نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:   اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی   (انجام مقدمات سفر) سفر پر از اموختن و تجربه هاست ،گاهی تلخ و‌گاه شیرین. سفر در ذهن گنگ مرغ مهاجر غریزه را قلقلک می دهد و آشیان می سازد و مرغ مهاجر بوم دائم در گیر ودار سفر وهجرت است […]

 

نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:

 

اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی

 

(انجام مقدمات سفر)

سفر پر از اموختن و تجربه هاست ،گاهی تلخ و‌گاه شیرین.
سفر در ذهن گنگ مرغ مهاجر غریزه را قلقلک می دهد و آشیان می سازد و مرغ مهاجر بوم دائم در گیر ودار سفر وهجرت است .
سفر برای مرد دریا لنگر انداختن در فراز و فرود امواج بی قرار، و برافراشتن بادبان زندگیست .
اسحاق یکی از مردان دائم السفر دریا و ملیبار هند  بود؛ او  مردی ۳۰ساله ، گندمگون وباریک اندام ،با موهایی پرپشت که سبیلی نازک داشت ،ریشش را تیغ می زد و در میان بوالخیری ها خوش تیپ و قیافه بود .یک‌پایش در بندر بود و پای دیگرش در هند ؛و‌مثل همه بندری ها انگار دو ملیتی بود.مرغابی را می مانست که یک پایش به خشکی و‌پای دیگرش به آب  است و این گونه زیستن عشقش بود.
بیست ساله ازدواج کرده ، همسرش دختر داییش ، و ثمره ی این ازدواج یک  پسر و یک  دختر بود.
هر ساله بوم های زیادی میان تنگسیر و ملیبار در رفت و آمدند که  یکی از این ها  با نام دلفین مربوط به ناخدا حکیم بود .ناخدا  مردی کوتاه قد و تپلی که انگار هیکلش بر شلمون* و  بیس* سای* بنیاد شده و اوشار* ملیبار بود؛با موهایی کم پشت و با چشمانی قهوه ای و پوستی روشن ، که همواره دستار و  چفیه ای عربی به رنگ سرخ  که به نوعی نشانه ی ناخدایی هم بود بر سر می گذاشت و گهگاهی هم دشداشه ی عربی می پوشید؛عطری عربی می زد و به قهوه عربی هم دلبستگی زیادی داشت و خلاصه اینکه عربی مآب بود.
ناخدا حکیم این اواخر سالی یک‌بار و  موقع پاییز باید به هند می رفت .یکی از ملوانان دائمی  ناخدا که علیرغم جوانی اش سرهنگ* جهاز هم به شمار می رفت پسر عمویش اسحاق بود که همیشه چون باد که یار و یاور  شراع*است او هم  مددکار   ناخدا بود. از ده سالگی ولیت* جهاز * بود و سپس نفر دوم بوم شد.
قبلا  سالی نزدیک به شش ماه و به تناوب در ملیبار بودند و این اواخر سفرها به ملیبار کمتر شده بود .
مدتی از سفر ملیبار گذشته بود و اسحاق در ایران  برای رفتن به هند لحظه شماری می کرد و‌ دلش برای  موز و نارگیل هندی و شاید خال پیشانی های هندو پرپر می زد.
همان خالی که به خاطرش حافظ شیرین سخن هم سمرقند و بخارا را به  ثمن بخس فروخت .
این خال، اسحاق را هم مانند حافظ اسیر خود کرده بود.
خالِ پیشانی این گندمگون های هندی چون سرخی خورشیدی بود که هنگام غروب در افق  دریا بر سر وسینه ی بلمی* می درخشد .
انها به این سفرها  و حضرها خو گرفته بودند و با آن زندگی می کردند .دریا عشق آنها و سفر آرزویشان بود.انگار چون ماهی آبشش داشتند وبدون آب ودریا ،مرداری  بیش نبودند.انها در این سفرها “او پر ،خالی های زیادی را دیده بودند”.
