نصیربوشهرآنلاین – مهدیس غنی زاده:   در طول تاریخ، “عشق” نه ‌تنها یکی از مهم‌ترین، بلکه به‌ واقع مهم‌ترین و حادثه‌آفرین‌ترین پدیده‌ی انسانی در جهان بوده که به واسطه‌ی ماهیت پیچیده و تعدد شیوه‌های بروز و ابراز آن، پرداختن به آن به امری دشوار مبدل گشته است. عشق در خلق شاهکارهای ادبی نقش به […]

 

نصیربوشهرآنلاین – مهدیس غنی زاده:

 

در طول تاریخ، “عشق” نه ‌تنها یکی از مهم‌ترین، بلکه به‌ واقع مهم‌ترین و حادثه‌آفرین‌ترین پدیده‌ی انسانی در جهان بوده که به واسطه‌ی ماهیت پیچیده و تعدد شیوه‌های بروز و ابراز آن، پرداختن به آن به امری دشوار مبدل گشته است. عشق در خلق شاهکارهای ادبی نقش به سزایی داشته و خود نیز در این آثار جلوه های گوناگونی یافته است. شعرای فارسی زبان از بدو تاریخ شعر، بخش عظیمی از اشعار خود را در وصف عشق، اوصاف معشوق و حالات عاشق سروده اند. اگر چه می توان گفت عشق زمینی و آسمانی، دو رنگ اصلی عشق هستند و عشق به قدمت عمر و گستردگی‌اش، وسیع و مبهم است. شعر عاشقانه_اعم از زمینی و آسمانی_، بخش گسترده‌ای از ادبیات فارسی را در بر می‌گیرد و جایگاه ویژه‌ای دارد. ؛ با این‌همه، سعدی از معدود افرادی است که مدعی است عشق را چون زبان مادری می‌شناسند.

که سعدی راه و رسم عشق‌بازی/ چنان داند که در بغداد تازی

سعدی در یکی از خون‌بارترین دوران تاریخ ایران می‌زیسته و در این دوره، افول آدمی به نازل‌ترین سطوح اخلاقی را مشاهده کرده است؛ با این همه، نه تنها عشق را -که به باور او شرفِ آدمی در گرو شناخت آن است- از یاد نبرده، بلکه در همین دوره ماناترین نغمه‌های عاشقانه‌ی جهان را نیز پدید آورده است.

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش/ می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها

در طول تاریخ ادب فارسی، سعدی از معدود شاعرانی است که عشق را به معنی زمینی و آسمانی آن به اوج رسانده‌ است. از دیدگاه سعدی، می‌توان به نقش مؤثر”عشق” در تکامل و تعالی انسان و نیز تسلیم در برابر خواست و اراده‌ی معشوق و لزومِ ایثار و بخشش در عشق اشاره کرد؛ از سویی دیگر بیانگرِ واقع ‌نگری و صداقت سعدی در عشق ورزیدن و اظهار آن است و از سوی دیگر بر پایداری و ثابت بودن بسیاری از معیارهای عشقی سالم و طبیعی تأکید دارد.

در این میان، سعدی را به حق “استاد غزل عاشقانه” لقب داده اند، زیرا عشق را به معنای زمینی و آسمانی آن، در قالبِ زبان و بیانی فصیح و ماندگار به تصویر کشیده است. سعدی هم استاد رموز عاشقی است و هم آموزگار تقوی و خردمندی: چیزی که جمع شدنش در یک تن، نادر است. در وجدان او “نیکی” که هدف اخلاق است از “زیبایی” که غایت عشق است، جدا نیست. نزد او اخلاق وسیله‌ای است که انسان را به کمال آدمیت می‌رساند و وجود او را با رشته‌ی محبت با سراسر کائنات می‌پیوندد. همین هدف اخلاقی در عشق او نیز هست. عشق که مایه‌ی غزل‌های اوست البته به جمال انسان محدود نیست. روح، تقوی، طبیعت، خدا و سراسر کائنات نیز موضوع این عشق است.

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد/ دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

کمتر شاعری در ادب فارسی چنین لطیف و پرشور، ظرایف و دقایقِ عشق زمینی را بیان کرده است. اگر به گفته‌ی میلتون، شاعر طراز اول انگلیس، که شاعر باید ساده، محسوس و پرشور باشد، صفت والا را هم بیافزاییم تا سروده‌های کم مایه‌ی احساساتی را شامل نشود، باید گفت که در ادب گذشته‌ی ما، شعر سعدی مصداق کمال چنین توصیفی است. سروده‌های سعدی درباره‌ی عشقِ انسان به انسان _ در شرحِ لذت و دردِ عشق، ستایش زیبایی معشوق و احوال شب‌های وصل وهجر_ نشانه‌ی  تجربه‌ی عمیق و گسترده‌ی شاعر در عاشقی است، اما البته نه به آن معنا که هر غزلی الزاماً بازتاب یک تجربه‌ی عاشقانه‌ی مشخص است؛ این غزل‌ها در عالی‌ترین حد بیان شاعرانه و ماهرانه‌ترین کاربرد تکنیک‌های غزل فارسی سروده شده‌اند و تجربه‌ی عاشقانه‌ای که از عشق انسان به انسان به نمایش می‌گذارند، اگر در شعر دیگر شاعران کلاسیک فارسی همتا داشته باشد، والاتر ندارد. در باب نقش مؤثرعشق در تکامل و تعالی انسان، سعدی مهم‌ترین و ارزشمندترین کارکردِ عشق را، فصل بودن آن بین انسان و حیوان می داند. انسان با تجربه کردن یک عشق سالم می تواند از مرحله‌ی حیوانی و جمادی به مرحله ی انسانی دست یابد: گر آدمی صفتی، سعدیا به عشق بمیر/ که مذهب حیوان است هم چنین مردن

سعدی عشق را برای انسان امری فطری و فصل ممیز او از دیگر موجودات می‌داند، با این حال رسیدن به این مرتبه از انسانیت یعنی هنرِعشق ورزیدن و درک زیبایی معشوق و جایگاه والای او، کرامتی است که نصیب هر انسانی نمی‌شود و نیاز به مقدماتی مثل رها شدن از خود و پاک بازی وتسلیم و رضا در برابر یار دارد: عاقلان خوشه چین از سرّ لیلی غافل‌اند/ کاین کرامت نیست جز مجنون خرم سوز را

رایحه‌ی عشق از جای‌جای غزل سعدی به مشام می‌رسد؛ اما اگر بنا باشد تنها به یک تعبیر در وصف آن بسنده کنیم، شاید «سودازده» بهتر از هر کلمه‌ی دیگری بیانگر وصف حال عاشق در شعر عاشقانه سعدی باشد. البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که نفوذ کلام سعدی به درک عمیق او از عشق خلاصه نمی‌شود، بلکه حاصل قدرت شاعرانگی او در انتقال شور و گرمای عشق تنها به‌ واسطه‌ی کلام می‌باشد.

روزگاریست که سودازده روی توام/ خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

سعدی با تشویق آدمی به عشق ورزیدن، به او نوید می‌دهد که “عشق” قبله‌گاه “عاشق” است و او را از صفاتی چون خودبینی و خودپرستی رها می‌کند :دل هوشمند باید که به دلبری سپاری/ که چو قبله‌ای باشد به از آن که خودپرستی

بدیهی است که سعدی حدیث کام جسمانی را انکار نمی‌کند، اما که می‌تواند این عشق پرشور بی‌پایان را که شاعر به‌واسطه‌ی آن با همه‌ی کائنات پیوند می‌یابد از نوع هوس‌های جسمانی بشمرد؟ در این شیوه‌ی عاشقی هم شکوِه و فریاد سعدی بوی دل می‌دهد، هم تسلیم و گذشت او سوز محبت دارد. در بی‌خوابی‌های شب‌های دراز، شب‌روی‌های خیال را توصیف می‌کند و نشان می‌دهد که خاطر بی‌آرام مشتاق در همه آفاق می‌گردد و باز به آستانه‌ی معشوق باز می‌گردد و از آن خوش‌تر جایی نمی‌یابد. تردید و وسوسه‌ی عاشقی را که جز خودش نیست به قلم می‌آورد که چگونه همه شب -در عالم خیال- می‌خواهد دل از معشوق بر کند و صبح که از خانه بیرون می‌آید، باز یک قدم آن‌سوتر از کنار معشوق نمی‌تواند گذشت. اندیشه عاشق را نشان می‌دهد که در ساعت‌های سنگینی و دردناک جدایی هزاران درد دل به خاطرش می‌آید و می‌خواهد وقتی به معشوق رسید، آن همه را با وی بگوید، اما وقتی به وصال یار می‌رسد، چنان خود را می‌بازد که همه درد دل را فراموش می‌کند و دردی در دلش باقی نمی‌ماند. شور و هیجان عاشقی را وصف می‌کند که بعد از هجران دراز به وصال یار رسیده است و در آن لحظه کام و عشرت هر درد و غمی را که در جهان هست می‌تواند از یاد ببرد. گاه نیز سعدی فقط حضور و عنایتِ یار را می‌طلبد و عشق خود را مبرا از چشم داشت‌های مادی می‌داند :ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا / حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است

این‌ها همه از آن روست که عاشق در اعماق ضمیر خود یک نوع پیوند و آشنایی با معشوق احساس می‌کند، نوعی پیوند که برخاسته از نیازهای جسمانی نیست، بلکه از قلب و روح عاشق سرچشمه می‌گیرد: مرا خود با توچیزی در میان هست / وگرنه روی زیبا در جهان هست

نکته‌ی  تأمل برانگیز دیگری که در اشعار سعدی وجود دارد و نشان می‌دهد که جنبه‌‎ی معنوی عشق برای او تا چه اندازه مهم و تعیین کننده است، برابری لطف و قهر معشوق است. بسامد فراوان این مضمون در غزل سعدی، بیانگرعشق پاک و خالصانه‌ی اوست. به عبارت دیگر، این روح سعدی است که تشنه‌ی عشق ورزیدن است. ازاین رو دغدغه‌ی او در درجه‌ی اول، عشق است و سپس معشوق :بار غمت می‌کشم، وز همه عالم خوشم / گر نکند التفات یا نکند احترام

سعدی تسلیم و رضا در برابر معشوق را ویژگی یک عشق حقیقی می‌داند. عاشق در غزل سعدی، شخصیتی کامل و یکپارچه دارد و خلاف برخی عشق‌های بیمارگونه، مشتاق معشوق است نه محتاج او. تمایل او برای بودن با معشوق، ناشی از نیاز به معنای کمبود نیست، بلکه نوعی فرانیاز است که در جهت بخشیدنِ عمق و معنای بیشتر به زندگی، شکل می‌گیرد.

گذشتن از داشته‌ها و خواسته‌ها درعشق، از نخستین شرایط عاشقی است .ازاین‌رو یکی ازمضامین مکرر درغزل سعدی، پاکبازی و ایثار درعشق است. عشقِ سعدی چه زمینی باشد و چه آسمانی، پاکبازی شرط اول آن است: بذل جاه ومال و تارک نام و ننگ / درطریق عشق اول منزل است

تاریخ ادب و اندیشه‌ی ایران، هیچ معلمِ عشقی بهتر از سعدی به خود ندیده است و شاید به جرأت بتوان گفت در تاریخ مهرپردازی در سراسر جهان، گوینده‌ی دیگری نیست که به ظرافت او به رابطه‌ی عاشقانه‌ی میان دو انسان پرداخته باشد. سعدی علاوه‌ بر تغییر شیوه‌ی نگرش فارسی‌زبانان نسبت به عشق‌ورزی، به مخاطبان خود می‌آموزد که چگونه درباره‌ی عشق بیاندیشند و برگرد وجود زیبایی طواف کنند. در نگاه سعدی، عشق فصل ممیز انسان از دیگر موجودات است و عاشقی هنر و مرتبه‌ای است که هر انسانی به آسانی بدان دست نمی‌یابد.عشق با رها کردن انسان از خودپرستی، موجب پالایش درون می‌شود و موجبات تعالی و رشد روحی انسان را فراهم می‌سازد.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر آنلاین