پدرم تعریف می کرد که پاییز ۹۴ بود که آشیونه لک لکها با یه باد شدید خراب شد! پدر تعریف می کرد هر روز از پشت شیشه پنجره ناظر تلاش لک لکها برای ساختن دوباره آشیانه شان بودم بیش از ۵ بار بخشی از لانه را ساختند؛ اما هر بار باد لانه را خراب کرد […]

پدرم تعریف می کرد که پاییز ۹۴ بود
که آشیونه لک لکها با یه باد شدید خراب شد!
پدر تعریف می کرد هر روز از پشت شیشه پنجره ناظر تلاش لک لکها برای ساختن دوباره آشیانه شان بودم

بیش از ۵ بار بخشی از لانه را ساختند؛ اما هر بار باد لانه را خراب کرد
دیدن این صحنه انقدر متاثرم کرد که برایشان گریه کردم و دلم می سوخت! اما کاری از دستم بر نمی آمد
اخرین باری که آشیانه در حال ساخت خراب شد شاهد رفتار عجیبی از آنها بودم؛ یکی از لک لک ها بر نوک تیر برق نشست و یکی دو ساعتی بدون حرکت ماند.و جفت دوم مدام در اطرافش می چرخید!
من هم که بسیار کنجکاو شده بودم تمام حرکات آنان را زیر نظر داشتم، انگار سوژه ای شده بود برای گذراندن زمان.
بعد از دو ساعت لک لکها به پرواز در آمدند و مجددا به ساختن آشیانه پرداختند.
بلاخره کار ساختن آشیانه را تمام کردند.

پدر میگفت با خودم گفتم

*ناگزیر انچه می ماند امید است!*

درسی که باید از طبیعت گرفت این است که بلاخره همه چیز میگذرد!
کرونا هم میگذرد اما انچه می ماند
بهانه های کوچک برای دل خوش کردن مردم است و روی سیاهی که برای نامردمان فرصت طلب خواهد ماند!
مردم را نا امید نکنیم!
به قول همسر مارتین لوتر رهبر مبارزه با نژاد پرستی *مگه خدامون مرده ؟*
چه اشکالی دارد حتی وقتی که همه چیز بر خلاف چرخ می چرخد باز هم دلی را نشکنیم و با حکم دل، امید و نشاط به دوستانمون هدیه کنیم
به قول عبدالملکیان
” *دل روشنی دارم ای عشق* ”
ناگزیر انچه می ماند امید است!

کاش میشد خنده را تدریس کرد
کارگاه دل خوشی راه انداخت
کاش میشد شاد بود و شادمانی را به همه هدیه کرد
و از نشاط دیگران دلشاد بود

  • منبع خبر : نصیر بوشهر