عمو علی از بچگی از رعد و برق و بقول خومون قولتراق زهرش می رفت طوری که تا اولین برق می دید از ترس صداش خوش پشت تاپولها یا رختخو ها قایم می کرد .ای عذاب و ترسکو به جزء توسونها رفیقش بید وازش جدا و خلاص نمی شد عمو علی چهره ای مهربون و […]

عمو علی از بچگی از رعد و برق و بقول خومون قولتراق زهرش می رفت طوری که تا اولین برق می دید از ترس صداش خوش پشت تاپولها یا رختخو ها قایم می کرد .ای عذاب و ترسکو به جزء توسونها رفیقش بید وازش جدا و خلاص نمی شد عمو علی چهره ای مهربون و قلبی ساده دل داشت وقتی زن گرفت دلش خش شد که موقع قولتراق زنش قوت دلشن اما از شانس بدش زنش از خوش بیشتر زهرش می رفت سی همی عمو علی پسین های که هوا اوری بید و از اورها میفهمید شووی پر از قلتراق در انتظارشن سوار دوچرخه ۲۸ هرکولش می شد و می رفت دکون حاج کریم نخود بریز( درویشی) تو ششم بهمن تخمک ژاپنی بادوم تخمک کدو پسته کله قوچی و سی واگشتن هم چند کیلوئی مدنی ( لیمو شیرین) می خرید و می اورد خونه مغرب که می شد می رفت در خونه همساده ها دق الباب و تک تک می زد و سی مردهای خونه می گفت : کجاین ؟ پیداتو نی ؟ مدتین ازتون خبری نی امشو چه کاره هسین؟ یا الله امشو خونه مو جمع بشین سی خومو قصه حسین کرد شبستری بگیم یادتو نره ها سی ۷ یا ۸ نفر می گفت تا حداقل ۴ نفری جمع بشن البته همه همساده ها گوشی دسشون بید که ای مهمونی و شو نشینی و شو چره ای نه سی خاطر دلتنگی عمو علی سی اونان بلکه مال ترسشن از قولتراق .

دور بر ساعت ۸ شو که می شد سه چهار نفری میومدن واز بقیه مدعونین که خبری نبید عمو علی مثل ادم دلدار سینه صاف می کرد و می گفت اینا که نه اندن ( نه امدن) از زنهاشون زهرشون رفته ها مرد که نباید بترس احمدو ناکس زیر چیشی سی بقیه میکردوبورمگی ( چشمک) می انداخت می گفت مگه عمو علی همه مثل تو دلدار هسن عمو علی خنده ای میکرد و یا علی می گفت می رفت منقل با قوری چاینی هم ریش می اورد و میزاشت وسط و سی همه تو استکان کمر باریک چای می ریخت تا اولین قولتراق زده میشد عمو علی با چیشاش که پر از ترس بید سی هساده ها میکردو گز میکرد گوشه ای و گپ نمی زد بعدش می پرید می رفت تخمه افتو پرست کهنه پارسال می اورد وسط همساده ها سی هم میکردن و احمدو به زبون میومد که عمو علی امشو امشو میگن چنان رعد و برق و قولتراق های میخواه بزنه که دیوار از وسط دو نصف میکنه بعدش هم می گفت عمو علی ای تخمک ها که مال پارن( پارسال) عمو علی از ترس می گفت اه ببخشین اشتباه اوردم و می دوید تخمک گرمه ژاپنی میاورد وسط ومی گفت شودرازن و قلندر بیدار ولی تو دلش می گفت شو درازن و رعد و برق و قولتراق های گوت ها تو راه شروه خوانی شروع می شد بعدش قهوه می داد تو وسط قهوه خوردن قولتراقی با صدای گوتی میزد عمو علی خوش گزتر میکرد( پیچیدن) وبعد از صدا بلند میشد تخمک کدو میاورد حالا ساعت ده رسیده بید می ترسید همساده هایکی یکی برن بساط میوه پهن میکرد همه گرفتار میوه و اجیل و تنقلات خوردن و گپ زدن بیدن که ساعت به ۱۲ نصف شو می رسید که قولتراق باصدای مهیبی میزد عمو علی رنگ می باخت و تو دلش خدا خدا میکرد کسی از سر جاش تکون نخوره و مجلس بهم نخوره به بهانه قضای حاجت هم می رفت خلا هم سی واگشتن بادوم با خوش می اورد هر کی هم ساعت دوازده و نیم یا یک میگفت مو برم خونه عمو علی با حالتی توام با ترس والتماس میگفت کجا میخای بری تازه خالو اول مغربن ها بشینیم گپ بزنیم اتل و متل بگیم خلاصه جلو رفتن طرف می گرفت و با همی تخمک و میوه و قهوه وچای مجلس تا ساعت دو میکشوند باز صدای قولتراق که بلند میشد و کسی می گفت یا الله بلند شیم بریم خونه هامون و عمو علی خسن میخواد بخوسه عمو علی از خدا خواسه میگفت مو و خوس اصلا خو تو چیشام نی که نی شما هم که صبا کاری ندارین و بلند میشد برگ آسش که پسته کله قوچی بید رو میکرد و میاوردش وسط و دلش قرص می شد که سی خوردن پسته هم شده همه تا ساعت ۳ نشسن و وقتی هم که دیگه واقعا همساده ها خوشون می گرفت عمو علی ناراحت و رو میکرد به انها و می گفت عمو اگه میفهمیدم ساعت ۹ میخواین بشین خونه تون اصلا دنبالتون نمی امدم .

  • منبع خبر : نصیر بوشهر