معماری و شهرسازی همانند فرهنگ و ادب در نزد ظلم آبادیان از غنای بالایی برخوردار است. طرح کوچه ها و گذرگاه ها، نحوه دسترسی به اماکن و منازل به گونه ای است که گویی معمار و طراح چیره دستی به یاری اهالی آمده باشد. عابر کوچه پس کوچه های ظلم آباد، از هماهنگی و هارمونی […]

معماری و شهرسازی همانند فرهنگ و ادب در نزد ظلم آبادیان از غنای بالایی برخوردار است. طرح کوچه ها و گذرگاه ها، نحوه دسترسی به اماکن و منازل به گونه ای است که گویی معمار و طراح چیره دستی به یاری اهالی آمده باشد. عابر کوچه پس کوچه های ظلم آباد، از هماهنگی و هارمونی چشم نواز گذرگاه ها و نمای ابنیه حیرت زده خواهد شد. میدانگاه های متعدد، و مکان های عمومی تجمع ساکنین برای هر رهگذری تحسین برانگیز است.
یکی از همین گذرگاه ها، کوچه منتهی به منزل میشتعلی زارغلوم است. در سال ۱۳۴۸ از ابتدای یک کوچه نسبتاً طویل که به انتها بنگری، درب بزرگ چوبی منزل میشتعلی زار غلوم بر پرده چشمان نقش خواهد بست. در ابتدای کوچه، سمت راست، منزل بزرگ و اعیانی میشت زهرا قرار دارد، بانویی محترم و ذینفوذ نزد اهالی، سمت چپ منزل حسین کاکی و بستگان، جلو تر که می روی قبل از رسیدن به سه راهی، رو برو شما منزل میشتعلی و سمت چپ، منزل منحصر بفرد جناب “منو کوپل”. (منو کوپل با کوپل منو اشتباه نشود، این یکی شخصی مهربان ساکن ظلم آباد و آن دیگری اصطلاحی که بچوارای ظلم آبادی به وانت بارهای سه چرخه می گفتند).
منزل منو کوپل دربی متوسط الاندازه دارد، از دروازه که وارد می شوید، با سبکی عجیب از معماری مواجه می گردید، ادغامی از مدرنیته و بومی و سنتی. از درگاه ورودی، مقابل شما سمت راست بنایی جدید از سنگ و کج، و در سمت چپ، کپری چسبیده به بنای سنگی. از همان درگاه اگر به سمت چپ نظاره کنی مطبخ و حمومک و مستراح به ترتیب بعد از کپر قابل رویتند. و اگر به سمت راست نظر کنید، سکویی وسیع به بلندای نیم متر، که لوکه ای (آلاچیق از جنس چوب و پوشش پیش یا برگ نخل با سقف قابل جلوس) زیبا برای دورهمی های پسین و شبانگاهی. در جوار این سکو و لوکه، فضای سبز حیاط احداث گردیده، دو درخت انار از جنس مرغوب، یک نخل نسبتاً کوتاه پر بار، یک درخت لیمو بر بستری که صیفی جات شامل چند بوته هندوانه و خربزه و سبزیجات نظیر پرپین، تربچه و بِگِل و بوته های تماته و فلفل آن را مفروش ساخته اند.
اوایل پاییز، شکوفه های قرمز رنگ شیپور مانند انار بر شاخه های درخت که از فراز دیوار به کوچه سرک کشیده اند، جلوه خاصی به کوچه می دهند.
در گوشه فضای سبز منزل چند بز و بره و چندین مرغ و یک خروس زیبا رنگین پر، و بیش از ده بوچیل (جوجه) ریز و درشت نگهداری می شوند.
گفته می شد در ظلم آباد منازلی وجود دارد که ساکنین آنها با “اهل اونا” در ارتباطند و “از ما بهترون” به این منازل رفت و آمد می کنند. یکی از این منازل در حوالی منزل ما، جنوب غربی منزل ناخدا عیوض قرار داشت و دیگری سمت شمال غربی میدانگاه مسجد میشت محمد کل خورشید. شباهنگام، ساکنین این منازل در تاریکی مطلق در محوطه حیاط و خانه رفت و آمد و گاهاً با یکدیگر گفتگو می کردند ولی جز همهمه ای وهم آلود، کسی صدایی از آنان نمی شنید. ما بچه ها جرأت عبور شبانه از آن حوالی را نداشتیم، و بعضی بزرگترها نیز.

