نصیربوشهر – سیدرضا حسینی: چند روز پیش  در معیت  آقای عبدالرضا (حمزه)طهماسبی به دیدن یکی از بازاریان قدیمی کنگان که حالا به علت پیری و کهولت خانه نشین شده است ،رفته و پای سخنان او نشستیم.آقای طهماسبی ما را به گرمی پذیرفت و از اینکه به دیدارش رفته بودیم خیلی خوشحال شد.حاجی در حالیکه در رختخواب […]

نصیربوشهر – سیدرضا حسینی:

چند روز پیش  در معیت  آقای عبدالرضا (حمزه)طهماسبی به دیدن یکی از بازاریان قدیمی کنگان که حالا به علت پیری و کهولت خانه نشین شده است ،رفته و پای سخنان او نشستیم.آقای طهماسبی ما را به گرمی پذیرفت و از اینکه به دیدارش رفته بودیم خیلی خوشحال شد.حاجی در حالیکه در رختخواب دراز کشیده بود خود را این چنین معرفی نمود.
اینجانب حاج  عبدالعزیز( مشهور به حاج عزیز) طهماسبی ،پدرم مرحوم حاج طهماسب  و مادرم مرحومه زلیخا در سال ۱۳۲۲ در کنگان متولد شدم.در کودکی قرآن را نزد ملاهای محلی در یکی از مکتبخانه ها  فرا گرفته و چند سالی در دبستان سلیمانیه درس خواندم.دارای چهار برادر به نامهای مرحوم غلامحسین،مرحوم علی،مرحوم عباس و مرحوم حسین بودم. مرحوم غلامحسین از همه بزرگتر  و حسین کوچکترین  پسر خانواده ما بود. من فرزند دوم خانواده و خواهری نداشته ام.همه برادرانم از دنیا رفته  و از فرزندان حاج طهماسب تنها من در قید حیات می باشم ما فامیل نسبتا بزرگی هستیم و عموزادگان من در کنگان و چند شهر دیگر و حتی بحرین زندگی می نمایند.ایام کودکی به همراه برادرانم در کانون گرم خانواده گذراندم و در ایام نوجوانی  به همراه برادرانم به پدرم  کمک می کردم .قبل از رفتن به خدمت سربازی ( محل خدمتم بوشهر بود)ازدواج کردم البته چند سال بعد تجدید فراش نمودم . از ۲۰ سالگی  با راه اندازی مغازه ای در بازار قدیمی کنگان وارد بازار کار شدم.مغازه را از مرحوم زایر مالک اجاره کرده بودم و در آن اکثر کالاهایی نظیر کفش،پارچه، وسایل پلاستیکی لباس،کفش،دمپایی،ادویه،صابون،گل سرشور،شکر،چای،نمک و…. که مورد نیاز مردم بود، می فروختم . در اینجا جا دارد که از کسانی که در بازار و در همسایگی مغازه من  مشغول کسب و کار بودند مانند مرحوم حاج غلام عرب،مرحوم محمد بوا بدم،مرحوم حسین حاج عباس،مشهدی غلام طهماسبی و دیگر عزیزانی که نام آنها فراموش کرده ام، یادی نمایم. وسایل مغازه از  از شهرهای شیراز و اصفهان مِی آوردم.البته از کشورهای  عربی همسایه مخصوصا قظر کالاهایی مانند زیر پیراهنی،رادیو ضبط و صوت ،برنج،کفش ،چوب سقف( چندل ) وارد و کالاهایی نظیر خرما ،پیاز،روغن شاه پسند،مرغ ،کبوتر،جو،گندم،هیزم،بز و…به آنجا صادر می کردیم..اولین بستنی فروشی در کنگان من براه انداختم .به مراسمات مذهبی خیلی علاقه داشتم،در براحه در ماه محرم سینه می زدیم .یکی از عموزادگانم بانی حسینیه وسط شهر ( حسینیه عربها)بود در ایام محرم همه مردم سنی و شیعه شرکت می کردند چه ایامی بود.یهودیها نیز به یاد دارم و گاهی برای معامله با پدرم به نزد او می آمدند.من خمس داراییهای خود می پرداختم.هیچ وقت نشد که این کار را فراموش کنم.یک بار چند نفر می خواستند مغازه ام را آتش بزنند اما موفق به این کار نشدند.یک روز هم در مغازه با یکی از کارمندان بخشداری دعوایم شد .سالهاست که مغازه ام تعطیل کرده و به علت کهولت در بستر بیماری افتاده ام.
در موقع صحبت گاهی بغض گلوی حاج عزیز می گرفت شاید او به یاد ایام جوانی و دوستان خود می افتاد.دلش  برای دوستان و مغازه اش تنگ شده بود.همسر مهربان او خیلی از حاجی مواظبت می کرد.عکسهایی از ایام جوانی نشانم داد ودر مورد هر کدام از آنهابا شور و شوق توضیح می داد. با شنیدن صدای موذن( اذان ظهر ) علیرغم اصرار حاجی جهت صرف ناهار با او خدا حافطی کرده و  همراه آقای حمزه طهماسبی به خانه برگشتیم.
(حاجی عبدالعزیز طهماسبی پس از سال نودودو دار فانی را وداع نمود.روحش شاد)
+ سید رضاحسینی پنجشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۲

  • منبع خبر : نصیر بوشهر