نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – پسین یکی از روزهای آذر سال پنجاه و هفتن و تظاهرات بر علیه شاه همه گیر شده میخوام برم دروازه که نیمه وازن گفتم از وسط زمینهای میرزا خلیل دشتی که سالها نماینده بوشهر تو مجلس شورا ملی بید رد بشم تا برسم به عمارت استانداری و از انجا […]

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – پسین یکی از روزهای آذر سال پنجاه و هفتن و تظاهرات بر علیه شاه همه گیر شده میخوام برم دروازه که نیمه وازن گفتم از وسط زمینهای میرزا خلیل دشتی که سالها نماینده بوشهر تو مجلس شورا ملی بید رد بشم تا برسم به عمارت استانداری و از انجا با تاکسی برم دروازه .

اوموقع هلالی بجز چنتا خونه بقیه اش تا چیش کار میکرد زمین های حاصلخیز بید که حاج ابریم و خدر احمد زائر احمد توشون گندم می کاشتن و شمالش تا باغهای سید عزیزی پر از چهاب و سوزی کاری بید که گوتر همش مال محمود قربون و براورده و احمدی بید و قبله هلالی هم عمارت شرکت نفت و عمارت میرزا خلیل دشتی بید که دخترش نصرت الزمان رئیس کانون زنان ایران بید که پشت و کُهواد ( شرق) عمارتشون بیش از پنجاه کرگین و پاشلی و کِپرهای کولی ها بید و مغرب که میشد بوا خوراکشون که ری خیمه و چوخ های بابل می پختن هلالی ور میداشت کولی ها اگه از گشنه ای بمردن دزی نمی کردن مردمونی ترسو بی آزار بیدن و همشون از کدخدا و میشت احمد گرفته تا مرمرو هواخواه شاه بیدن و اصلا و ابدا نمی فهمیدن پس انداز و بانک چنن هرچی در میاوردن همو روز خرجش میکردن و قتی می دیدی تو پاتیلشون مرغ و خروسن می فهمیدی همو روز خوب ظرفهای مسی و روئی با قلع و گی سگ خشک شده سفید کردن و پیل خوبی گیرشون امده تک و توکی هم با میشت احمد می رفتن تو عروسی و حنابندون و ختنه سرونی نی هنبونه زدن مردمونی مهربون صاف و ساده و بی غل و غش بیدن .
رسیدم به کِپر های کولی دیدم هوشنگو دسش تو گچن و جنب دی اش پرو ویساده می شناختنوم سلامی کردم و گفتم زیره دس هوشنگو چه وابیدن که تو گچن و تو گردنشن گفت والا چه بگم اقای ماشوهی که تو باشی جون خوت که می فهمی ما پاک قوم و خویشل هواخواه و هوادارشه یم که قضا و بلا دیرش بو پریروز پسینی صفرو کدخدا اندن اینجا پاک بچیل ورداشته پوی خوش بردنه روروهک و دودوهک ( تظاهرات) و نزیک پاسبانل که رسیدنه صفرو که شی ماشین بگرده سی بچیل گفته دساتونه مشت کنین و ری پاسبانل بگینه مرگ وشاه مرگ وشاه بچیل هم گفتنه پاسبانل پوی باتوم دمشون دویدنه یکیش که خیر نبینه دی اش داغشه ببینه زده دس هوشنگونه اشکونده خوب تو چیشای هوشنگو سیل کردم و گفتم وی تو بیدی که دو روزن پلیس ها دنبالش میگردن که بجرم تظاهرات بگیرنش و زندانش کنن تا ای گپکو زدم دی هوشنگو که سبزه ری به سیاه بید صورتش سرخ و سفید وابید و گفت اقای ماشو ما کولیل کجا روروهک و دودوهک کجا گفتم همه رفتنه حتی خلیفیل ( هیزم شکن های که شرق محله سید ها تو سنگی می نشستند) خواسمه فیسی بیدیم که رفتیمه نه اقی هوشنگو پدرسگ دی ری سیاه رفته بید ری بابلل و گل ابریشمل که جیجه بوچیکل از سلتشون در بیاره شاخه بابل اشکس و دسش رفت من کومش

  • منبع خبر : نصیر بوشهر