نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:     از فردای نشست بزرگان ،ولایتی به راه افتاد تا سمند سرکش و زین کرده ی عشق را بر زمین بزنند و عاشق و‌معشوقی را به فراق بکشانند . آیا عشق پا پس می کشید و شکست می خورد و گرگ درنده و بی رحم سنت را به زیر […]

 

نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:

 

 

از فردای نشست بزرگان ،ولایتی به راه افتاد تا سمند سرکش و زین کرده ی عشق را بر زمین بزنند و عاشق و‌معشوقی را به فراق بکشانند .

آیا عشق پا پس می کشید و شکست می خورد و گرگ درنده و بی رحم سنت را به زیر می کشاند؟

یا طبق معمول سنت پیروز میدان بود؟.

مقدمات عروسی شروع گردید و باید طبق برنامه پیش می رفت .

کدخدا :

این سه قوچ و بز را به گله نبرید و به خانه ی زایر حسین بفرستید.

همسر کدخدا:

فکر کنم تو  برای عروسی فرهاد کمتر خرج کنی .عجب مصیبتی یقه ی ما را گرفته است .

عموی فرهاد هم  چند کیسه ی ۵۰ کیلویی برنج اعلای پیشاوری را به خانه ی زایر حسین برد .

لنج داران و پولداران ولایت هرچه در چنته داشتند به خانه ی داماد و عروس بردند و کم نگذاشتند .

به خورموج رفتند و احمد کولی و‌گُلی را برای یک جشن تمام عیار بندری رزو کردند که پولش را زارمح*، لنجدار داش مشتی بندر داد.زارمح یک لوطی بود که لنگه نداشت و همیشه دستش برای کمک به نیازمندان آشنا بودند .اینجا که دیگر جای خود داشت .زارمح ارتباط خوبی هم با کولی ها داشت.

یکی رفت با خرج خودش کسی را از شهر آورد تا خانه ی عروس  و‌حیاط را با پارچه و‌زر ورق هایی که کریم از بحرین آورده  بود آذین بستند .

زنان چهارقد بستند و برای پختن شام و ناهار آماده شدند.

با سلمانی هم یکی مرد برای سر تراشون داماد و‌دیگری زن برای نظارت بر شب زفاف و‌دیدن سند عفاف و بکارت عروس صحبت شد.

با عقاد یا همان روحانی محل هم هماهنگ شد تا شب قبل از حنابندون صیغه ی عقد را جاری کند.

کدخدا سفره های بلند خارجی رنگارنگ و ظرف های طلایی رنگ را که برای عروسی پسرش از قطر اورده بود را از انبار خارج کرد تا برای  شب عروسی اماده باشد.

گروهی پنج نفره به مدیریت کدخدا شکل گرفت تا یک عروسی آبرو‌مند برای کل محل شکل بگیرد .اینکه همه پای کار آمده بودند به خاطر کدخدا بود که کل محل احترامش را داشتند .

کدخدا هم آبرویش گذاشته بود .زیرا  هم بانی عروسی شد  و هم می خواست از چاه ویلی که فرهاد برایش ساخته بود رهایی یابد.

تنها یک موتور برق در محل بود که ان هم موتور کوچکی بود که در خانه ی کدخدا وتنها برای روشنایی شب از ان بهره می گرفت .

کدخدا به برق کار:

زود باش تا خانه ی زایر حسین کابلی بکش می خواهم انجا را نورانی کنیم و‌چیزی کم نگداریم .

از بوشهر لامپ های رنگین و سفید  آوردند و کل حیاط زایر حسین را لامپ بندی نمودند که در شب نورانی تر از روز بود.

کدخدا :

یک تانکر آب را هم از بوشهر بیاورید تا آب انبار زایرحسین لبریز گردد.

کل محل دعوت بودند و بزرگان و سرشناسان روستاهای اطراف را هم دعوت گرفتند.

همه چیز آماده و‌مهیای یک جشن با شکوه شد و قرار بر  سور و بزمی هفت روزه نهادند .ولی یک چیز ذهن و‌خیال همه را به خود مشغول ساخته بود ؛اینکه آیا ربابه با این خرج و تدارکات به این عروسی تن خواهد داد؟

جشن شب اول و دوم با شور و هیجان وصف ناپذیری تشکیل گردید وکولی ها با نی انبان خود و رقص و پایکوبی گُلی و زنان و پسران محل سنگ تمام گذاشتند.یک کولی نی انبان می زد و دیگری می خواند.

*ایشالا  مبارک مبارک باشه*

*عروس و دوماد سلامت باشه*

*عروس چقدر قشنگه دوماد مبارکش باد*

*عروس خوش اب و رنگه دوماد مبارکش باد*

همه دست می زدند و‌می رقصیدند و شاد و سرخوش بودند  ولی کریم دمق و سرخورده جایی نشسته و خود را به باد حوادث سپرده بود.

از دیگر سو هم مخفیانه و سرّی  گروهی چهار نفره و مخالف  تشکیل گردید و با هم به شور و‌مشورت پرداختند.فرهاد،بهروز ، ربابه و دختر داییش داشتند نقشه می کشیدند که چگونه ربابه را از این سناریویی که برایش تدارک دیده بودند نجات دهند .

کم کم عروسی به جاهای حساس و سرنوشت ساز خود نزدیک می شد .

طبق رسم باید شب چهارم عقد کنون ،شب پنجم حنابندون و شب هفتم عروسی برگزار می گردید.

طبق نقشه وهماهنگی قبلی ان چهار نفر ،ربابه به خانواده اش گفت :

حالا که مرا می خواهید به زور شوهر بدهید یک شرط دارم .اینکه عقد و حنابندون و عروسی در یک روز و شب بر گزار گردد.

خانواده ی عروس وداماد که باور نمی کردند ربابه با عروسی موافقت کند یک کِل بلندی کشیدند و همگی شادی کنان قبول کردند .از شب سوم، عروسی رنگ و روی دیگری به خود گرفت .علاوه بر خانه ی عروس و داماد در خانه کدخدا هم شور و شعف وصف ناپذیری

برقرار بود .فرهاد هم طبق نقشه ،خود را به ناراحتی زده  و بین جمع مثلا لب به غذا نمی زد و در خفا از خوردن کم نمی گذاشت .

ترقه ها و فشفشه های هندی که  در زبان محلی کرهپو می گفتند از چپ و راست مجلس می ترکید و به هوا می رفت و خواننده می خواند :

 

عروسی بندری ها ( ۲)

تماشاداره(۲)

دوماد ی شاخ شمشاد

عروسی داره(۲)

شو حنابدونشون(۲)

تو شب تاره(۲)

دوماد

ی شاخ شمشاد

عروسیتونه(۲)

مبارک بادا(۲)

 

و خواننده داد می زد:

زنها کِل و مردا دست …و صدای کل زن ها ، محل را می ترکاند .

همگی دیگر باور کرده بودند که نقشه ی بزرگان کارگر افتاده و ربابه تسلیم شده است.

شب ششم هم به خیر و خوشی سپری شد و همگی بی صبرانه منتظر شب سرنوشت ساز هفتم بودند .

اسبی سفید وخوشگل هم آراسته گردید تا عروس را با کل و شپ* و هلهله به خانه ی آذین بسته ی داماد ببرند.کریم هم دیگر باورش شده بود که از فردا شب ربابه مال اوست .کدخدا هم دلش قرص گشته ودر پوستش نمی گنجید  که فرهادش به آغوش خانواده برگشته است .

باد شرطه برخاسته بود ؛شراع*جهاز کدخدا را پرباد کرده واگر تویبه ی* ربابه بگذارد داشت آنرا به مقصد می رساند.

خوشحال تر از همه زایر حسین بود که هم شغلش را از دست نداده بود و هم برادرش را .

دول*دریایی قصه ما  هم در کنجی شعری محلی برای خود زمزمه می کرد و می گفت :

.*بنال ای نی که دل داغونن امشو*. .

*فخیرو  بی سر و سامونن امشو*. ..

*توسینه  داخ  مو یکی دوتا  نی* …

*که سی درد دلوم درمونن امشو*     *

آری! ای ربابه:

امشب بدون پرسیدن کلمه ای از تو برایت بریدند و دوختندو‌جا مه ای از جنس باور به زور تنت کردند؛

در آن روز فقط تو و آینه فهمیدید که آن لباس برایت اندازه نبود بلکه آن را  اندازه ات کردند. تو را بر سفره جبر نشاندند؛ فقط من فهمیدم که اگر  بله ای هم بگویی

با چشم غره ی پدرت و نیشگون مادرت بود.

آری بله ات با بغض بود و می دانم که الان تنها امیدواریت این است که دیگر شب ها کمربند  های برادرت و زخم زبان همسایه ات را

نوش جان نمیکنی.

*********

شپ:کف زدن

شراع:بادبان

تویبه :نام نوعی طوفان دریایی

دول دریایی :عروس دریایی

بنال ای…..شعر گویشی از محمد کبگانی…

  • منبع خبر : نصیر بوشهر