اوسا جعفر تا یادم میاد اوسای جزیره بید. البته تو محل هم گه گوداری نیمچه بنائی هم میکرد مخصوصا روزهای بارونی که از سقف اتاق اوو میچکید و دست هم از بنا کوتاه بید صدای اوسا جعفر میزدی سی همچه اوسا های میگفتن اوسای بعد بارون که شلی بریزه جائی که سیلاخ شده و جلو […]

اوسا جعفر تا یادم میاد اوسای جزیره بید. البته تو محل هم گه گوداری نیمچه بنائی هم میکرد مخصوصا روزهای بارونی که از سقف اتاق اوو میچکید و دست هم از بنا کوتاه بید صدای اوسا جعفر میزدی سی همچه اوسا های میگفتن اوسای بعد بارون که شلی بریزه جائی که سیلاخ شده و جلو چکه کردن بگیره. اوسا جعفر چون زیاد کار بنائی بلد نبید میرفت جزیره چون هیچ بنائی جزیره نمی رفت نه راهی داشت نه جائی داشت مصالح بردن هم با دنگ و فنگ بید خر و گاری مصالح را از انبار شیخ سقا بار میزد تا غور دی سیفو انجا خالیش میکردن تو لنج باز تو جزیره از لنج خالیش میکردن و گاری دار بارش میزد تا خونه ای که بنائی داشت چون وسیله ای هم جزء لنج تردد نداشت وقتی اوسا می رفت تا تموم شدن بنائی انجا میموند ولی به کومش می رسیدن صبحونه حلوا انگشت پیچ نهار ماهی کوم گرفته و شوم هم مرغی گوشتی تا دلش خش بشه کار ول نکنه ( یه روز بارونی خونمون چکه کرد صبح زود رفتم دنبالش امد شل ریخت ری پشت بوم تا اوسا گرفتار بید دیم سیش حلوا ساخت بانون تو سینی نهاده بید مو یواشکی پر نمکش کردم لقمه اول که تو دهن نهاد شروع کرد به دادو بیداد و قهر کرد بعدش به جای حلوا کتک مفصلی خوردم)
خونه هم که میساخت از در و پنجره اش میفهمیدی خونه ان، چون نه از تراز استفاده میکرد نه شاهقول. خونه که تمام میشد همه چی بید الا خونه . خونیکو عینهو جهازی بید که گرفتار موج شده بید .جلوش یک متر از عقب خونه بالاتر بید یا بر عکس دم در دراز میکشیدی وقتی می فهمیدی کنار پنجره هسی جزیره ای ها هم زیاد دنبال کج و راس خونه نبیدن سقفی باشه که از آفتو توسون و بارون زمسون نجاتشون بده کفایت میکرد.
اوسا جعفر یه روز پشت بوم ‌همسایه مون داشت کار میکرد ۲۰ سال بعد از واقعه حلوا ، سلامی کردم گفت: دیپلومت گرفتی؟ گفتم: ها ، گفت: چه میکنی ؟ گفتم: بیکارم .گفت: بی عرضه هسی؟ بچه جزیره، شو می رن ره ( تور) میندازن، صبح سی چهل تا زمینکن ۴۰ یا ۵۰ کیلوئی میگیرن .گفتم: اوسا جعفر اینا که میگی؟ نه ماهی هسن ها؟ اینا تمساح هسن؟ بگو کجان تا سی تلویزیون بگُم بیان فیلم بگیرن .گفت: خجالت بکش! حالا فلان فلان حرفم میزاری؟! گفتم :اخه حرفت فلان هسی نه .
ادامه داد یه روز جزیره کار میکردم هوا هم خراب بید و بادی، هیچ لنج و جهازی هم بندر ( بوشهر) نمی رفت گچ تمام کردم گفتم چه کنم چه نکنم دسم تو سرم بید که یهو چیشم افتاد به گونی شکری سی صاحبخونه گفتم برو تو ولات چن تا گونی شکر دندون قاطری جمع کن و بیار زائر، صاحبخونه گفت: سی چتن ها ،ام گفت: بجای گچ دیوار میبرم باهاش ، بالا رفت و امد تا ۵ تا گونی شکر اورده سی فعله ها. گفتم یا الله خالشون کنین و با اوو مخلوط کنین اقا بجای گچ شکر پهن کردیم و سنگ هم ریش وابید کانکریت کانکریت که دیوارکو توپ هم تکونش نمی داد اما بدی اش ای بید که موری از در و دیوار بالا می رفتن تازه موری های حسینکی و چاهخانی و نوکار گزی و کره بند هم موقع اوو خالی می اندیدن جزیره سیری شکرشو میخرد و وامیگشتن دیوارکو با شکر صاف کردم و سی یادگاری با چوخ ری دیوارکو پرنده کشیدم در حال پرواز که زائر صاحبخونه هم از شکر هم از پرنده کیف کرد.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر