سال ۷۰شمسی بود ،در میان همهمه ی دانشجویان دانشکده ی ادبیات شیراز چشمم به یک هم استانی گره خورد .از دشتستان امده بود ولی بقول خودش به هیچستان تعلق داشت . شخصی با قامتی متوسط،خنده رو و ساده پوش . دو وجه مشترک معلمی و هم خاک بودن ما را به هم پیوند زد .منزلمان […]

سال ۷۰شمسی بود ،در میان همهمه ی دانشجویان دانشکده ی ادبیات شیراز چشمم به یک هم استانی گره خورد .از دشتستان امده بود ولی بقول خودش به هیچستان تعلق داشت . شخصی با قامتی متوسط،خنده رو و ساده پوش .

دو وجه مشترک معلمی و هم خاک بودن ما را به هم پیوند زد .منزلمان هفت تنان بود ،رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم ..مقاله ای با عنوان “مذهب حافظ” ما را بهم نزدیک تر ساخت و این کار را با هم تمام کردیم .شوخ طبع ، بذله گو و طناز بود ..از قافله ی شعر و شاعری بود و در شب های شعر همیشه چیزی در چنته داشت .
بنابر خوی معلمیش کلاس درس را پاس و حرمتی دو‌چندان می گذاشت.چهار سال دوره ی دانشکده را کنار هم به پایان بردیم و هر یک رهسپار دیار خود شدیم .
آنزمان چون تلفنی نبود همدیگر را گم کردیم .
۲۵ سال گذشت تا اینکه چهار ماه پیش دوست فرهیخته ای خاطرات دانشکده ی انصاری را برایم فرستاد و بعد از ان شماره ی تلفنش را گیر آوردم .
با حسن تماس گرفتم .پس از معرفی ،بی درنگ شناخت و با حافظه ی مثال زدنی اش خاطرات آن سالها را مرور کرد .
گذشت وگرد زمان بر اخلاق و منشش سایه نیفکنده بود.گرم بود ، صمیمی و خوش صحبت .از هر دری سخنی راندیم .به مزاح گفتم،حسن خوشتیب تر از دوره ی دانشجویی ات شده ای و اگر شماره ات نداشتم عکست را نمی شناختم .در جواب این شعر سپهری را یاداور شد که :
زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است .
او‌گفت که به تازگی دوستان زمان دانشجویی را پیدا کرده ، و گروهی واتس آپی به نام هفتادی ها تشکیل داده بود که مرا هم به آن جمع آورد .
خاطرات دوران دانشجویی را با قلم طنزپرداز خودش تو خاص،برایم فرستاد که کلی تجدید خاطره گردید…بعد از آن چند بار دیگر هم باهم در تماس بودیم و قرار بود در اولین فرصت به ملاقاتش بروم که کورونا امان نداد و از این خاکدان هستی پر کشید ..

غافلیم ای دوستان از دام مرگ
این نفس ها خود بود پیغام مرگ
مست خویشیم و شراب عمر ما
قطره قطره می چکد در جام مرگ

روحش شاد .یاد و‌نامش مانا ….

  • منبع خبر : نصیر بوشهر