از زمانی که کشورهای خلیجی به یمن چاههای نفت  رونقی گرفته سفر به ملیبار هم کمتر شده بود ولی سالی حداقل یکبار می رفتند و رفت و امدهای تجاری بیشتر به خلیج فارس محدود شده بود .
موقع و‌موسم سفر به هند فرا رسیده  و اسحاق در انتظار روز موعود بود.انها هم چون عشایرکوهستان  به دریا  ییلاق و قشلاق می کردند.ییلاقشان به هند و قشلاقشان به دیار تنگسیر بود.
آنها عاشق سفر و بر این باور بودند که باید رفت و دید تا از قبلش جهاندیده شد.سفر چون خمره ای می دانستند  که گوهر گرانبهای تجربه از آن می تراود و مرد خام را در دیگ جوشان خود چنان می پزاند  که پخته و رام می گردد.
ناخدا حکیم خطاب به دستیارش:
اسحاق! جهاز  و بچه ها رو آماده کن تا قبل از رفتن به ملیبار نولی* برای بحرین یا قطر ببریم و سپس خود را برای ملیبار آماده کنیم .
اسحاق با خوشحالی :
حتما ناخدا .ولی باید زود بر گردیم که سفرمون بی موسم* نشه ..
ناخدا :
بله باید سریع کارا رو انجام بدیم .بریم و با نولی مختصر  زود برگردیم .
اسحاق و ناخدا راه افتادند و ۱۵جاشوی زرنگ و با تجربه را جمع کردند تا مقدمات را فراهم کنند.
آنها  قبل از سفر طولانی هند ،سفری کوتاه بندراتی* به بحرین  کردند.بحرین هنوز جزء ایران بود و بوی ایران می داد و‌میان دول خلیج فارس ایرانیان به آنجا زیاد سفر  می کردند.  درهمین سفر چند روزه ناخدا عیوب بدنه و‌موتور و نواقص سفر را فهمید وباید هرچه زودتر انها را رفع می کرد تا دلفین از شنا در اقیانوس باز نماند.
بوم نشینان  با خرید مایحتاجی و توشه ای شش ماهه،  یک نولی و سپس حساب گلاته* ای و سپردن آن بدست همسرشان مهیای  سفر هند  شدند که اسحاق نیز مثل همیشه پای ثابت این سفر بود .
درگذشته ناخداها و ملوانان از بنادر جنوب کشور برای بارگیری خرما از بصره به کشورهای آفریقایی مانند سومالی، تانزانیا، کنیا وهند می‌رفتند. این سفر ماه‌ها طول می‌کشید و مبلغی پول به عنوان مخارج خانه به همسران خود تحویل می دادند.
بعضی از همسران جاشوها با بخشی از پولی که در اختیار داشتند دو رأس بز می‌خریدند و هنگامی که شوهر  از سفر بر می‌گشت  آن بزها هر کدام دو قلو می زاییدند و شیر و ماست و روغن حیوانی و سایر فراورده‌های لبنی در منزل زیاد بود. وقتی جاشو  از سفر بر می‌گشت خدا را شکر می‌کرد  که همسرخانه‌دار و با درایتی دارد.
مسافران هند در پوست خود نمی گنجیدند،آماده ی بستن پیچانه * شدند و‌منتظر تجربه  ی دیگری و ماجراجویی های همیشگی  در میان موجهای بی رحم اقیانوس بودند که دیگر برایشان عادی شده و به سان دلفینشان با آب می زیستند.
آنها باید می رفتند تا آبرومندانه  نانی از سفره ی سفر صید کنند  که نان ستاندن از دست ناجوانمردان حقارت است و حماقت .بایسته و شایسته است چون سرو ایستاد و برای نان  از جان مایه گذاشت که عرق و آبرو بدان پیوسته ؛وحضیض ذلت و اوج عزت در آن نهفته است ؛ولی نباید اسیر آن شد که زندگی غیر از نان ،نام و عزت ،فهم و داناییو انسانیت   هم می خواهد .
