجب گفت مو که تا حالا دکتر اقبال ندیدم اما شاید تو بلیط بخت آزمائی اقبال ببینم وبلیط فروش داد میزد بخرید که سفر لندن در انتظارشماست کل رجب وسوسه شد و دس کرد تو جیبش ده تومن در اورد و پنج تا بلیط خرید و رو کرد به مو و گفت چون صبا پسین مو با جعفر کار داریم تو شماره بلیط ها یاد داشت کن وصبا پسین که اقای مستوجب الدعوه تو رادیو شماره برنده ها میخونه با شماره بلیط های ما چک کن شاید که شیطون گوز وارونه بکنه و ما برنده بشیم ‌.
صبا پسین مو رفتم با رفیقام خیابون و کیچه گردی و یادم رفت گوش به رادیو و اقای مستوجب الدعوه بگیرم شو که شد و کل رجب و پسرش جعفرو امدن سیم گفت راسی ماشو چه کردی شماره بلیط ها با رادیو چک کردی الکی گفتم ها چک کردم کل رجب شماره اولی خواند گفتم برنده شدیم هزار تومن کل رجب یه کمی دلش خش شد شماره دومی خواند گفتم ای هم برنده شدیم ده هزار تومن کل رجب جیلش تا بناگوشش واز شد گفت اگه راس میگی شماره سومی که برنده شده بخوان مو خواندم کل رجب داد زد ای هم برنده شدیم سفر خارج یهو مو خندم گرفت وزدم زیر خنده کل رجب رو کرد به پسرش جعفرو و گفت بوا ای بدبخت ماشو پیل ندیده سی همی از دل خوشی افتاده ری خنده شماره چهارمی که خواند گفتم صد هزار تومن و همراه باهاش صدای قهقهه و خندم هتل ری سر نهاده بیدم کل رجب گفت جعفر بوا بدو برو سی ای پیل ندیده بدبخت اوو بیار که داره از دل خشی هی میمیره و شر خرمون میشه مو بگو که سی کی گفتم شماره برنده ها چک کن ادم فقیر و پیل ندیده از دلخشی پیل هی جونش از دس میده مو بیشتر خنده میکردم که نفسم داشت قطع میشد بلیط شماره پنج که خواند و مو با خنده که اشک از چیشام در میومد گفتم یک میلیون تومن که از خنده افتادم و احساس کردم تو خوم شاش کردم که کل رجب گفت بوا جعفر گور بوای شرکت گور بوای دکتر اقبال ای همه پیل برنده شدیم دکتر خوش باید ایندفعه از ما وقت ملاقات بگیره بوا پنچ تا دوبه و یدکش میخریم میدیم سی شرکت نفت اجاره حالا مو افتادم کف اتاق و از خنده دارم میمیرم و کل رجب هم فکر میکنه مو از دلخوشی برنده شدنمونن که رفتم تو ریسه و خنده و کل رجب گفت بوا جعفر بلند شو سوغاتی های دکتر اقبال بده سی ماشو تا موقعی که میریم اداره بخت آزمائی با لباسای چپلش ابرومون نبره صابونها هم بدش ما دیگه کجا منشی دکتر و خوت دکتر می بینیم ها انها باید از ما وقت ملاقات بگیرن پدر سوخته ها انچه سوغات لید دادن سی مو و تا ساعت چهار صبح از دلخشی نخوسیدن و نقش ها می کشیدن و می گفتن سی ای فقیر و پیل ندیده هم دو دانگ ید کش میدیمش اگه تا صبح جون در نکن و زنده بمونه جعفز بوا تو قوی باش تو بوا پیل دیدی مثل ای نیسی ابرو داری کن روزی هم که میخوایم بریم سی پیل ها ماشو با خومون نمی بریم می ترسیم خنده کنه و ابرومون ببره جلو رئیس های بلیط ساعت پنچ صبح دیدم خو رفتن یواشکی سوغاتی های دکتر اقبال و منشی اش اسدوم و در رفتم شش ماه بعد که امدم بوشهر و تو محل جعفرو تا دیدم با غیض و بی دماغی گفت نامرد ماشو بوام گشتی بوام از دس تو سکته زدش گفتم مو چه گناهی دارم حالا میرم دسبوسیش کل رجب تا دیدم گفتم سلام گفت امدی مدرسوخته امدی کلاهبردار امدی دزد امدی کلاش

  • منبع خبر : نصیر بوشهر