ظاهرا همانند “دون خوان” و شاگردش “ کارلوس کاستاندا” پرویی، برخی اهالی نیز بهره ای از دانش ارتباط با این “اهل اونا” و “از ما بهترون” را نزد خود داشته اند.
سال ۱۳۸۴ مدتی در دیار ژرمن ها بودم ، ولایات فرانکفورت و دوسلدورف و برلین، هیچ احساس غربت نمی کردم و سخت به دنبال دلیل، تا اینکه از فراز برج بلند رادیو تلویزیونی برلین شهر را از اوج نظاره کردم، برلین شرقی کمونیستی و برلین غربی مبتنی بر سرمایه داری، دو بافت اجتماعی متضاد و دو بافت معماری و شهر سازی متفاوت، یکی بر پایه مرام کمونیستی و دیگری سرمایه داری غربی. با وجود گذشت بیش از ده الی ۱۲ سال از اتحاد دو آلمان در سال ۱۹۹۰ و برچیده شدن دیوار تاریخی برلین (قسمت هایی از دیوار به عنوان نماد باقی مانده)، هنوز تفاوت های دو سبک غربی و شرقی در دو قسمت شهر هویدا بود. حیرت زده جواب سئوالم را یافته بودم، شباهت حیرت انگیز برلین با ظلم آباد، کمونیست ها و چپی های ظلم آبادی عمدتاً در یک خِشَم بودند، و کمونیست ها و سوسیالیست های آلمانی در برلین شرقی، تجمیع مدرنیته و سنت در ظلم آباد و برلین به وضوح قابل مشاهده است، لذا اگر کسی از ظلم آباد به برلین سفر کند، این قرابت فرهنگی و معماری را به عینه دیده و به هیچ عنوان احساس غربت نخواهد کرد، منزل منو کوپل مدل و نمونه کوچک شده این موضوع بود، کپر و لوکه در کنار بنای جدید، فضای سبز متنوع عین قاره سبز.
منو کوپل قدی متوسط، و اندامی عین قوچعلی فیلم صمد آقا داشت. منو کوپل چند فرزند داشت که یکی از آنان چندین سال بعد در جنگ ایران و عراق جانش را تقدیم مام میهن نمود. از ناحیه مادری، منو کوپل از بستگان بود فلذا، رفت و آمد زیادما به این منزل طبیعی می نمود.
بعد از ظهری پسین گینی، با مرحومه مادر و برادر بزرگتر منزل منو بودیم ، منو سرخوش بعد از صرف چای شیرین مخلوط شده با لیمو ترش تازه محصول باغچه اش مشغول شوخی و بازی با برادر هفت هشت ساله ام بود. بازی با فوت بر پوست شکم، غرپه غرپه غرپ و هماهنگ با آنها من نیز کف دست راست زیر چِل سمت چپ و با بالا پایین بردن بازو پرکه پرکه پرک ، از یک سو غرپه غرپه غرپ، از سوی دیکر پرکه پرکه پرک، سمفونی که نظیرش کسی حتی در سالن های مجلل آمفی تئاتر وین پایتخت اتریش نیز ندیده بود.

یکباره صدای فریاد برادر بگوش رسید، منو که با دهان بر شکم برادر می دمیت و صدایی موزون تولید می کرد، هوس کَپ گرفتن می کند و شکم غرق خون، همه فکر کردند شکم برادر شکافته، ولی دهان منو نیز خونی بود و چیزی دردستش نگهداشت بود، دندان لق منو افتاده بود و دهان منو و شکم برادر غرق خون. بعد از این حادثه منو کوپل دل و دماغی نداشت. در همین اثنی، بانویی از همسایگان وارد می شود و مسلسل وار شروع به صحبت، پر مقنارش نیز هی تکان می دهد جای خالی کلیدی را بر آن به رُخ می کشد و با چشم گوشه کنار روی زمین را می جوید.

– خاله خیلی وِر می زنیا، سرمت بورد. چت میت؟ پی چه می گردی؟
– کلیلوم مهک آشتن منو.
– نه اینجا شی خهک آشتن؟ برو که امرو نه مرخومن نه پِتَکْ.

پس از این ماجرا من نیز با آن بانو سری به بیرون زدم. سر کوچه نبش خانه میشت زهرا، اشرفو، دختر هم سن و سال من مشغول بازی بود.

– اشرفو اینجا چه می کنی؟
– هیچی، نه فوضولی؟ به تو چه؟
– ها فوضولوم، اشرفو همین جا بَش، تا بروم از خونمون یه چی خشی سیت بیاروم، اشرفو همین جا ویسک تا واگردوم.
– چه سیم بیاری؟
– تو همین جا ویسک، جی نشیا خو؟
– باشه، زود واگردیا.
من دوان دوان به خونه منو کوپل برگشتم و پس از دنبال کردن بوچیلای منو، به محوطه باغچه رفته و یک انار نیمه سرخ نارس کوچک از درخت چیدم، و به کوچه به سمت اشرفو روان گشتم. غافل از منو که به تعقیب برخواسته بود.

– اشرفو بیو، ای نارکو سی تو اُوردوم.
اشرفو انار را گرفت و یک گپ محکم بر پوست انار زد.
– خونه شما که درخت انار نداره، از کجا انار سیم اُوردی؟
من این پا آن پا کنان در ذهنم به دنبال پاسخ به سئوال اشرفو بودم که یک مرتبه منو کوپل بین ما ظاهر گشت هر دو از حضور منو کوپل ترسیدیم، اشرفو از اینکه منو انارش را خواهد گرفت و من از اینکه چاخانم لو خواهد رفت. منو با یک دست انار را از اشرفو پس ستاند و با دست دیگر اناری بزرگ‌ و رسیده را به او داد و سپس اناری دیگر به منِ وحشت زده.

– اشرفو، اصغرو راست میگه، مگه تو نمی فهمی سرای هر ظلم آبادی سرای همه ظلم آبادیان و انار سرای مو انار سرای اصغرینان؟
****

حمید مصدق شاعر معاصر شعری مشهور دارد با عنوان سیب:

««« تـــــوبــه مـــن خندیدی  و نمیدانستی
مـــن به چه دلهره از باغـــچه همســـایه
ســــیب رادزدیدم !
باغبــــان ازپی مــــن تنددوید
ســــیب دندان زده را دست تودید
غضب آلــــود به من کردنـــگاه
ســـیب دندان زده ازدســت توافتادبه خــــاک

و تـــو رفتــی وهنـــوز سالهــــاست
که درگـــوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان میدهد آزارم
ومن اندیشه کــنان
غرق این پنــــدارنم
که چرا باغچه کوچک مــا ســـیب نداشت…. .»»»

بنده نیز هم وزن و ردیف این شعر حمید مصدق، البته نه در حد و اندازه فروغ فرخزاد، متناسب با این خاطره، خطوط زیر سیاهه نمودم:

تو به من خندیدی و نیک می دانستی
من با چه دلخوشی از باغ منو
نار را برداشتم
کوپل از پی من تند دوید
نارِ دندان زده را دست تو دید
با لبِ خندان به من کرد نگاه
نارسْ نار دندان زده بگرفت ز تو
نارِ خوش رنگ دگر داد به تو
نارِ خوش رنگ دگر نیز به من
تو به من کردی نگاه
و منو گفت به ما
ظلم آباد هست محلِ همهْ ما
باغ نار است از آنِ تو و ما

تو بماندی و سالهاست هنوز
که در هوش من آرام آرام
قهقهه خنده تو تکرار کنان میکندامیدوارم
ومن اندیشه کــنان
غرق این پنــــدارم
که خوشا محله ما که همه چیز داشت و هیچ کم نداشت…. .

  • منبع خبر : نصیر بوشهر