یکماه قبل از سفر برنامه ریختند  تا جهاز را تعمیر و آماده ی پیمودن خلیج و  اقیانوس کنند .
ناخدا :
اسحاق زود باش بچه ها رو جمع کن تا او*مناسبه بوم را لحام *کنیم .
اسحاق :
چشم ناخدا همین فردا این کار را خواهیم کرد .
لذا لنج را بالا کشیده و گفالی* کوتاه  کردند ،چن* زدند ،میخهای پوسیده را در آورده و نو می کردند، کلفات* کرده و سل* مفصلی به بدنه ی چوبی جهاز  مالیدند . هرجا چوب کهنه ای بود گلاف* آنرا وارسی و تازه می کرد.
ناخدا حکیم که دلواپس سلامت بوم بود به گلاف گفت:
اسا میخواهیم راهی طولانی بزنیم میخ بریده و تخته ی شکسته ای توی بدنه  نمونده باشد که اقیانوس هند شوخی بردار نیست و بی توجهی به بوم بازی با جان است .می خواهم که دلفینم از پس هر موجی برآید.
گلاف با اطمینان خاطر:
خیالت راحت باشد ناخدا، بوم از روز اولش هم مطمئن تره و با اطمینان کامل به سفر بروید و چند بسته تخته ی خوب سای *هم برایم بیاورید که میخواهم بوم خوبی اوشار*کنم .
ناخدا :تو دعا کن دلفینم خوب و سالم  بره و برگرده چوب هم روی سر می گذارم .
ناخدا بومش را‌ بسیار دوست می داشت .
جهاز برای سرنشینان همیشه  کعبه ی آمال بوده،مقدس است و جایگه شکر.
لنگرش ثبات زندگی ، کماره اش ارامش دهنده و دولابش امید و هدف را برای ملوان به ارمغان می آورد .ولذا ناخدا می خواست کارتعمیر  بوم به روال باشد.
مکانیکی آوردند و موتور لنج را هم تعمیری اساسی و‌گرین* کردند.آب گِسران* بود و باید منتظر می ماندند تا آب  حمل* شود و  جهاز را راگی* کنند.به هر صورت ممکن با آب سر ماه که مد کامل شد لنج را به دریا و ظَهر*  بردند.
در ظهر مشغول فراهم نمودن مقدمات سفر شدند.از جمله کارهای اساسی و ابتدایی بالا کشیدن دکل و شراع بود که هنگام این کار و هرکار دیگه همگی با هم نیمه * می خواندند.جاشوان بوم هم با یک دستار عربی  بر سر،  زیر پیرهنی برتن  و لنگوته ای بر پا ،رقصی با آهنگی خاص داشتند و هنگام  کار دم گرفتند و‌می خواندند.
طیفون لیمرن ،همون مهمون پاری
هله ، هله مالی هله ، هله مالی
دریا واری واوید* از موج شمالی
هله ، هله مالی هله ، هله مالی
اینجا پوزی مطافن* بمبکی خال خالی
هله ، هله مالی هله ، هله مالی
دکل  بکش بالا بلند بوگو
هله مالی هله ، هله مالی هله ، هله مالی
دکل بالا رفت و شراع بر فرمن* قرار گرفت تا استارت حرکت زده شود .
سپس موتور جهاز را را روشن کرده و تریه* رفتند تا بدانند وضعیت موتور و جاهای تعمیراتی چگونه است که مشکل خاصی مشاهده نگردید.
بدنه ی سل زده  جهاز هم  با خورشید سر جنگ داشت و چون تن پوشی براق بر هیکل  بوم می درخشید .میخ های نو شده نور آفتاب  را باز پس می دادند   ،موتور نیز چون بلبلی سرمست، آرام و منظم می خواند.بوم چون نوعروسی می مانست که آرایش وبزک کرده  از حجله آمده باشد  و بی جهت نبود که دریانوردان عاشقِ بوم آن را عروس خلیج  می گفتند و مالکیتش  میان بندر نشینان مایه ی فخر و‌مباهات بود .
بوم ،نوم و نون سجعی زیبا  بودند که در بستر دریا نثر مسجع زیستن را می نگاشتند.
در زاد بوم *تنگسیر بوم ، باد و بادبان  بوی خوش بودن می دادند و ترانه ی زندگی می سرودند .
