نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:   اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی   (بیماری کریشنا )   دست روزگار دمار از دودمان پر از درد کریشنا در اورده بود . افسردگی او شاید در نگاه اول به یک شکست عشقی ربط داده شود ولی در اصل ریشه در همان سنت ها ،آداب و […]

 

نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:

 

اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی

 

(بیماری کریشنا )

 

دست روزگار دمار از دودمان پر از درد کریشنا در اورده بود .

افسردگی او شاید در نگاه اول به یک شکست عشقی ربط داده شود ولی در اصل ریشه در همان سنت ها ،آداب و رسوم مسلط بر جامعه ی کاستی هند داشت .

کاست به معنای “نژاد، اصل و نسب، قبیله یا اولاد” است.

کاسْت   ۲۵۰ میلیون نفر را در سراسر جهان تحت تأثیر قرار داده‌است.

کاست نوعی طبقه‌بندی اجتماعی است که با مشخصه‌هایی مثل درون‌همسری و انتقال ارثی در سبک زندگی مشخص می‌شود.

نظام کاست در هند بر حوزه هایی نظیر آموزش، اقتصاد، سیاست، مذهب و خانواده تأثیر داشت، زیرا مشخصه ی ویژه ی نظام کاستی ازدواج درون همسری بود.

جامعه هندی پا را فراتر نهاده و طبقه ای بزرگ از جامعه را هم  نجس نامیده اند .

نجس ها را تنها در شبه قاره هند می توان یافت. مردمانی با بیش از ۲۰۰ میلیون نفر جمعیت که تنها نام آدم را بر دوش می کشند.

نجس بودن امری است که فرد هیچ دخلی در انتخاب آن ندارد و تا پایان عمر با وی خواهد ماند.

نظام طبقاتی وتبعیض نژادی متاسفانه با درجاتی کم و زیاد در همه ی کشورها وجود دارد ؛که در این زمینه جهان سوم وبه خصوص هندوستان سرآمد می باشد.

همین ازدواج درون همسری و‌ جامعه ی کاستی بود که آسیتا را از کریشنا گرفت .بنابر این باید به کریشنا حق داد که به دنبال اصل ونسب خود باشد.

مدیر شرکت طی تماسی با حمود وضعیت کریشنا را به او‌ گزارش کرد.مادرش خیلی سریع بچه هایش را پیش پدرشان گذاشت و با اولین پرواز از قطر به ملیبار آمد .

مادر کریشنا وضعیت پسرش را بدتر از آنچه شنیده بود دید.فهمید با حرف و‌نصیحت نمی توان  درد او‌ را کرد لذا  در اولین اقدام او‌را نزد یک روانپزشک برد .

دکتر با مصاحبه و‌ معاینات اولیه دانست کمبودی عاطفی و شخصیتی در زندگی بیمار باعث چنین مشکلی برای او شده است .

او از مادر هم  مصاحبه گرفت و خواست زندگی خود و پسرش را توضیح دهد .

با توضیحات مادر بر دکتر مسجل شد جدایی از  آسیتا کمتر به کریشنا ضربه ی روحی وارد نموده است و مشکلات او بیشتر مربوط به احساس کمبود شخصیت وهویت و با نام علمی “هویت پریشی “می باشد.

مادر که می دانست کریشنا از هفت سالگی تاکنون به دنبال هویت گم شده ی خود که همان پدرش باشد می گردد با دکتر مشورت کرد  واز او کمک خواست .

دکتر در چند جلسه انچه را که مربوط به بیماری هویت پریشی بود با کریشنا برگزار کرد و سعی کرد در وهله ی نخست اعتماد به نفس را به او برگرداند و به مادرش پیشنهاد داد وی را از هند  به کشوری که نظام طبقاتی کمتری بر ان حاکم است و یا وجود ندارد  ببرد .و اگر بتواند پدر یا بستگان پدری اش را بیابد قطعا در روح و روان او تاثیر به سزایی خواهد داشت .

دکتر دو‌نمونه  قرص را هم برای او تجویز کرد که برای مدتی سه ماهه باید مصرف می کرد .

مادر بلافاصله با حمود تماس گرفت و جریان و‌مریضی کریشنا را برای او توضیح داد و از شوهرش خواست به کریشنا همانطور که تا کنون کمک کرده است اکنون هم کمک نماید.

حمود به شیرین گفت :

من سعی ام  را خواهم کرد و اگر جایی در شرکت خالی شد کریشنا را به قطر خواهم آورد و او باید منتظر بماند .

مادر به ذهنش رسید تا زمان بردن کریشنا به قطر یک زن برای او بگیرد، بعد از مدتی که کارش در قطر آماده شد  زنش را در خانه و ملیبار بگذارد وخودش برای کار پیش انها بیاید و سر فرصت زنش راهم پیش خود بیاورد.زیرا انجا هم حقوق بهتری می دهند و هم  شاید کریشنا  موفق شود بستگان پدرش و یا پدر را پیدا کند .

شیرین چند دختر در خانواده ی پدری اش داشت که در شهر دیگر زندگی می کردند و چند سال می شد که از آنها بی خبر بود .پیش خود گفت هم سری به انها می زنم ؛هم تفریح ام می کنم  و کریشنا حال وهوایی عوض می کنه  وهم شاید زنی برای پسرم پیدا کردم .

شیرین می خواست پسرش را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و به همین خاطر مشورتی با او نکرد .

روز بعد شیرین به کریشنا گفت:

بلیط قطار گرفته ام ومی خواهیم چند روز پیش  دختر عموهایم ودختر عمه  هایم  برویم .این هم بلیط دو‌نفره ی سفر .خودم هم خسته ام و‌می خواهم بعد از سالها سری به بستگانم بزنم .

کریشنا اخم هایش را درهم کرد و با جدیت گفت :

مادر من اصلا حوصله ی مسافرت و دید و بازدید ندارم وخودت تنها برو .منم دوست دارم تنها باشم .

از مادر اصرار و از پسر انکار.

مادر به مکر و حیله ی مادرانه و زنانه اش متوسل شد.به اتاقی رفت ؛ در را روی خود بست و تصنعی شروع به گریه کردن نمود.

مکر مادر بر دل نازک‌ پسر کارگر افتاد .مادر را در آغوش گرفت و‌پیشانی اش را بوسید و گفت :

باشه مادر هرچه تو بگویی.با مادرم تا جهنم هم می آیم .

کریشنا مادرش را خیلی دوست داشت ؛می دانست که برای بزرگ کردنش رنج های بیشمار برده و‌منت ها کشیده .او یتیمی و بی پدر بزرگ شد و بی شک نقش مادرش در رشد و پرورشش  انکار ناپذیر بوده است .

مادر خوشحال شد و روی فرزندش را بوسید.

صبح زود با قطار عازم آن شهر شدند و در طول مسیر کریشنا ساکت وآرام به دیواره ی کوپه تکیه داده بود و از شیشه بیرون را می نگریست.مسیر هم زیبا و‌پر از جنگل های استوایی بود که هربیننده را مبهوت تماشای خود می کرد .

او  کمتر میل به صحبت و مراوده داشت و‌مادر سعی می کرد او را به حرف بگیرد تا کمتر درون گرا باشد .

پس از سه ساعت آن دو به شهر مورد نظر رسیدند .چون شیرین از قبل تلفن کرده بود یکی از دختر عمه هایش با  ماشین در ایستگاه منتظر آنها بود .دختر عمه اش از دیدن شیرین خیلی ابراز خوشحالی نمود و‌پس از سلام و احوال پرسی و  نشستن در ماشین از هر دری سخنی گفتند.و از هم سیر نمی شدند .

دختر عمه ی شیرین :

کریشنا جان شما هم چیزی بگو .چرا این همه ساکتید؟

کریشنا :عمه جان من شنونده هستم و از حرف های شما استفاده می کنم .

شیرین  از ملیبار برای همه ی انها سوغات اورده بود و در این زمینه کم نگذاشته بود .به خصوص برای سه دختری که مد نظرش بود جدا گانه هم چیزی سوغاتی داد.

کریشنا هم از روز دوم کم کم روحیه اش بهتر شد و این موضوع شیرین را حسابی خوشحال کرده بود.

شیرین دزدکی و با زبان شوخی  به پسرش گفت :

کریشنا از چند دختر قوم وخویش کدومش چشمت را گرفته ؟

کریشنا با بی حوصلگی و کمی توجه به مادرش گفت:

من در انتخابم شکست خوردم و‌حالا نوبت توست مادر.هرچه تو بگویی منم قبول می کنم .

مادر آمیشا را به پسر پیشنهاد داد .

کریشنا روی حرف مادر حرفی نزد و آمیشا را که نسبت به دو دختر دیگر خوش روتر وخوش قامت تر بود انتخاب کرد .

شیرین بلیطش را به تعویق انداخت و در همان سفر از آمیشا که دختر دختر عمویش  بود خواستگاری کرد .

آنها که از زندگی شیرین در قطر و زندگی مرفه اش خبر داشتند با هماهنگی دخترشان در همان روز جواب بله به شیرین و‌کریشنا دادند.

شیرین به خانواده ی آمیشا گفت :

مایلید همین چند روز بساط یک عروسی جمع و‌جور را فراهم کنیم؟.

آمیشا وخانواده اش با این پیشنهاد شیرین موافقت نمودند .

شیرین با خوشحالی گوشی تلفن را برداشت و به شوهرش زنگ زد و از او خواست با دو دختر و‌پسرش به ملیبار بیایند و با قطار خود را به انها برسانند .پس از چند روز و آمدن حمود و فرزندانش جشن عروسی کریشنا برگزار گردید .

شیرین ، حمود و بچه هایش به قطر برگشتند ؛ کریشنا و آمیشا هم سر زندگی خود رفتند ومنتظر جواز کار کریشنا در قطر ماندند .

  • منبع خبر : نصیر بوشهر