یکی از بچه ها که یه دسش به قلم بید و یه دسش هم به عکس ، بیکار شده بید و نمی تونست کرایه خونه تو شهر بده مجبور شد بار و بندیلش جمع کنه با زنش و تک دخترش رونه تنگگ بشه او موقع تنگگ مثل حالا نبید تک و توکی غریبه توش بید […]

یکی از بچه ها که یه دسش به قلم بید و یه دسش هم به عکس ، بیکار شده بید و نمی تونست کرایه خونه تو شهر بده مجبور شد بار و بندیلش جمع کنه با زنش و تک دخترش رونه تنگگ بشه او موقع تنگگ مثل حالا نبید تک و توکی غریبه توش بید و خونه ها هم به سبک قدیم که اطاق ها دور تا دور سرا بیدن و هر اطاقی دو دری و پنچ دری داشت با شیشه های رنگین کمانی . رفیقم جعفر خونه ای کرایه کرد که ری تل بید و سرا و اتاق های همساده هیرونی اش تماما تو دید جعفر و زن و بچه اش بید یکی از بچه های محل که فهمید جعفر اومده تو ولاتشون نشسه. رفت دم سراشون و خیر مقدمی گفت و اظهار خوشوقتی کرد که جعفر هم محله ای شون شده و سی جعفر گفت تا زمانی که تو اینجا هسی و مو همساده ات، خیالت از همچی راحت راحت باشه، بچه هات و خوت در امنیت هسین. می سپارم بچه های ولات حواسشون به خونه و زندگی ات باشه جعفرو میگفت وقتی کریمو امد و ای گپ ها سیم زد دلوم خش شد و خیالوم راحت که اگر یه موقع نبیدم و بچه هام تنها بیدن کریمو و بچه های کریمو که هسن چند روزی از امدنمون به تنگگ نگذشته بید که جمیله زنم گفت: باید بریم شهر سی خونه کارسازی کنم ادویه جات ویه مقدار خرت و پرت بخریم .پسین که تک هوا شکست لباس بر کردیم و خوم و جمیله و مرو دخترم رونه ایستگاه اتوبوس هلیله و بندر گاه شدیم ،تو اتوبوس که نشسیم جمیله از کار و کاسبی رحیمو ازم سئوال کرد که کارو روزگارش چنن وقتی سیش گفتم بی زبون رحیمو بیکارن خیلی ناراحت شد و گفت پس چه میکنه کی کوم ای چنتا بچه که همش تو خاک های سرا می پلکن و داد و بیداد زن رحیمو دراوردن پر میکنه گفتم والا نمی فهمم اما تا چن سال بیش از این، انگاری تو شرکت ها کار میکردن تو بحر رحیمو و دلسوزی جمیله سی بچه های رحیمو بیدیم که رسیدیم بندر و بازار دو یا سه ساعتی تو بازار جمیله جلو و مو و دخترم مهرو دمش تراله و او میخرید و مو می انداختم تو کیسه ای که دسم داده بید و هر دقیقه سنگین تر میشد و جیب مو سبک تر تا اشتهای خرید زنم کم شد و دستور عقب گرد به خونه داد از ایستگاه تنگگ تا خونه که سر بالائی بید نفس نفس زنون و هن هن کونون با کیسه ری کول خومون رسوندیم خونه. داخل خونه که شدیم و چراغ اتاق روشن کردیم چیشتون روز بد نبینه انگار زلزله زده بید لباسا هر تکه اش یه گوشه ای،

ظرف و ظروف مثل توپ فوتبال شوت زدن بیدن زیرشو کلمن سرش دومن پاهاش هوا جا نونی نوناش تو اطاق خوش تو کنج سرا تو فکر بیدم که چه شده که جمیله و مهرو داخل شدن و وقتی ای صحنه دیدن با هم لیک زدن و داد و بی داد و هوار کردن که دزد امده اسم دزد که شنیدم چیشام رفت ری زیر تلویزیونی که اه از نهادم بلند وابید و گفتم اخ تلویزیون و ضبط و صوت که زنم و دخترم دو تا لیک با هم زدن تو داد و هوار بیدیم که رحیمو و زنش و دی اش کل خاتون سه تای با هم داخل وابیدن کل خاتون و زن رحیمو ای صحنه بازار شام که دیدن گپ انگشتاشون دادن و شروع کردن نفرین کردن سی دزد رحیمو که زیتکش ( تعجب) زده بید به حرف امد و گفت ای خاک تو سر ما و مهمان نوازی مون ای خاک سیاه تو سرم وری کرد به جعفر که اصلا نگرون نباش امشو میرم جنب بچوارها پرس و جو میکنم و صبا ها با کپکپی ( موتور سیکلت) میام دنبالت بریم بگردیم تو تل تل ها شاید دزد ها چی های که بردن تو تل تلها و درشکف ( معدن کل چسبیده که قدیم ها بجای اسفالت در پشت بوم و بجای سیمان در سنگ چینی استفاده می شد) قایم کرده باشن کل خاتون بیچاره بلند شد انگشترش در اورد و انداخت تو گیلاس( لیوان) و اوو ریش کرد و تا زهلمون نترکه و دلداریمون می داد و خاطر جمعمون میکرد تا رحیمو هسیش ناراحت نبشین و صبا هر طورن چیاتون پیدا میکنه و دل ما قرص تر میشدبا هر بدبختی بید شو با دلداری کل خاتون و خاطر جمعی رحیمو تو پیدا کردن چیام صبح کردم و صبح ناشتا نخرده رحیمو امد و پشت کپکپی اش نشسیم و رفتیم تو تل تلها و درشگف چیزی پیدا نکردیم رفت تو محل سی هر کی دید سفارش کرد که اگر کسی تلویزیون و ضبط باهاش بید خبر هادین که مال جعفرن خیلی گشتیم صبا هم امد باز هم تو تلتلها گشتیم و پیدا نشد و خوم خسه ام شد و گفتم رحیم خیلی ممنون زحمت کشیدی حق همساده ای بجا اوردی و پا به پام گشتی و چیا پیدا نشد فدای سرت با ناراحتی و شرمندگی که نتونسه کاری کنه ازم جدا شد اما مغرب که میشد با زنش و کل خاتون دی اش ولوم نمی کردن تا با گپ ها و قصه هاشون جای خالی تلویزیون و ضبط پر کنن چن روزی گذشت و داشتیم فراموش میکردیم که یه روز تلویزیون و ضبط تو خونه بیده تو فکر بیدم و تو سرا به ستون تکیه داده بیدم و سیگاری هم روشن کرده بیدم و پک میزدم که چیشم افتاد تو خونه رحیمو نا که بدبخت نه بهتر مو بیکار بید دیدم سه تا پسر کوچیکش که بین هشت تا یازده سالشون بید و دختر نه ساله اش هر کومو پنک موز و رون مرغ نیسه و گرون دسشونن و با هم دعوا میکنن و بجای سنگ موز و مرغ پرخ هم می کنن که گفتم اخ رحیمو که بیکارن و پیل سودی خوردن نداشت چه ارثی گیرش امده که بچه هاش مثل بچه های ملک التجار پنک موزی و رون مرغی دسشونن و از سیری و خردن زیاد تو ای چند روز پرخ هم میکنن فهمیدم که موز ها و رون مرغ ها تلویزیون و ضبط سونی مو ای بدبختن

  • منبع خبر : نصیر بوشهر