▪️از نظر فردوسی قدرت مطلقه به ظلم و تباهی می‌انجامد. چارهٔ دفع بلای خودکامگی تقسیم قدرت است. این را در سراسر شاهنامه می‌توان دید. از دورهٔ اساطیری پیشدادیان، که پادشاه خود پهلوان و رهبر قوم بود چون بگذریم، در ادوار بعدی قدرت مطلق به دست پادشاه نیست. در دورهٔ کیانی تا پایانِ عصرِ کیخسرو، […]

 

▪️از نظر فردوسی قدرت مطلقه به ظلم و تباهی می‌انجامد.
چارهٔ دفع بلای خودکامگی تقسیم قدرت است. این را در سراسر شاهنامه می‌توان دید. از دورهٔ اساطیری پیشدادیان، که پادشاه خود پهلوان و رهبر قوم بود چون بگذریم، در ادوار بعدی قدرت مطلق به دست پادشاه نیست. در دورهٔ کیانی تا پایانِ عصرِ کیخسرو، پهلوانان شریکِ قدرتِ پادشاه‌اند و از گشتاسب تا یزدگرد، موبدان.

پادشاهان آسایش این جهانی ایرانیان را تأمین می‌کردند و موبدان راهِ رستگاری آن‌جهانی را به مردم نشان می‌دادند و هردو نیرو در خدمت بهروزی و نیک‌سرانجامی ایرانیان بود.

در شاهنامه پادشاه مظهر استقلال کشور و حافظ ایران در برابر هجوم خارجی است. اعلام جنگ و صلح با اوست. پهلوانان در جنگ با دشمن فرمانبردار او هستند، اما نوکر چشم و گوش بستهٔ او نیستند. پهلوانان در عین وفاداری به شاه وجدان بیدار ملت و مظهر آزادگی و گردن‌فرازی هستند و اگر پادشاه از اصول صحیح شهریاری و دادگری پای فراتر گذارد در برابر او مردانه می‌ایستند.

نمونه‌های ایستادگی پهلوانان مخصوصاً رستم را در برابر شاهانی چون کاوس و گشتاسب و سخنان تند پهلوانان را خطاب به آن شاهان می‌بینیم.

وقتی کیکاوس با سبکسری و به فریب ابلیس چهار عقاب را به تخت بست و به نیروی آنها به آسمان رفت و در بیشه‌ای در آمل به زمین افتاد، گودرز او را چنین سرزنش کرد:

بدو گفت گودرز بیمارْسْتان
تو را جای زیباتر از شارْسْتان
به دشمن دهی هر زمان جای خویش
نگویی به کس، بیهده رای خویش
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد
سرت ز آزمایش نگشت اوستاد
کشیدی سپه را به مازندران
نگر تا چه سختی رسید اندر آن
دگرباره مهمان دشمن شدی
صنم بودی، اکنون برهمن شدی!
به جنگ زمین سربه‌سر تاختی
کنون بآسمان نیز پرداختی!
خالقی، ۲، ص ۹۸

کاوس جوابی ندارد. شرمسار می‌شود و از کاخ بیرون می‌رود.

یک بار دیگر هنگامی که رستم خبر کشته شدن دست‌پرورده‌اش سیاوش شاهزادهٔ بی‌گناه را می‌شنود، به آهنگ کین‌خواهی از تورانیان از نیمروز حرکت می‌کند. ابتدا به درگاه کاوس می‌رود و با خشم و خروش او را خوار می‌سازد:

چو آمد برِ تختِ کاوسِ کی
سرش بود پرخاک و پرخاک پی
بدو گفت خوی بد، ای شهریار
پراگندی و‌ تخمت آمد به بار
تو را مهرِ سودابه و بدخُوی
ز سر برگرفت افسر خسروی
کنون آشکارا ببینی همی
که بر موج دریا نشینی همی

کاوس با شرمساری در برابر سخنان جهان‌پهلوان خشمگین جز اشک ریختن چاره‌ای ندارد. رستم از آنجا به سراغ سودابه می‌رود و او را می‌کشد و‌ کاوس از جای خود نمی‌جنبد:

به خنجر به دو نیمه کردش به راه
نجنبید بر تخت کاوس‌شاه
خالقی، ۲، ص ۳۸۲

با این نمونه‌ها می‌بینید که شاهنامه ستایش شاهان نیست، ستایش ایران و ایرانیان و پهلوانان ایران است. هیچ پادشاهی در شاهنامه از رستم که نماد یک ایرانی آرمانی است بزرگتر نیست و این نکته در همان عصر فردوسی هم بر همگان روشن بوده است. از اینجاست که در حکایت تاریخ سیستان می‌خوانیم که محمود به فردوسی می‌گوید: «همهٔ شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم». و نیز افسانه‌ای از همان روزگاران بر سر زبان‌ها بوده و در منابع متعدد قدیمی نقل شده که رستم به خواب فردوسی آمد و گفت در فلان‌جا من گنجی نهفته‌ام، برو، بردار و منتِ محمود را مکش. فردوسی آن گنج را برداشت و میان شاعران قسمت کرد و خود دیناری برنداشت.

زنده‌یاد استاد محمدامین ریاحی
فردوسی
زندگی، اندیشه و‌ شعرِ او
صص۲۲۱–۲۱۳

  • منبع خبر : کانال استاد شفیعی کدکنی