*صدای هلهله و کل و بعد صلوات خبر از ورود عاقد میداد مردی با دفتری بزرگ زیر بغل حاج آقا را همراهی میکرد کتایون یادش به حرف دختر خاله اش افتاد که یادآوری کرده بود فوری بله رو نگی بگن هول بوده لبخندی زد به عشقش نگاهی کرد و یواشکی گفت باورت میشه سه سال […]

*صدای هلهله و کل و بعد صلوات خبر از ورود عاقد میداد مردی با دفتری بزرگ زیر بغل حاج آقا را همراهی میکرد
کتایون یادش به حرف دختر خاله اش افتاد که یادآوری کرده بود فوری بله رو نگی بگن هول بوده
لبخندی زد به عشقش نگاهی کرد و یواشکی گفت باورت میشه سه سال منتظر چنین روزی بودیم؟
فرید باعشق نگاهش کرد و گفت سه سال؟
تموم عمرم حاضر بودم منتظرت بمونم دیدی باباتو راضی کردم؟
صدای خاله مریم که میگفت عروس رفته گل بچینه اونا را متوجه کرد
چه زود مراسم تموم شده و زندگی عاشقانه زیر یه سقف شروع کردند
سالها گذشت و دلبستگی این دو مرغ عشق روز به روز بیشتر میشد.
کیک سالگرد هفتمین سال ازدواجشون هم فوت کردند
کتایون بی اندازه میخاست مادر شدن را تجربه کند
*چند بار مراجعه به پزشک کرده بودند ولی هنوز هر دو منتظر بودند*
*کتایون کاغذی که دستش بود و آدرس پزشکی که خیلی تعریفشو شنیده بود روش نوشته بود را به فرید نشان داد*
*فرید کاغذ را گرفت در جیبش گذاشت و گفت هر چی تو بگی خانمم*
*پزشک با دقت آزمایش ها را بررسی کرد و به فرید چشم دوخت و گفت یه عمل باید خانمتون انجام بده*
*پس از اون مشکلی برای بارداری ندارند*
*کتایون همونجا با ذوق پذیرفت*
*فرید میدونست کتایون چقدر عاشق بچه هست*
*نمیدونست چه بگه*
*میترسید بلایی سر عشقش بیاد*
*کتایون سینی چای را کنارش گذاشت و پرسید*
*به چی فکر میکنی؟*
*فرید دستشو گرفت خیره به چشمهای قشنگش شد و گفت کتی میترسم بیا بی خیال شو*
*کتایون خندید گفت میترسی رقیب گیرت بیاد نترس سلطان قلبم هیچکی جای تو رو نمیگیره*
*روزهای بعدی را با استرس گذرانده بود و بلاخره عمل انجام شد دکتر خوشحال بود و عمل موفق*
*چند ماه بعد که آزمایش بارداری موفق بود هر دو از خوشحالی در پوست نمیگنجیدند*

*دور همی کوچکی برگزار کردند تا عزیزانشون را نیز در این شادی سهیم کنند*
*کتایون روزها استراحت میکرد با مراقبت هایی که فرید ازش میکرد هیچی کم نداشت بی صبرانه منتظر در آغوش کشیدن فرزندش بود*
*مادرش سنگ تموم گذاشته بود و سیسمونی کاملی تدارک دیده بود*
*کتایون لباسهای نوزاد را یکی یکی نگاه میکرد و هر لحڟه نوزادش را تصور میکرد در لباسهای قشنگ*
*فرید اخبار گوش میداد خبر از پخش شدن بیماری واکیر داری بود که بسرعت در حال انتشار بود*
*تلویزیون را خاموش کرد و گفت خانمم لطفا بیرون نری وضع اصلا خوب نیست*
*کتایون خندید و گفت*
*چقدر تو حساسی فرید*
*اتفاقا فردا نوبت دکترمه*
*صدای قلب بچه که تو مطب بلند شد هر دو با شوق به هم نگاه کردند چه لحظه با شکوهی بود*
*پزشک چنتا داروی تقویتی نوشت تاریخ زایمان دو ماه بعد بود*
*کنار مطب کافه ای که معمولا باهم میرفتند و قهوه میخوردند*
*بهم نگاهی انداخته و بدون رد و بدل کلامی قرار شد برن قهوه بخورند*
*فرید میدونست کتی چقدر شیرینی های کنار قهوه رو دوست داره*
*به خونه که رسیدند کتایون دو عطسه پیاپی کرد*
*روز بعدش رسما سرما خورد*
*فرید مرخصی گرفت و به مراقبت از او مشغول شد*
*کتایون بخاطر بارداری و شرایطش هر دارویی را نمیتونست بخورد*
*فرید سعی میکرد با پاشویه تب اونو پایین بیاره*
*سوزش گلو و سرفه امانش نمیداد*
*کتایون نگران نوزادش بود و فرید نگران هر دو*
*وقتی پزشک دستور داد برای مراقبتهای ویژه باید بستری شود هنوز هر دو به اهمیت موضوع پی نبرده بودند*
*ولی وقتی اتاق ایزوله و پرستاران با لباسهای مخصوص را دیدند کتایون جا خورد و فرید سعی کرد بهش روحیه بدهد*
*روزهای بعدی پر از استرس بود فرید مستاصل تو بیمارستان اجازه ملاقات بهش نمیدادند*
*خونواده را از اومدن به اونجا منع کرده بودند*
*فرید نمیدونست چه اتفاقی داره میفته*
*تا اینکه نام همراه بیمارشو از بلندگوی بیمارستان شنید*
*با عجله خودش را معرفی کرد*
*پزشک خسته بود و غمزده نگاهش کرد* *نمیدونست چه بگه*
*بالاخره سکوت را شکست وضعیت بیماری کتابون را برای فرید توضیح داد*
*سیستم تنفسی اون فقط چند درصد کار میکنه اون هم بکمک دستگاه*
*ما میتونیم جان نوزاد را نجات دهیم اما در غیر اینصورت هر دو از دست میروند*
*فرید شوکه به پزشک نگاه میکرد*
*طوفان مصیبت وزیدن گرفته و طومار زندگی شیرینشون را در هم میپیچاند*
*دهنش تلخ و بدمزه بود*
*خدایا خودم امضا کنم به مرگ عشقم*
*مگه میشه؟*
*پشت در اتاق عمل فرید به لحظات شیرین باهم بودن فکر میکرد به مادر کتایون نگاه میکرد که چشم به موزاییک زیر پاش دوخته بود و غم جانکاهی در نگاهش موج میزد*
*در اتاق عمل باز شد صدای گریه نوزاد لحظه ای باعث شد همه سکوت کنند*
*پرستار بچه بغل اومد بیرون*
*طفل معصوم گویی میدونست قراره بدون مادر بزرگ بشه که صدای زجه اش همه جا را پر کرده بود*
*کسی جرأت نداشت از حال مادر بپرسد اما دقایقی بعد مجددا در اتاق عمل باز شد و تختی که جسم بیجان کتایون را که ملحفه سپیدی روش کشیده بودند در آغوش داشت دیدند*
*صدای شیون های مادر کتایون هم*
*که بدنبال پرستارا میدوید*
*و توجه هر عابری را جلب میکرد باعث نشد فرید از حال خود بیرون بیاید گویا کتایون در گوشش زمزمه میکرد*

*‌بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود*
*زندگی خوب شود … باد خبرچین نشود …*

*بی هوا بوسه بزن عشق دو چندان بشود*
*بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود*

*وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟*
*مانده ام گیج ، بخواهم که کدامین نشود ؟*

*چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست*
*زلف تو آمده تکرار مضامین نشود*

*بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم*
*تا که دنیای حسودم به تو بدبین نشود*

*روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد*
*به عزیزان بسپارید که : ” تلقین نشود”*

*دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم*
*پیش من باش که دیوار غزل چین نشود*

*اسفند ۱۳۹۸هلنا سعادتمند*

  • منبع خبر : نصیر بوشهر