اصلا نمیتوانست افکار پریشانش را جمع کند با خود زمزمه کرد واقعا آدم قدر روزهای خوشی را نمیداند البته اگر نام ان روزها را بتوان روزهای خوش نامید به دستانش نگاهی کرد و آهی کشید، به یاد اورد با آخرین النگویی که فروخته بود وسایلی خریداری کرده و گاری و وسایل سیار یک ساندویچی تمام […]

اصلا نمیتوانست افکار پریشانش را جمع کند با خود زمزمه کرد
واقعا آدم قدر روزهای خوشی را نمیداند
البته اگر نام ان روزها را بتوان روزهای خوش نامید
به دستانش نگاهی کرد و آهی کشید، به یاد اورد با آخرین النگویی که فروخته بود وسایلی خریداری کرده و گاری و وسایل سیار یک ساندویچی تمام عیار را با ذوق و شوق راه انداخته بود.
عصرها که هوا خنک میشد همراه با همسرش کنار ساحل بساط خود را مهیا میکردند. او فلافل درست میکرد و مجید میفروخت و درنهایت شب ها با بدنی خسته ولی دست پر به خانه می امدند. کم کم زندگی رونق میگرفت بچه ها نیز با آرامش بیشتری درس میخواندند تا اینکه خبری به سرعت در شهر پیچید.
ان شب آخرین دانه های فلافل را سرخ میکرد که حمید امد و سلام و علیکی کرد و سپس نانی برداشت و برای خودش مشغول آماده کردن ساندویچی شد،پس از گذشت دقایقی کوتاه پرسید: ” میدونستی کرونا اومده قم؟خیلی ها هم مریض شدن! ”
ان روز نرگس عکس العمل خاصی نداشت و تنها ابراز امیدواری به بهبود شرایط کرد
نرگس آهی کشید واندوهناک اندیشید چه شد رونق و هیاهوی دکانک کوچکشان!
الان تقریبا یک ماهی میشد که گاری فلافلی بیکار در گوشه ای از پارکینگ قرار داشت و صاحبخانه هربار نرگس را میدید محترمانه کرایه عقب افتاده خانه را گوشزد میکرد
براستی چه باید میکرد؟
مجید هم این روزها سردرگم و کلافه تر از همیشه گوشه کناره ای چمباته میزد و اخبار را دنبال میکرد
صدای درب آپارتمان باعث شد لحظه ای از افکارش جدا شود
در را که باز کرد مجید چند قرص نان را به دستش داد و فوری دنبال کنترل تلویزیون گشت و با هیجان گفت:شنیدی دولت قراره یک میلیون تومن به هر خونواده کمک کنه؟
نرگس درحالی که موهای بلوطی دخترش را میبافت در ذهنش یک ملیون را برای خرجهای ضروری اولویت بندی میکرد و در موردش با مجید مشورت میکرد،صدای پرستو دخترش را شنید که میپرسید مامان چندبار دیگه بخوابیم مدرسه ها باز میشه؟
فرهاد پسرش که تکه نانی را به نیش میکشید جواب داد مدرسه ها باز نمیشن کرونا که هنوز هست اینطور که بوش میاد حالاحالاهام نمیره
مجید صدایش را کمی بلندتر کرد و ازبچه ها خواست ارام تر صحبت کنند تا صدای اخبار را بشنود
یک میلیون تومان کمک بلاعوض دولت به خانوارها قطعا خبر خوبی برایشان بود.
دیگر چیزی برای خوردن نداشتند و بچه ها به میوه و خوراکی نیاز داشتند
مجید ناچار از خانه بیرون میرفت،کاملا بی هدف و دست خالی و نمیدانست چطور به خانه برگردد
ان روز دوستش زنگ زده بود و از او خواسته بود تا درخت های پرشاخ و برگ حیاطشان را کمی هرس کند و او با شوق پذیرفته بود.
ظهر بود که کار درخت ها تمام شد و دوستش پاکتی را در جیبش گذاشت،مجید نگاهی به مبلغ درون پاکت که بیشتر از چیزی که انتظار داشت بود کرد،ازته دل خداراشکر گفت که نگذاشت شرمنده خوانواده اش شود
ساعتی بعد دست پر به خانه برگشت و پس از مدت ها بچه ها را مشغول خوردن میوه دید و لبخندی زد. مجید دوباره حواسش را به اخبار داد و ناگهان شنید که کمک یک میلیون تومانی دولت در قالب وامی ۱۲%میباشد
آهی کشید و بی حوصله تلویزیون را خاموش کرد و کنترل را به گوشه ای انداخت
کاش میتوانست همیشه گل لبخند را بر لبان پرستوی کوچکش ببیند
مدتی دهانش تلخ و بدمزه بود و احساس سنگینی میکرد
ان شب تا صبح نخوابید و نرگس از او میخواست تا به درمانگاه مراجعه کند.بالاخره به درمانگاه رفتند
صدای پزشک چون پتکی بر سر نرگس فرود آمد: خانم شوهرتون مشکوک به کرونا میباشد باید تا اومدن جواب تست تو بیمارستان باشد
نرگس دست بر سرش گذاشت، آخرین حرفی را که به مجید زده بود به یادش اورد، قوی باش.
دیگر اجازه ملاقات به او نداده بودند.
چند روزی بعد خبر فوت مجید را تلفنی به او داده و مسئولی که با او صحبت میکرد تسلیتی گفت و توصیه کرد بخاطر خودش و دو فرزند کوچکش از تشییع نیز خود داری کند
نرگس با غمی عمیق و بی هدف و مضطرب به سوی خانه میامد چطور به بچه ها بگوید که دیگر بابایشان را نخواهند دید؟
از کنار قصابی محل رد میشد احمدآقا صاحب قصابی را دید احوالی پرسید وقتی خبر فوت مجید را شنید تسلیتی گفت و دستی به سبیلش کشید و گفت هر امری دارید در خدمتم مغازه مال شماست و سعی میکرد با ایما و اشاره توجه نرگس را بخود جلب کند
راستی نرگس چه باید کند؟

  • منبع خبر : نصیر بوشهر