هوا تپ کرده و دریا خوار بید.کیچه های محله خلوت و خاموش هر رهگذری دونگ عطر سخاوتمندی و غریب نوازی اهالی دریا دل ؛میشد و موندگار محله های بندر میشد. در سرا خونی ناخدا چهار طاق واز بید.بو عطر خوش گل یاس سفید خونی ناخدا تموم کیچه ها ورداشته بید تا کر دریا. دختر بس […]

هوا تپ کرده و دریا خوار بید.کیچه های محله خلوت و خاموش هر رهگذری دونگ عطر سخاوتمندی و غریب نوازی اهالی دریا دل ؛میشد و موندگار محله های بندر میشد.
در سرا خونی ناخدا چهار طاق واز بید.بو عطر خوش گل یاس سفید خونی ناخدا تموم کیچه ها ورداشته بید تا کر دریا.
دختر بس تنها دختر بالا بلند و چهره ای سبزه با دو تا چیش مث چیشای آهو کر باغچه؛زیر سایه درخت کنار بمبویی که چند سال پیش بواش که ناخدای بوم بید از گتر اورده بید و تو باغچه کاشته بید و حالا دیگه با ساقه خاردار و برگها پنجه تو پنجه تو سراخونه و دیوار سراش قد کشیده بید واز تمرش همه همسایه ها بهره مند میشن.
قسمت ۲.
دختر بس اونجا نشسه بید و گلی یاسی که شو گذشته تا سحر با چلچل باد شمال وقوس و بررو وقبله از شاخه جدا شده و افتاده بید زیر کنار و تو باغچه .جمع میکرد و با رسمون سرخی که باش نخ دوزی و خیاطی میکرد.تو سیزن خیاطی کرده بید واز گل ها یکی یکی مث تسبیح دسبند و گلو بند می ساخت.بو عطر گل یاس سفید که ساقش قد کشیده رودیوار خونه ناخدا وبو عطر گلا تو کیچه ها همری چلچل باد فرگرفته بید‌.دختر بس با ای کارش بو گل گرفته بید مث عروسی که عطربزنه.او خیلی دلش می خواس که حجله نشین بشه و لباس سفید عروس بر کنه.او لیلام عبدو جون کاری و غیرتمند بید که تو بوم بواش جاشو بیدومورد پسند ناخدا بووی او بید.شووا وقتی بی بی قصه میگه و از جاشو غرتمند و پرتلاش میگفت او یادش از عبدو میا ومیره تو بوم و گلهلو رو دریا ایل و اوول میرفت.
دختر بس همیطو که تو عالم خوش بید همیطو که تو فکر و خیال زندگیش بید.گلو بند و دس بند دور خوش کرد وسیل تومجلس میکرد که تو خیالش اونجا حجله بسن و انتظار عروس دوماد هسن.دختر بس مشکال عیش و عروسی بید و ناراحت بواش که تو بستر ناخوشین.او تو فکر حرفوی شیرین و پند آموزی بید که تو قصه ها از دهن بی بی شنیده بید.

قسمت ۳.
دختر بس خیلی از قصه هایی که بی بی میگفت خوشش میو مد.حرفویپر معنی و پند آمیز تو قصه ها..ختی که رو لوکه می نشسن چه بالی بون سر جاشو رو چادر شو با نقش لوذی مسقطی.که خیلی قشنگ بید و ناخدا از سفر بحرین و کویت و گتر میوردن سی بچه هاشو.قصه های ناب و قشنگی که بی بی از دریا وکهسار میگفت همش از زحمتکشیدن ومردونگی بووا و کوکاشو بید.قصه ها تو دل دختر بس نور امید به زندگی خوش نوید میداد و تو دلش تجه میزد.مرد دریا…..با دل دریایی.
قصه دختر ناخدا با جون پاک محل دختر ناخدا و قصه کمک او به پدر پیرش.مویگیر و صید بمبک گشنه.یا وختی که تو لیمر گیر میفته و خوش نجات میده.
او روز دختر بس با هزارون فکر و خیال خوش و قشنگی که از زندگی با عبدو جاشو جهاز بوواش سی خوش دوره میکرد.تو فکر بووی ناخوششم بید.او روز وختی دلش شهان عشق و آرزوی زندگی با عبدو کرد با گل خوش بوی یاس سفیدو گلو بند قشنگی درس کرده بید ورو گردن انداخت و مچ بند تو دس رفت تو مجلسی کر تخت بوواش مظلوم ویسید.سلام کرد جوابی نشنید سی خوش گفت خوون بخوس بووی عزیزم.زحمتکش و با غیرت.خدا شفات بده. دلش قبول دار نبید ولش کنه بره.همیطو که شهان عشق و زندگی خوش خودش بید خم شد و گوش نهاد رو سینه بوواش تا صدی قلبش بشنفه یهو با دو دسش زد توسرش وبوا وواش بلند شد دس برد گلو بند و دسبندش لیلام کرد و ورشو داد ایل و اوول.با صدی لیک او تموم همسایه ها اومدن و خونه ناخدا پر شد از عزا داری زنونه.
ای روزگار غدار وبی وفا چقه چپل میلیمو تو چال‌بی زبون اونی که مشکال ازدواج و عروسی هسن.آخر همه دی دختر بس که رفته بید بازار کارسازی کنه.پا تو سرا نهاد همیکه متوجه شد.زنبیل بلی پر چی ور داد تو کیچه پشکشو داد….‌.ای داد و بی داد.مرگ حقن.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر