زمستان سال ۱۳۹۸ بود که اوازه دشمن بیولوژیک پر قدرت جدیدی به اسم ویروس کرونا را شنیدم. دشمنی که ظاهرا دست امریکا و اسرائیل را از پشت بسته بود . روزهای اول او را خیلی جدی نگرفتم، البته تا حدودی خبرهایش را در چین دنبال می کردم.با گذشت زمان خود ویروس شروع کرد به خودنمایی […]

زمستان سال ۱۳۹۸ بود که اوازه دشمن بیولوژیک پر قدرت جدیدی به اسم ویروس کرونا را شنیدم. دشمنی که ظاهرا دست امریکا و اسرائیل را از پشت بسته بود . روزهای اول او را خیلی جدی نگرفتم، البته تا حدودی خبرهایش را در چین دنبال می کردم.با گذشت زمان خود ویروس شروع کرد به خودنمایی کردن. خیلی زود فراگیر شد.
اما هرگز فکر نمی کردم که مردم ایران به راحتی پذیرای این مهمان ناخوانده چینی شوند تا جایی که عده ای او را از قم به سفر ببرند. خلاصه این سهل انگاری ها باعث شد که دشمن بیولوژیک، ایران را مانند دیگر کشورها به اسارت خود در آورد. دشمنی به ظاهر چینی که سعی داشت ریشه تمام ایرانی ها را نابود کند اما زهی خیال باطل که مردم ایران مثل همه مواقع حساس با درایت، کمپین در خانه می مانیم تا کرونا را شکست دهیم راه انداختند.و تا حدودی موفق شدند جلوی پیشروی او را بگیرند. با امدن نوروز عده ای که هنوز این دشمن خطرناک را نشناخته بودند او را با خود به خانه اقوام و خویشان در دیگر شهر ها بردند و اینجوری شد که کرونا به صورت اپیدمی در ایران به روزهای اوج خود رسید. خدایی واقعا سخت است که به صورت ممتد در خانه بمانیم و تنها در مواقع ضروری ان هم خیلی کوتاه بیرون برویم، اما، برای سلامتی خود و آنانی که دوستشان داریم لازم است این کار را انجام دهیم. در ایام قرنطینه خانگی همه اعضای خانواده به نوعی وظیفه پرستاری از دیگر اعضا را به عهده دارند،
و مسلما کارخانم ها در این روزها سخت تر از بقیه است. خانم ها حکم سوپروایزر خانه را دارند. ناخودآگاه نگاهی به دست هایم می اندازم که از بس با مواد ضد عفونی کننده سرو کار داشته اند خشک و ترک خورده شده اند.به خود می گویم: ملالی نیست،این نیز بگذرد.
به هر طریق قرنطینه خانگی شروع کردیم و هم چنان ادامه داده ایم تا امروز که شش فروردین ۱۳۹۹ است.خبرها را که دنبال می کردم، به خبری برخوردم که بسیار مسرت بخش بود، این که داروی ایرانی کرونا می تواند مدت زمان دوره بیماری را خیلی کوتاه تر کند. احسنت گفتم به دانشمندان کشورم که وقت را هدر ندادند و سر سختانه به مبارزه با این ویروس کشنده پرداخته اند. تصمیم گرفتم حالا که خوشحالم و نمی توانیم جایی برویم به دوستی که مدت ها از او بی خبر بودم زنگ بزنم تا با صحبت کردن با او شادیم مضاعف شود و لحظه ای کرونا را فراموش کنم، اما وا مصیبتا !! انگار او دل پر دردی داشت و دنبال کسی می گشت تا درد دلش را به او بگوید، فورا گفت: پسر دومم هادی یادت هست؟ گفتم : اره همان که رفت آلمان ؟
گفت: درسته. خودت شاهد بودی که با چه مکافاتی او را فرستادیم، هر کاری کردیم راضی نشد این جا بماند و رفت. هر ماه کمی ازحقوق بازنشستگی من و پدرش را برای خودمان کنار می گذاریم و بقیه را کامل به عنوان کمک خرجی برای او می فرستیم. گفتم : خب مگر چه اتفاقی افتاده؟ آهی کشید و ادامه داد : من و پدرش آرزو داشتیم بعد از این همه سال ببینیمش، ولی مسئله تحریم ها که پیش آمد دلار یک دفعه کشید بالا ماهم مجبور شدیم قید دیدنش را بزنیم، چون انقدر پول نداشتیم که به المان برویم، هم چنان در حسرت دیدارش مانده ایم، دلمان خوش بود به این که سالم است و بی دغدغه به درسش می رسد تا همین اواخر شنیدیم حساب های همه ایرانیان مسدود شده دستمان تو سرمان ماند که چکار کنیم ، پسرم در غربت ،تنها و بی پول چکار می توانست بکند؟ لااقل فامیلی کشور دیگر هم نداریم که او پول را انتقال دهد. همه این دردها کم بود که کرونا هم پیدا شد ، از استرس مبادا کرونا بگیرد شب و روز ندارم، خودم را فراموش کرده ام، مادام دعا می کنم که خدا شر این ویروس را از سر مردم دنیا کوتاه کند. شدیم خانه نشین و غم فراوون . هیچ کاری جز توکل کردن به خدا از دستم بر نمی آید. لحظه ای ساکت شدم، زیرا حرفی برای آرام کردن او نداشتم که بزنم، حقیقت تلخی را بازگو می کرد که شاید درد تعداد زیادی از خانواده های ایرانی بود که با هزار زحمت آینده فرزندشان را در تحصیل دانشگاه های خارجی می دیدند. باصدای بلند گفتم:خدا نابودت کنه کرونا ملت کم فکر و بدبختی داشتن که شما هم امدی سربار شدی.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر