نصیر بوشهر – منصور بهرامی – هوا خیلی خوش بید.هوای بهاری.رسیدن عید با آواز بلبل و بوجیک و پرپروکا که ایل و اوول شیرجه می زدن.و کرم نوروز همه خبر دار کرده بید. ماشو بچهء ناخدا انتظار اومدن بواش از سفر دریا و سوغاتی بواش سی عید او…..یعنی کت و شلوار بید……… ماشو صب که […]

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – هوا خیلی خوش بید.هوای بهاری.رسیدن عید با آواز بلبل و بوجیک و پرپروکا که ایل و اوول شیرجه می زدن.و کرم نوروز همه خبر دار کرده بید.
ماشو بچهء ناخدا انتظار اومدن بواش از سفر دریا و سوغاتی بواش سی عید او…..یعنی کت و شلوار بید………
ماشو صب که از خو بیدار می شد و ناشتا می خورد.انتظار اومدن بواش بید که با صدای تک تک در سراشو.بدوو در سراشو واز کنه.بعد که بواش تو بغل گرفت و ماجپچش کرد بخچه سوغاتی بغل کنه و بدووه سی مجلسی تا بواش بخچه واز کنه و سوغاتی بهره کنه اول دیش پاچه و مقنا و دمپویی پنگکی.جنا و کار سازی مدبخت……بعد نوبت او و دده و کوکا…….چقه دلشو خوش بید.
خیال کت و شلوار عید خو از چیش ماشو گرفته بید. شووا خو می دید که دریس کرده و با جلینگ جلینگ پیل خورده تو جیب کت عید قشنگترین رنگِی بید که تا حالا شنیده. خوو شیشه پر چاکلیت می دید که تو بغلش هوی میره خونی رفیقش نمکی. پرتقال و سیب لبنان تو جیب کت و شلوار عید فیس می داد و کیچه پس کیچه ها طی می کرد تا خوش برسونه دم در سرای رفیقش نمکی.
تو سراشو رو درخت کنار بمبویی گله گله بوجیکا آروم و قرار نداشتن و رو درخت نخل گوشه سراشو بلبل چه چه می زد و خبر عید و بهار می دادن.
ماشو شلال ایهمه قشنگی بید که یهو صدای تک تک در سراشو بند دلش پوکند. تنگید تو سرا و با دوو رفت در سرا واز کرد. دید زن ناخدا همسایشون.گفت دیت خونن؟ ماشو دسپاچه گفت ها خونن. صدا زد دییییی.دیش تو در مدبخت سیلش کرد و گفت ماشاالله کین جواب داد زن ناخدا دی حسین. گفت بگو بفرما زن همسایه از تو چهار چوب در سرا سرک کشید و سلام کرد و گفت میش احمدتا ظهر می رسه.بووی حسین فرستادتم.گفته دلتو فکر نباشه ما همسنگار بیدیم. ماشواز دل خوشی نمی فهمید چطوری بتنگه و بر داخل خونه……..

مخلص …..مجید کوکی ماشو که قرارن بواش از سفر سیش گوگ بحرینی بیاره،از وختی خبر اومدن بوواش شنیده، بزه زیر کنار ویسیده و تو خیالش انگاری بند کمبال دورش پیچندن وخوش می زنه زمین تا مث گوگ زور بخوره. با ای کار مجید ماشو میزد زیر خنده…..همیطو که دوتا کوکا مشکال سوغاتی بیدن،یهو با صدای تک تک در سرا،خوشکشو زد…….لنگی در واز شد و ناخدا از تو کیچه اومد داخل سرا. و بخچه سوغاتی تو بغلش….همهء اهل خونه دورش جمع شدن و یهو ماشو هپرو کرد و بخچه تو بغل گرفت…بچه ها سلام علیک گفتن و ناخدا چیش تو چیش عیال شد و عیالش مظلوم خنده تو دهنش ماسید و گفت ناخدا نخسه ….خوش اومدی.ناخدا تو بوتی گفت داغتو نبینم…..حالا دیگه ناخدا وسط و خونواده دورش رفتن تو خونه و مجلسی…..

  • منبع خبر : نصیر بوشهر