نصیر بوشهر – پژمان رحیمی قره میرشاملو – «شاهانه» شو فاکتور میگیرم… هرچندکلمه ی « شاهانه» مثل «شاهکار»، صفتی مبالغه وخاص به امری و کاری شاق است!چون شاید برداشتی نادرست پیش آید! به قول:« دهانت رامیبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم !» یکی ازدوستان، کلیپی هدیه کرد باموضوع؛ سورپرایز دیویدبکهامی، که در آن دیویدبکهام باحضور […]

نصیر بوشهر – پژمان رحیمی قره میرشاملو – «شاهانه» شو فاکتور میگیرم… هرچندکلمه ی « شاهانه» مثل «شاهکار»، صفتی مبالغه وخاص به امری و کاری شاق است!چون شاید برداشتی نادرست پیش آید!
به قول:« دهانت رامیبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم !»

یکی ازدوستان، کلیپی هدیه کرد باموضوع؛ سورپرایز دیویدبکهامی، که در آن دیویدبکهام باحضور یهویی درب خانه ای، به همراه تیم فیلمبرداری وعکاسی، اقدام به اهدا هفت تبلت و هفت گوشی آیفون ومبالغ هنگفتی پول، به مردی فقیر باخانواده ای پرجمعیت درانگلیس می نماید و…

دیدن ای کلیپ، وادارم کرد که ؛ این یادداشت و داستان جالب راهدیه نمایم…
نقل است: کریم خان زند که؛ خیلی تیزبین بوده، دریکی ازجشن هایش متوجه میشود؛ یکی ازکنیزان رقاصه اش که رقص و آوازخوانی اش همیشه محبوب کریم خان ودربار بوده وبی رقیب، برخلاف همیشه آنطور که بایدوشاید، نه می چرخد و نه می رقصد و نه میخواند! وبه قول معروف؛ هنرمندی اش آن شب به کام و دل نیست!
ویا به قولی؛آن رقص وچرخ وخوانش، باب دل همیشگی، نیست…
کریم خان، آنی و فی المجلس، دستور می دهد به حضورش فرا بخوانند …
او درمحضرکریم خان ابتدا به دلیل ترس از بازخواست، سعی می کند عادی جلوه دهد، ولی وقتی با اصرار و قول تامین شاه مواجه میشود، حقیقت رابر ملا می کند و با پوزش و شرمساری می گوید: «جناب وکیل الرعایا! حقیقت امر این است ؛ سبزی فروش محله سال هاست که به من علاقه مند است، ولی من، شرط ازدواج بااو را، اثبات تمکن مالی، باجمع کردن هزار سکه و گرفتن جشن حسابی و ولیمه دادن به مردم محله، شرط کرده بودم! و او چند روز قبل، پیغام داد؛ شرط رامهیا کرده… من هم قرار عروسی مان را امشب گذاشتم! اکنون او، کل پول اش راصرف خرید لوازم ولیمه و… برای جشن عروسی کرده بودکه؛ پیک دربار پیغام آورد: امشب باید برای خوانش و رقص در دربار باشم! و غمگینی من نه برای خودم، بلکه برای هزینه ای بود که سبزی فروش بینوا در طول دو سال زحمت و پس انداز و قناعت ودست رنجش فراهم آورده بود…
این صحبت های دخترک،چنان خان زند را منقلب کرد که؛ به او آفرین گفت! خصوصا که؛ به فکر شکم سیر و سرور شادی کل محله اش نیز بوده است!
کریم خان سریع دستورداد مشاطه های درباری، دخترک را رخت عروسی پوشانده و بامزین کردن به زیور آلات دربار، به اسب زیبا و شاه پسند بنشانند و با هدیه فرستادن خلعتی شاهانه و… و نیز یکی ازاسب های خود برای سبزی فروش، همراه گروه رقص و آواز و آشپز خانه ی دربار، راهی خانه ی سبزی فروش شوند.(حتی نقل است: کریم خان و درباریان، برای شادباش و دادن خلعت، در جشن عروسی دخترک حاضرشده اند)
وخیلی جالب بود حال وروزگار سبزی فروش که؛ درخانه نالان و مغموم نشسته بود! وقتی صدای ساز و دهل دربار از کوچه به گوشش رسید (آن زمان، شنیدن صدای ساز و دهل دربار در محلات یا درخانه شخصی، نشانه ی حضور ماموران حکومتی برای جلب، و همچنین آماده باش اهل محله و خانه، مخفی شدن زنان و دختران و کودکان بوده، برای اینکه آسیب نبینند و نترسند و… و یا اگر مریضی درخانه هست، اعلام شود.
به عبارتی، رعایت حقوق شهروندی که امروزه از آن به ندرت شاهدیم، و حتی همین امر باعث کشته و آسیب دیدن اشخاص و شهید شدن ماموران جان برکف و داغدار شدن خانواده های عزیزان و بی سرپرست شدن کودکان و دلبندانشان می شود که آخرینشان، اگر در همین لحظات نیز در گوشه ای اگر اتفاق نیفتاده باشد، باشهادت جناب سروان شهید«بهرام مکرمی »و همکار شهیدش«سرکاراستوارپویاقاسمی» در کوار و ایجاد مشکلات قضایی و پای چوبه دار رفتن جوانی ۱۷ساله شاهد بودیم!که سر یه درگیری ساده، پدر خانواده با فرزندش استمداد از مامورین امداد طلب شده بود و با ورود مامورین به خانه، نوجوان با اسلحه شکاری پدرش تیراندازی کرده بود وابروکه درست نشدهردوچشم نیزکورشدند!!!) چون فکرکرد شاه به رابطه او با کنیزک پی برده و جماعتی را برای دستگیری وی فرستاده اند و هراسان به سوی درب شتابان شد که برهد و با عروس و هلهله و تماشا و شادی مردم وماموران مواجه شد! که محله را به محل جشن بزرگی بدل کرده بودن و…

  • منبع خبر : نصیر بوشهر