زندگی رو اوو دریا،ایم تو جهاز و ماشووه، تو فصل سرما یا تو فصل توسون وگرما هیچ فرقی نداره.یعنی اگه شو باشه و دریا غیابل کنه دیگه هیچ!اوسو دیگه دریا خیلی دلگیر و شهان ترس و خوف میشه.و خیال و خاطره دریا سیمو غرقی ونبرد با بمبک و شلال خین شدن.اوما وختی ماه مهتو میکنه […]

زندگی رو اوو دریا،ایم تو جهاز و ماشووه، تو فصل سرما یا تو فصل توسون وگرما هیچ فرقی نداره.یعنی اگه شو باشه و دریا غیابل کنه دیگه هیچ!اوسو دیگه دریا خیلی دلگیر و شهان ترس و خوف میشه.و خیال و خاطره دریا سیمو غرقی ونبرد با بمبک و شلال خین شدن.اوما وختی ماه مهتو میکنه و ستاره هاش همبازی مویا میشن….دریا یه چی دیگه میشه.ها بله بووا…دریا. دریا…دل شیر میخواد که دل به دریا بیدی.

عبدالرسول هر روز دریا میرفت..اوروز سیم گفت دریا می یوی؟گفتم کی رونی؟ گفت پسین تنگی می ریم تا دم دموی صب.سیش گفتم شوم چه بیارم؟جوابم داد ،تو فقط خوت بیو و جومی برت. شوم، خیط و قلاب و پتو سی خو اوردم.علی یارت.با ای حرفش خیلی دلم خوش کرد.وختی از خونه رو افتادم اصلآ رو زمین نبیدم.مس موی غباب دریا ببدم.
مخلص هوا کم کم تاریک میشد که از اسکله دفرا شدیم سی غبه.

از بندر و محله دور شده بودیم و چراغ بندیره خطی از نور در پس ماشووه مث مار روی دوش بچه موجا مولک مینداخت و همرامو بید.
حالا دیگه دریا در کام شو تاریک و با عظمت با رنگ نیلگون خود را به رخ میکشید.شو سیاهی وهم انگیز همراه با خوف و خطر و خیالی لبریز از ترس و دلهره تاریکی در کام ماهپاره های آتشین ماه که روی دوش بچه موجا سوار بید ترس و دلهره تاریکی در دلم جا میداد.ماه مهتاب به گستره دریا انداخته بید و دریا به سفیدی صدف رونی سحر میکرد تا با ستاره ای پر نور و قشنگ شو تو نور خورشید رنگ باخته ودلمو آروم بشه.
حالا دیگه بچه موج های بازیگوش ماهیان مهاجر را به بازی میگیره ماشووه با قدرت موتور در عقب ماشووه فرش دریا می شکافت و پیش میرفت.
ناخدا سیلم میکرد که یواش یواش،ترس و خوف و خطر غرق شدن که از امواج چیل کرده تو دلم نقش زده بید.وبا خوف وخطری که مرگ و زندگی غوطه ور بود مث تابلو نقاشی میدید اما لب نمی گشود که ترس مو بیشتر بشه.بعد سیل تفر ماشووه کرد و انگار با خوش باشه گفت .ماهپاره ها رو کول بچه موجا سوار هسن و همرامو ایل واول مجرا میدن. همرامو هسن تا ترس تاریکی شو دیرمو کنن. تا امیدوار گله هوی موی محاصره کنیم وصید خوبی نصیبمو بشه.

حالا دیگه بچه موجهای بازیگوش ماهیان مهاجر را به بازی میگرفتن و جهاز با قدرت موتور فرش دریا دو شقه میکرد و پیش میرفت.
ناخدا رسول یواش یواش خیال مشکال خوش که میون مرگ و زندگی غوطه ور بید ،چیش تو چیش امواج سرگشته و حیرون قشنگی ماهپاره ها بید.گلهلو عظمت و بزرگی خالق دریا ونعمت های بیدریغ خداوند بید.حالا هر دو مشکال اوما امیدوار روی بستر نیلگون دریا پیش میرفتیم وچیش تو چیش نور ماهپاره ها امیدوار پیداشدن گله های مویی تو تور اسیر کنیم وبا صید مویا عشق به زندگی تو دلمو دوچندون بشه.

ماهپاره ها چقدر قشنگ و چشمنواز اواج گت و کوچیک رنگ میزد و دریا نور بارون کنه.عظمت و بزرگی آفریدگار بی همتا،هر آدمی را به فکر وامیداره که چقدر خوش سلیقه و بی همتاست خداوند موج و دل و دریا!!که ای تابلو قشنگ نقش در نقش می زنه وثبت روزگار میکنه باایهمه رنگ در رنگ زدن روی بستر دریا.
ماهپاره ها روی امواج رقص کنان خود را تا ساحل و خشکی میرسونن.

حالا دیگه سحر بید که چل چل باد شمال رو به خواری اورده بید.درس برابر نیروگاه بیدیم.بچه موجا همبازی ماهپاره ها با ماسووه که مرما میکرد برق میزدن و خوسو میزدن قد دهل ماشووه و میترکیدن.ای وخت شو دریا نوربارون بید.مهتو ستاره برخ بچه موجا میکرد و همبازی مویا بیدن.ایسه دیگه سینه ریز دریا ماهپاره و ستاره بید.با نور بندیره تفر ماشووه.مث مار زبونک مینداخت و همری ماشووه مولک مینداخت و رو برد ماشووه ورمی چریدن تو خن رو مویا نقش میزدن.
گستره دریا نیلگون با سینه ریز نور ستاره بارون بید و بچه موجا سی ماشووه مجرا میدادن که ساحل گم نکنه.وختی تابوک نگه کردیم زیر نور بندر و خونه ها دریا ظلمات بید.هنوز وختی تو فکر و خیال دریا میرم گلهلو مهتو و ماهپاره ها می شم. سبل دریا میکنم و میگم. الهی بامید تو.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر