تو سالن اداره سکوت مطلقی حاکم بید طوریکه اگر سرم رو میز میذاشتم خووم می برد یهو در اتاق واز شد و خانمی کاغذ بدست امد طرفم و سراغ رئیس اداره ازم گرفت گفتم مهمون داره بفرما بشین کمی گپ که زد فهمیدم همکار جدیدمونن از سر و قیافه اش و گپ زدنش معلوم بید […]

تو سالن اداره سکوت مطلقی حاکم بید طوریکه اگر سرم رو میز میذاشتم خووم می برد یهو در اتاق واز شد و خانمی کاغذ بدست امد طرفم و سراغ رئیس اداره ازم گرفت گفتم مهمون داره بفرما بشین کمی گپ که زد فهمیدم همکار جدیدمونن از سر و قیافه اش و گپ زدنش معلوم بید تو خانواده فیس فیسانی گُت شده بچه که بیده مهد کودک می رفته تو پاساژهای شیراز و تهرون لباس سیش می خریدن نه مثل ما که به جای مهد کودک تو تلکدون ها می گشتیم تازه دلمون هم خش بید که تلکدون پودر که مال فرنگی هان ما توش می گشتیم و سی تلکدونهاهم اسم نهاده بیدیم قطر، کویت، بحرین و تنوع تلکدون داشتیم لباس برمون هم خیلی هنر کرده باشیم از بازار صفا سی مون می خریدن او هم با غر و لند که از لباسلت مواظبت کن مواظبت هم بکردیم با دوتا بشین و پاشو جر میخوردن و اولین بار هم که با دی ام رفتم بازار صفا سی لباس ، دامن که دیدم گمون کردم لنکوتن که سی راحتی دورش دوختن، تازه من از رفیقوم غلو بهتر بیدم و غولو ای هم گیرش نمیومد دی اش ارد که میخرید بایه تیر دو نشون میزدهم با اردش کُم‌ غولونا سیر می کرد و باگونی اردیش که پارچه سفید بید سی غولو کولکی ( بقول امروزی ها شورت مامان دوز) می دوخت و ری گونی کو هم نوشته بید ۵۰ کیلو خالص ، ری گونی اردی تو دوختن کولکی پشت باسن غولو می افتاد غولو خوش بی زبون ۳۰ کیلوش نبید چه برسه باسنش که ۵۰ کیلو باشه .

خانم شد همکار و میزش هم روبرو مو روزهای اول کمتر گپ میزد تا یخ بینمون اوو شدو کم کم‌فهمید مو ادم ساده و مال زمان صاف صادقونم جنب خوش گفت بگیرش که ای سیاه ظلم ابادی بهترین ادمن که هرچی فیس و افادن که جای خریدار نداشت بارش کنم‌
یه روز میومد می گفت دیگه از خوردن گوشت بره اهو خسته شدم یه روز میگفت استیک ابدار بهتر از خشکه یه روز میگفت لابستر ( دی و بوای میگو) با سس تند مکزیکی بهتر از سس ایتالیائی مزه داره. بعد رو به مو میکرد راسی شما نهار چی میخورین؟ مو هم می گفتم: خوراکی های شما اسمش نهارن، مال ما موهی گواف، سمعه، شله تماته ای که اسمش جاسن میخوریم .گفت :شله تماته ای؟! نشنیدم! گفتم :همو چلو گوجه فرنگی خوتون .گفت: وا ، گفتم: ها .خلاصه مو کرده بید سیبل میدون تیر ،هر چه دلش میخواست تیر پرخم میکرد، تا یه روز گفتم: ایطور شی خفت و خواری ! جنب ای زنک کار کردن نمیشه ! منتظر بیدم تا یه روز فیس گُتوش مثل برگ آس بزنه زمین تا مو هم جوابش بدم و همیطوری هم شد. یه روز صبح که امد سر کاردیدم دمقن ،گفتم: بد نباشه؟! گفت: چیزی نیست .گفتم: بله هسی ؟! گفت: والله چی بگم دائی ناصر از شیکاگو زنگ زده که خاله پری در ماسوچوست بد حاله انهم از عمو هوشنگ در فیلادلفیا شنیده البته عمو هوشنگ هم از عمه فلور که تو سانفرانسیسکو هست فهمیده پرس و جو کردم تا اون بی زبون حیونی هم از پسر خاله کامبیز تو سیاتل شنیده تو دلم گفتم بد شی خفتوم کرد و ذلیل و خوارم کرد نفسی کشیدم .گفتم : نگرانی نداره که انجا دوا و دکتر و هاسپیتال هسی، خوب میشه تو فکر نرو مو چه بگم سیلوم کردو گفت: چی شده گفتم :والاچه بگم عامتیم از چسین جمال زنگ زده که خالوت تو هدکو ناخوش احوالن او هم از پسر خاله ام خدر تو بریکو فهمیده خدر هم بیچاره از گرگو تو چهپهن فهمیده حالا هم میخوایم بسی کنیم جنب دی هاشو طبیب محلی تو بالنگسون تو دلوم گفتم راحت وابیدم ها نفس راحتی کشیدم ها

  • منبع خبر : نصیر بوشهر