عمو مجید سیاوشی خدابیامرز که از مردان نیک روزگار و شاهینی متعصب بید خداوند دوبار زندگی را درطول حیاتش به او بخشید یه بار سال ۴۰ که فشفشه یا منور غراب تو دسش منفجر شد و دسش راسش قطع شد و بار دیگه آذر ۴۱ که جهاز تشاله کل مختار عباسی که از لنگر گاه […]

عمو مجید سیاوشی خدابیامرز که از مردان نیک روزگار و شاهینی متعصب بید خداوند دوبار زندگی را درطول حیاتش به او بخشید یه بار سال ۴۰ که فشفشه یا منور غراب تو دسش منفجر شد و دسش راسش قطع شد و بار دیگه آذر ۴۱ که جهاز تشاله کل مختار عباسی که از لنگر گاه با بار الیاف بارش و حدود ۶۰ نفر موزیری ( کارکنان تخلیه و بارگیری کشتی) سوارش پسین گینی اشکس و غرق شد و با یه دس تو دریا سرد و پر موج خوش به عدل الیاف گرفت و تا صبح که نجاتش دادن الیاف ول نکرد تا اینکه چند سال پیش رحمت خدا رفت یه روز سیم تعریف کرد مدتی از غراب خبری نبید و موزیری ها تو قهوه خونه اسمعیل پودری دم دروازه جمع می شدن واز هر دری گپ میزدن از کار ری غراب از غراب فست میل ( مسافری) از غراب نبیده و بی کاری و گشنگی تو همهمه و گپ زدن بیدن که کل غلامرضا سیاوشی ( بوای مجید) که کنگ من ( سر کارگر ) بید از در قهوه خونه امد داخل و با صدای بلند گفت بچه ها اماده باشین امروز پسین غراب الیافی میاد لنگر گاه و صبا باید بریم سی تخلیه و ادامه داد بلند شین برین سی خونه هاتون کار سازی کنید که بیست روزی گمونم دریا باشین موزیری ها هم دسشون خالی بید وقتی مطمئن کار غراب شدند رفتن بازار کارسازی قرضی کردن و صبا همه ری اسکله جمع شدن و با جهاز تشاله ( جهازی که از لنگرگاه تا اسکله بار جابجا میکرد ) کل عیوض رفتیم طرف لنگرگاه موقع رفتن باد سرد شمال از ری دریا بلند میشد که مو و بوات رسول محد عباس و قنبر پسرش( سالار) بوای زنم حاجی زائر حسین ( سیاوشی،) مندو غوچ خدر سلیمانی و بچه های دیگه دور هم جمع شدیم تا از باد و سرما در امون باشیم وبعد از یه ساعتی که با موج ودریا بالا و دومن می شدیم به غراب الیافی رسیدیم و تشاله رفت تابوک ( چسپیدن) غراب و سیمون هم پله انداختن هم چیله گوهی ( پله طنابی ) که با بادخیلی تکون میخوردو جوانها با چیله گوهی رفتن تو غراب و مو که یه دس نداشتم و مسن تر ها با پله رفتیم بالا وقتی همه جمع شدیم شیخ رسول سرکارگر موزیری ها را بین خن ها تقسیم کرد و بوات عمو غلومحسین هم رفت پشت ونچ( چرثقیل ثابت کشتی) نشس و کار تخلیه شروع شد حیدرو پلنگ هم نهادن سی اشپزی و چوهی ساختن هر روز تشاله ها با خوشون نون و پیاز و تماته و گهی پوکورا سیمون می اوردن اما حیدرو خوش با دوتا پریموسی که داشت هر روز یا الو عدس یا شله تماته ای یا قلیه موهی می ساخت و میرخت تو سینی و هر پنچ نفری دور یه سینی می نشسن حیدرو چون می فهمید کار تو دریا ادم بیشتر گشنه میکنه و جوون ها بیشتر کشنه میشن هواشو داشت صبح ها نون و چوهی شیرین گهی هم پنیر بید کار ادامه داشت تا روز اخر ساعت های دو و نیم ظهر بید که اخرین تشاله مال کل مختار عباسی از راه رسید به اندازه ظرفیتش بار کرد و میخواس از غراب جدا بشه که سرو صدای کپتان غراب بلند شد که دوتن بار دیگه تو خن هسی و نمی تونم معطل تشاله دیگه ای بشم و باید امروز برم کویت با داد و بی داد که نمیشه ظریفت تشاله تکمیلن اما زور کپتان چربید و دو تن الیاف دیگه هم تو تشاله کل مختار خالی کردن ما موزیری موندیم که کپتان ما هم بزور سوار تشاله کل مختار کرد و یه شش تنی بیشتر ظرفیت تشاله بارش کردن و ناخداش داد وبی داد میکرد و نفرین کپتان و داد میزد خدا رحم مو و موزیری ها و جاشو ها کنه همیطور که از غراب دیر می شدیم و به طرف بوشهر میومدیم غراب هم از نظر ما ناپدید می شد تو فکر ابریم و کریم پسرام بیدم که صدای جیریک جیریک تخته های تشاله بلند شد و تو چیش بهم زدنی ما و الیاف ودریای سرد تو هم غلتیدیم و هر کومو از ما موج زیر اوو میکرد و در میاورد جهنمی بید صحنه و حشتناکی بید هر کی داد میزد که نجاتش بدهند مو هم با یه دس زیر اوو سرد میرفتم و میو مدم بالا که معجزه شد و عدل الیافی خورد تو سرم با تنها دسم طوق عدل الیاف گرفتم و خوم دادم به دریا اما جلو چیشوم بچه ها ری اوو میومدن و میرفتن زیر اوو همه داد میزدن که بچه هامون یتیم شدن بی کس شدن تو همی اوضاع و احوال جهازی که از کویت میومد پیدا شد و جوانترها که قدرت داشتن و سرما کمتر اذیتشون میکرد خوشو تو جهاز انداختن رسول سالار کنار جهاز بید سیش بند انداختن که بکشنش تو جهاز با داد و گریه می گفت مو تا قنبر پسر جوونم نجات ندم بالا نمیام و نرفت تا خوش هم رفت زیر اوو بوات عمو غلومحسین ده متری مو بید داد و هوار میزد که حسن و حسین و ماشوم بی بوا و یتیم شدن نجاتم بدین که موجی امد بردش زیر اوو هوا هی تاریک و تاریک تر میشد و موج مو با خوش میبرد اما دیدم ابرهیم طاووس خواه و ابریم پور عبدالله مال هلالی خوشون انداختن تو جهاز و ۵ متریم اخرین صداهای که فهمیدم صدای بوای زنم حاجی زائر حسین ( سیاوشی) و شیخ رسول و رسول ذکاوت و خدر سلیمانی و اطرش حیدری بید که بعد از چن دقیقه بی صدا شدن و رفتن زیر اوو و مو تا صبح ساعت ۶ ری اوو بیدم و با مرگ و زندگی می جنگیدم و از خسه ای میخواسم از عدل جدا بشم که نجاتم دادن اوو داغ و چوهی دادنم و تو جهاز دراز کشیدم وقتی امدم بر دیدم تمام دریائی باسیدون از دفتر ایرانی تا جفره ادم ویساده زن و مرد دختر و پسر شیون و زاری میکنن یکی سی شوهرش گریه و شیون میکنه یکی سی بواش ناله میکنه یکی سی کوکای جوونش تو سر خوش میزنه چند نفری غش کرده بیدن دم دریا شده بید صحرای محشر تا چند روز خانواده های غرقی ها دم دریائی باسیدون ول نمی کردن شاید که دریا کشنه و ادمخور سیر شده باشه و عده ای را پس بده اما دریا کشنه تر بید بعد از ۴ روز خیلی از موزیری ها را تو دسک پیدا کردن دریا جونش گرفت و از سیری جسدشون را پس داد

روح تمام موزیری ها و جاشو های آذر ۴۱ که دریا بی رحمانه جونشون گرفت شاد

  • منبع خبر : نصیر بوشهر