نصیر بوشهر – منصور بهرامی – از روزی که کرزنگرو اومد رو بلت و دندون کرچک می کرد سی بوت مردم.همه خونه نشین شدیم.از ترس کرچوندن بوتم پا تو کیچه نمی لم.تو خونه صندلی روبرو پنجره اطاق نهادم و شو و روز سیل آسمون میکنم. سیل بوجیک و کا کا یوسف که روزا رو سیم […]

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – از روزی که کرزنگرو اومد رو بلت و دندون کرچک می کرد سی بوت مردم.همه خونه نشین شدیم.از ترس کرچوندن بوتم پا تو کیچه نمی لم.تو خونه صندلی روبرو پنجره اطاق نهادم و شو و روز سیل آسمون میکنم. سیل بوجیک و کا کا یوسف که روزا رو سیم برق می شینن وبا هم بازی می کنن و یهو فر می کنن….بعد میرم تو فکر و خیال او روزا که سر و شکلی داشتیم و سی خومو خوش بیدیم……عشق خومو می خوردیم.وفیس هیکلمو…ی روزگار؟!!
حالا زندیم ولی انگاری زندیم….کسی پرس کسی نمیکنه!ترس ایکه کرونا بفهمه و بیات بوتمو بکرچونه نفسمو در نمیا.
او روز از تو پنجره سیل ماه میکردم که ستاره ها دورش جمع بیدن وسیلمو میکردن……یهو رفتم تو فکر و خیال او روزی که تو جهاز کار میکردم.بوام سیم میگفت دقت بکنی و دیره و مجرا یاد بگیری صبا یه ناخدایی سی خوت می شی.ول اداره بکن.کار و زحمت سی خوت بکش آدم خوت باش….حالا می فهموم که خدا بیامرز چه گفته؟!
تو فکر و خیال بیدم که……..

جهازمو رو دریا میون طیفون موج از مجرا…..در رفته بید و مو مث ِآدمی که تابوتش رو کول اهالی محل ایل و اوول مرما میدادن…..لیسه سرم از تابوت که مث دریچه قماره یا چیشوک سر پله بونمو بید در اوردم و سیل عیالم میکردم که لیک می زد و می گفت………آخ….ستون خونم رمبید! حالا مو وای دوتا دختر چه خاکی بسر کنم؟
حالامو مندم میون گله بمبک گشنه! چراغ خونم کور شد.
همیطو مو گلهلو از دس کرونا که لیلام مث جهازی که تو اوو کمی لهام رو گسارا بشه؟؟
ها بله…….حالا دیگه ماه و ستاره ای که همیشه همراشن رفتن پشت ساختمان چند طبقه بد شکلی که اصلآ شکل و شمایل ایرانی نداره و از نظرم دیر شد و مو تو تاریکی غت کردم.دواره سی غم و غصه پره شدم….تو سیلم میکردی و انگاری گلهلو روزگار نمی فهمیدی چه کنی و چه بیگی،دهن قفل کردی !
یهو از تو تابوت ورخوردم رو تل عاشقون……
یعنی ای بگم که عادت کرده بیدم پسینا خوم برسونم رو تل ،سی صدی موج دریا.دریا سیم شده بید اینه گتی که روزگارم تو نقش بسه بید و سی خوم و خونواده توش می دیدم!
حالا دیگه سیل افتو می کردم که چیش تو چیشم تو غبه هوی بون می گرفت.می رفت زیر اوو دریا.دور تا دور افتووم دریا سرخ شده بید .
انگاری تو از تو افتو ورخوردی مث پرندهای ناشناس بال می زدی و رو سنگ گساری جمب مو می نشسی…..و همیطو سیم ورار می کردی.سیم میگفتی….
جون خوت که عزیزترش سیم نی،وختی پشت پنجره وی میسیدم تا اومدنت از در گمرک ببینم و خیالم راحت بشه….اصلآ صدای قدمهات گوشنوازترین رنگین که می شنیدم.
هابله…..انگاری میش بهادر از رو تل عاشقون رودررو عیالش میش فاطمه ویسیده و رو سر هم عشق و محبت پشک می دادن و سی هم زندگی معنی می کردن…میش فاطمه دواره دهن واز کرد و گفت.،
میش فاطمه دواره دهن واز کرد و گفت…..
یادم میا، تو ولات که بیدیم،غروبا از بلندی کوه،وختی تیر می چکندی،صدای تفنگت تو خلوت و خاموشی کوه و کیچه پس کیچه های ولات می پیچید و تو گوشم وینگه می داد،می فهمیدم که کار خوتن.مو اینجا افتخار میکردم و سی خوم می گفتم ای بنازمت…..
ایسه میش بهادر پره بید تو مسیله.تفنگ برنو تو دسش و از پشت نخل های سر به آسمون داده و ثمر تعارف می کرد…فرنگی سینه می کرد و به خیالش خوش بوید سینه پر کینشو شلال خین کنه….همیطو که گلهلو رو تل لهام بید صدای رنگ و آوازی شاد که از بلنگو رادیویی که تو دس جوونی رو بلت همری زن جوونی که از دیر میومدن هل تل عاشقون…یهو میش بهادر همری موجی سرکش و کف آلود که خورد تخت سینه پر غصه او حالا دیگه فهمید که کجای زمین جا گرفته….
میش بهادر فهمید که پشت پنجره سیل جفتگیری کا کا یوسف تو لا بلای درخت گل ابریشم تو کیچه رفت تو فکر و خیال بهار و عید و گل و سنبل.وختی عیالش با سینی استیل که گیلاس دسه دار چوی تازه دم همیطو که دید سفیدی از تو گیلاس چوی چمبرک میزد و مث مار پل پیچ میخورد سی سفق چوب و چندلی خونشو، فهمیدکه سر جای هر روزش نشسه وهمه فکر و خیال بیده…..یهو دهن واز کرد و بعد که جواب سلام عیالش داد گفت مث جهاز لهام شدیم رو گسارا….ای چه ناخوشینین که بوت هر کی کرچند نفسش کل می کنه و رو کول می برنش قبرسون.مو میگم ای چه زندگینین،مردی بی سر و صدا روکول چند نفر خلوتمی برنت سی چال قبرسون….ای زندگین تو خونه گلهلو که مبادا بوتت نکرچونه…….
عیالش مظلون مثل همیشه گفت حالا قربون قد و بالت،می ما تهنا مشکالیم سی همه خلایق دنیا رمبونده ها عزیزم….خدا کریمن. حالا دیگه زن و مردی چیش تو چیش ماه و ستاره ها بیدن…… پایان.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر