حیاط بزرگ آبپاشی شده بوی خاک نم خورده و عطر یاسهایی که از دیوار به کوچه که کم کم تاریک میشودپیچیده بوی سکرآوری در هوا پخش شده صدای مادر از آشپزخانه حیاط به گوش میرسد که هم از زهره میخواهد سینی هایی که رنگینک های خوش نقش نگاری در آنها چیده شده را به سفره […]

حیاط بزرگ آبپاشی شده بوی خاک نم خورده و عطر یاسهایی که از دیوار به کوچه که کم کم تاریک میشودپیچیده بوی سکرآوری در هوا پخش شده صدای مادر از آشپزخانه حیاط به گوش میرسد که هم از زهره میخواهد سینی هایی که رنگینک های خوش نقش نگاری در آنها چیده شده را به سفره ای بلندی که در اتاق چیده شده منتقل کند هم نگران رسیدن وقت اذان و رسیدن مهمانهایی که افطار دعوت شده اند سفره افطار در سالن بزرگ خانه چیده شده اما مراسم مقابله در حیاط برگزار میشود
کم کم سفره چیده شده قابهای سرخ هندوانه پارچهای شربت خاکشیر و عرق بین کاسه های آش خوشرنگ و به دنبال آن دیسهای برنج سفره را زیبا تر نشان میدهد مهمانان هر کدام وارد میشوند و در انتظار اذان با هم به خوش و بش میپردازند
فاطی:فاطی:
صدای مادر است که میخواهد پشتی ها را بر روی قالی هایی که روی حصیر های حیاط پهن شده بچیند
پنکه های رومیزی را در جاهای مختلف روی کرسی گذاشته اند تا گرمی و شرجی هوا را کمتر کند
مادر چراغهای توری را گوشه اتاق گذاشته و شیشه هایشان را برق می اندازد زن عمو لبخندی میزند و میگوید زن برو افطار تو باز کن حالا چکار اینا داری بعد با خودش میگوید مگر این برق اعتبار هم دارد؟و خم شده به کمک مادر چراغهایی که هر کدوم طوری وسطشون آویزان شده را به گوشه حیاط منتقل میکند
کتابهای قران روی میز کوچکی قرار گرفته اند
مهمانان افطار خورده هر کدام به حیاط آمده و باهم گپ میزنند و از آش خوشمزه ای که خوردند تعریف میکنند
کَرَم بچه ها را که دور منقل به شعله های آتش خیره شده اند دور کرده فنجان ها و استکانهای کمر باریک را در سینی چیده و دقایقی بعد بوی قهوه و چای که کنار زغالهای سرخ در حال دم کشیدن است همه جا را پر میکند هنوز سفره جمع نشده تاریکی همه جا را فرا میگیرد سرخی زغالها بیشتر به چشم می اید
صدای پدر در تاریکی بگوش میرسد که دنبال کبریت میگردد و بلافاصله نور کوچکی از کبریتی شعله نارنجی رنگی که با دود از چراغهای طوری یکی پس از دیگری برمیخیزد سایه های مردانی که نشسته اند را روی دیوار منعکس میکند
چند نفر مشغول پمپ کردن چراغها میشوند و یکی یکی نورهای مهتابی چراغ ها سایه های ترسناک روی دیوار را بر میچیند صدای صوت حاج حسن در حیاط میپیچد و کرم قهوه های خوش عطر را در فنجانهای کوچکی که سینی را پر کرده اند میریزد و به دست نوروز میسپارد که پذیرایی کند
صدای در حیاط که بسته میشود فاطی را از لابلای خاطراتش بیرون میکشد با عجله چراغ توری زنگ زده را دوباره در گوشه انباری میگذارد
و صدای دخترش که با تعجب در اتاق انباری ایستاده را میشنود مامان اینا چیه دور خودت جمع کردی به درد نمیخورن و موذیانه لبخندی به صورت عرق کرده مادر زده و میگوید یه روز که رفتین خارج از شهر کارگر میگیرم همه این آشغالها را دور میریزم
صدای خودش را میشنود که میگوید دخترم همین آت و آشغالها هر کدام انبوهی خاطره در خود دارند

*هلنا سعادتمند*
*مرداد ۱۳۹۸*

  • منبع خبر : نصیر بوشهر