ناخدایان و بندر نشینان قصه ها از بوم ها و سرنوشتشان در دل و‌حافظه ی خود داشتند و از بازگوییش لذت می بردند؛چه تلخ و چه شیرینش .داستانش چون رنگینک آذین بخش خوان محفل نشینان بوم سوار بود.
جهاز ناخدا  در ظَهر بوالخیر لنگر بود و همگی در حال استراحت .
ناخدا حکیم که قصه گوی خوش بیانی  بود فرصتی یافت و زبان به سخن گشود و سرگذشت یکی از این بوم ها را از قول ناخدایی از بندر کنگ چنین تعریف کرد:
یکی از بزرگترین بومهای مشهور خلیج فارس بوم مسی در بندر تاریخی کنگ بود که  ۷۰۰ تن تناژش بود ؛نزدیک به چهل نفر جاشو داشت که خلیج فارس ،خلیج عدن و اقیانوس هند زیر سیطره ی این شبدیز  رعنا قرار داشت و‌موج و طوفانی بر او کارگر نبود .مسی در سفری که از هند بر می گشت بوسیله ی زیر دریایی ژاپن در جنگ جهانی دوم درسال ۱۳۲۳ شمسی  غرق گردیدو ۳۲ نفر در این کشتی جان خودرا از دست دادند و تعدادی نیز نجات یافتند .این چنین حکایت ها میان دریانوردان بیشتر  نقل دور هم نشینی  شان در لنج  بود.
ناخدا که دوست داشت هم سفرانش بیشتر از دریا بیاموزند در ادامه ی حرف هایش  مختصری هم از حرکت در شب و  آموخته های خود از  دریا و دریانوردی برای جاشوان خود اینچنین  توضیح داد :
.موسم عقرب، اوایل آبان ماه زمان حرکت به مقصد هند  است تا هنگام برگشت بادهای موسمی شبه قاره ی هند  مایه ی دردسر نشود.عقرب یکی از دوازده صورت فلکی است  که دریانوردان تنگسیر هم  حرکت خود در دریا را بر اساس انها تنظیم می کنند .
به این دوازده ماه ،دایره البروج می گویند و در حقیقت دایره البروج نمایش مدار انتقالی زمین به دور خورشید بر روی کره آسمان است.بعضی از بروج فلکی با این ماههای شمسی برابری می کند.
برج حمل؛ همزمان با فروردین ماه
برج ثور؛ همزمان با اردیبهشت ماه
برج جوزا؛همزمان با خرداد ماه
برج سرطان؛ همزمان با تیر.
صحبت های ناخدا که  تمام شد؛دو‌نفر جیده *را تعیین نمود  و دستور برگشت به خشکی و اماده شدن برای سفر فردا به بصره را داد.
همگی از جهاز پیاده، سوار ماشوه *شده و به خشکی باز گشتند.
واژه نامه :
شلمون:تخته هایی پهن و بلند
بیس :شالوده و اساس لنج.چوبی که در پایین و سرتاسر لنج قرار دارد
سای:یا ساج ،نوعی تخته
اوشار:ساخت
نژداف:پارو
سرهنگ:نفر دوم لنج
شراع :بادبان
ولیت:خدمتکار کم سن وسال لنج
جهاز:لنج
بلم :نوعی لنج
نول :کرایه
موسم :هنگام سفر
بندراتی:سفر بندر به بندر
گلاته :دستمزد ملوان
او:  آب
لحام :به گل نشیتن لنج
پیچانه:رخت خواب ملوان
گفال:تعطیلی لنج
چن:تمیز کردن لنج
سل :روغنی که به لنج می مالند
گلاف:سازنده و تعمیر کننده ی لنج
سای:تخته ی ساج
اوشار:نوساز
گرین:تعمیر موتور
گسران:مد پایین
حمل :مدبالا
راگی:به انداختن لنج
ظهر:لنگرگاه
نیمه:آواز خوانی جاشوان
واوید:شد
مطاف:منطقه ای نزدیک دیر بوشهر  که خشکی در دریا پیشرفتگی دارد….
فرمن:یا پروند: تیر بلندی که بادبان به آن آویزان است.
تریه:تست موتور
بوم:درد اینجا یعنی سرزمین
جیده :نگهبان لنج
ماشوه:قایق کوچک

  • منبع خبر : نصیر بوشهر