در ادبیات سیاسی ما بسیار اندک به مقوله ی «پوپولیسم» پرداخته شده و بیشتر، به ویژه در زبان گفتاری در معنای “عوام فریبی” به کار رفته و می رود. در یکی دو دهه ی گذشته، گسترده ترین استفاده از این واژه ی “تحقیر آمیز” در مورد سیاست های احمدی نژاد، رئیس جمهور پیشین بوده است. […]

در ادبیات سیاسی ما بسیار اندک به مقوله ی «پوپولیسم» پرداخته شده و بیشتر، به ویژه در زبان گفتاری در معنای “عوام فریبی” به کار رفته و می رود. در یکی دو دهه ی گذشته، گسترده ترین استفاده از این واژه ی “تحقیر آمیز” در مورد سیاست های احمدی نژاد، رئیس جمهور پیشین بوده است. در حالی که «پوپولیسم» نه تنها ویژگی بنیادینِ حکومت جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون بوده، بلکه و حتی مخالفان اصلی برانداز حکومت، یعنی سازمان مجاهدین خلق و سلطنت طلبان نیز دو‌ جریان سیاسی کاملا «پوپولیستی» هستند.

«پوپولیسم»، این پدیده ی بدخیم، از چند دهه ی گذشته به این سو به عنوان یک سندرم حتی به جان تمامی مخالفان سیاسی غیر برانداز، ولی غیر قانونی (دیزیدنت ها) و حتی اصلاح طلبان نیز افتاده است.

از آنجا که آشنایی با این پدیده ی سیاسی، به ویژه در روزگار ما اهمیت به سزایی دارد، به آن می پردازم.

از سده ی نوزدهم به این سو، دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی بسیار در این مورد نوشته اند. شاید مارکس نخستین کسی بوده است که ویژگی «پوپولیستی» را در حکومت های تحت رهبری ناپلئون بناپارت اول و سوم و دولت بیسمارک را تشخیص داد و این ویژگی را «بناپارتیسم» نامید.

او برآن بود که اگر مردم به هر دلیلی آگاهی لازم از منافع طبقاتی خود نداشته و از تشکل های سیاسی مشخص طبقاتی خود برخوردار نباشند، این امکان به وجود می آید که رهبرانی کاریزماتیک قدرت و رهبری سیاسی را به دست بگیرند. این گونه حکومت ها، گرچه از تولید ثروت همه ی طبقات بهره مند می شوند، به طبقه ی معینی از جامعه تعلق ندارند و ظاهراً فراطبقاتی عمل می کنند. به چنین حکومت هایی حکومت های “پوپولیستی” یا «عوامگرا» می گویند. حکومت های “پوپولیستی” پنج ویژگی بارز دارند:

۱) توان بسیج مردمی

حکومت های «عوامگرا» توان هیجانی کردن پرشور مردم را بر پایه ی افتخارات ملی و یا مذهبی دارند و می توانند بخش وسیعی از مردم را حول خواسته های خود بسیج کرده و به میدان بکشند.

۲) دشمنی با احزاب و سندیکاها

تشکل ها و نهادهای اجتماعی مانند احزاب، سندیکاها و مجلس که از دستاوردهای مدرنیته و انقلاب صنعتی اند، در دنیای معاصر از بدیهیات و ملزومات زندگی سیاسی و اجتماعی به شمار می روند. حکومت های «عوامگرا » می کوشند که این تشکل ها و ارگان های میانجی را از سر راه خود بردارند و حتی اگر بتوانند، نابودشان کنند

از این رو، از نخستین اقدامات این گونه حکومت ها بستن نشریات و ارگان های احزاب است؛ چرا که آن ها معتقدند که این نشریات باعث انحراف اذهان مردم شده و در خدمت دشمنان داخلی و خارجی کشورند.

۳) رهبری کاریزماتیک فردی

«پوپولیسم» خواهان آن است که یک رهبر کاریزماتیکِ “نابغه” یا “قهرمان” فراسوی همه ی ارگان های نمایندگی، تصمیم گیرنده در کشور باشد! این رهبر کاریزماتیک به جای احزاب و دیگر ارگان های نمایندگی مردم، حتی مجلس نشسته و حرف آخر را می زند و توده های مردم باید آینده ی خود را بی برو برگرد به تصمیمات او واگذار کنند!

۴ ) دشمن خارجی

همه ی حکومت های «عوامگرا» با تراشیدن و برساختن یک دشمن خارجی می کوشند که ناکارآمدی خود و مشکلات کشور را به خارج از کشور و به دشمن منتسب کنند تا بتوانند بدین طریق به مردم بباورانند که همه ی مشکلات ریشه در وجود این دشمنی خارجی دارد.

۵ ) همگانی کردن انتخابات واستفاده ی ابزاری از آن

ابزار اصلی حکومت های «عوامگرا» برای نشان دادن مشروعیت و حقانیت خود، برگزاری “انتخابات” با مشارکت وسیع مردم است. این حکومت ها امکان شرکت همگانی توده های وسیع مردم، از زن و مرد و پیر و جوان و شهر نشین و روستانشین گرفته تا ایلات و عشایر را در انتخابات به بهترین وجهی مهیا می کنند؛ اما هدف آنها از این اقدام، نه رشد دمکراسی و ارتقا درک دمکراتیک مردم، بلکه مدیریت و مهندسی انتخابات به نفع خود است. این حکومت ها به دنبال رأی های بی دردسر، آسان و کم خرج هستند. آنها با تشویق آن گروه از مردم که کمتر سیاسی اند و در احزاب و سندیکاها گرد هم نیامده اند، می کوشند رأی بالایی را به نفع رهبران کاریزماتیک خود به صندوق بریزند تا به حکومت خود مشروعیت داخلی و خارجی بدهند.

*دیکتاتوری های دمکراتیک!*

تناقض بنیادین در حکومت های «پوپولیستی» در این است که از سویی مردم را تشویق به شرکت در انتخابات می کنند و از سوی دیگر مانع حضور احزاب با برنامه های خود در انتخابات می شوند. آنها “انتخابات“ را به گونه ای تنظیم و مهندسی می کنند که مردم به جای انتخاب برنامه های مختلف احزاب سیاسی، نظرات و برنامه ی یک فرد با فرد دیگر را که از پیش تعیین شده اند، برگزینند!

این گرایش «فرد محوری» به جای «حزب محوری» در سیستم سیاسی و بخصوص در انتخابات، از دیگر ویژگی های بارز حکومت های «عوامگرا» است.

رهبران کاریزماتیک خود را متعلق به هیچ حزب سیاسی نمی دانند. آنها اصرار دارند که جریان های “چپ” و “راست” انحرافی هستند و باید از آن ها عبور کرد و معمولا خود را فراسوی این صف بندی ها می شمارند.

بنابراین «عوام گرایی» یک سیستم مدون حکمرانی و کنترل تصمیم های مردمی است که همواره از حمایت بخشی از مردم برخوردار بوده و دارای پایگاه معین اجتماعی است.

حکومت های «عوام گرا» معمولا مشروط بر اینکه کارگران در سندیکاها و اتحادیه ها متشکل نشوند، حق اعتصاب را برای آنها محترم می شمارند. بر همین اساس، برخی از پژوهشگران اجتماعی و سیاسی حتی عنوان «دیکتاتورهای دمکراتیک» را به حکومت های «پوپولیستی» داده اند تا آنها را از حکومت های دیکتاتوری و خودکامه ی معمولی و کلاسیک جدا کنند و بتوانند بهتر، این گونه حکومت ها را مورد بررسی قرار دهند. برای مثال، در دوره ی حکومت محمد رضای پهلوی، بخش وسیعی از مردم حتی نمی دانستند که چه زمانی “انتخابات” برگزار می شود!

معمولا تصمیم گیری های حکومت ها و رهبران «پوپولیست» غیر قابل پیش بینی اند و در بسیاری از موارد از هیچ منطق عقلانی و موجهی پیروی نمی کنند و گاه باعث غافلگیری همگانی و از جمله خلع سلاح سیاسی مخالفان خود می شوند.

 

*فلسفه حکومت های «پوپولیست»*

پروسه ی فردی کردن سیاست و قدرت سیاسی، یعنی تسلط رهبر کاریزماتیک بر امور سیاسی کشور و از بین بردن ارگان های نمایندگی و میانجی، مانند احزاب و‌ مهندسی انتخابات، بر اصلِ توانایی افرادِ “نابغه یا قهرمانان” استوار است.

فریدریش نیچه فیلسوف آلمانی، مقوله ای فلسفی را ارائه می دهد به نام «متافیزیک افرد نابغه». از نظر نیچه، تاریخ توسط شخصیت های بزرگِ نابعه یا قهرمان شکل گرفته و می گیرد و توده های مردم ماده ی خامی بیش نیستند که باید در اختیار شخصیت های بزرگ تاریخ قرار بگیرند تا آنها پیکره های خود را بسازند. بنابراین به باور نیچه، وظیفه و هوشمندی توده های مردم در این است که اجازه دهند که این شخصیت های ویژه، نابغه و یا قهرمان، آن ها را رهبری کنند! بر این پایه، تمامی کوشش های دمکراتیکی که مردم می کنند، کوششی جز برای نزول تاریخی خود نیست!

برای نیچه ارتقای رشد جامعه از زمانی شروع نمی شود که پرچم دمکراسی برافراشته شود و جامعه ی دمکراتیک برپا گردد، بلکه از جایی آغاز می شود که نظام اشرافی (آریستوکراسی) حاکم شود. به بیانی دیگر، جامعه ی متعالی جامعه ای نیست که برابری اجتماعی در آن برقرار باشد، بلکه جامعه ای است که بر نابرابری اجتماعی استوار باشد.

از نظر فلسفه ی “متافیزیک افرد نابغه” هر چقدر مردم موفق شوند از زیر اتوریته و مدیریت رهبران کاریزماتیک بیرون بیایند، به همان نسبت، سیر نزولی خود را آغاز می کنند. جامعه ای رشد کرده و موفق خواهد بود که بگذارد قهرمان ها و نابغه ها آن ها را رهبری کنند؛ چرا که آن ها سازندگان تاریخ اند.

فلسفه عکس نیچه را هگل ارائه داده است.

فلسفه پایه ای انقلاب فرانسه، فلسفه هگل بود. البته انقلاب فرانسه رل و اهمیت شخصیت های سیاسی نابغه و قهرمان را نفی نمی کرد ولی به نوع دیگری از نیچه آن را معرفی می کرد.

در حالی که نیچه معتقد بود که حرکت را قهرمان و رهبر نابغه شروع می کند و مردم باید او را حمایت و دنبال کنند اما در انقلاب فرانسه «جاکوبینیسم» توسط رهبر خود “روبیس پیر” موفق میشود مقوله ارتقای توده مردم و نیاز اعمال رهبری آنها را مطرح و جهانی کند.