نصیربوشهر – جواد رنجبرزاده – در لشکر “یزید” دو گروه عمده از نظر تقسیم بندی‌های اجتماعی – فرهنگی وجود داشت. گروه          حاکمان سیاسی مانند یزید و عبید‌الله که هر دو از لحاظ وجاهت اجتماعی در سطحی پایین قرار داشتند. یزید فرزند “معاویه ابن ابوسفیان”  بود که پس از فتح “مکه” از ترس و اجبار اسلام […]

نصیربوشهر – جواد رنجبرزاده – در لشکر “یزید” دو گروه عمده از نظر تقسیم بندی‌های اجتماعی – فرهنگی وجود داشت. گروه          حاکمان سیاسی مانند یزید و عبید‌الله که هر دو از لحاظ وجاهت اجتماعی در سطحی پایین قرار داشتند. یزید فرزند “معاویه ابن ابوسفیان”  بود که پس از فتح “مکه” از ترس و اجبار اسلام را پذیرفت و حتی در دوران دو خلیفه اول هم کسی حاظر نبود همکاری اش را با نظام سیاسی و اداری بپذیرد و تنها در دوره‌ی “عثمان” که نوعی               سیستم الیگارشی قبیله‌ای برای اولین بار در اسلام پا گرفت و پس مرگش سیستم سیاسی خلافت را با چالشی اساسی مواجه نمود و از خط اصلی اسلام که در بعد از “سقیفه بنی ساعده”،  دچار نوعی بیماری مزمن ریاست طلبی         گشته بود، منحرف نمود. معاویه هرگز در درون سرزمین حجاز که مهد اسلام بود وجاهت نیافت و هرگز نتوانست آنگونه که دوست داشت ادعای خلافت نماید. گرچه در بعد از شهادت “امیرالمومنین (ع)” خود را به عنوان خلیفه معرفی نمود و امام حسن نیز بنا به پاره‌ای مصلحت‌های دینی با وی مصالحه کرد. اما در همان حال نیز مکه، “مدینه”، “طایف” و حتی قبایل اطراف هرگز از او به عنوان خلیفه دارای مشروعیت دینی –سیاسی یاد نکردند و اگر نبود   مهرچینی‌های ظریف سیاسی و استفاده ی ماهرانه از ۳ عامل اصلی حکومت داری غیر دینی یعنی “زر” و “زور” و “تزویر” امکان استمرار حکومتش بر پایه اصول اجتماعی رایج در آن دوران ممکن نبود.
در حوزه ی حکومت محلی وضع از این هم بدتر می نمود، خاصه آنکه، حاکم “عراقین عرب” یعنی “کوفه” و “بصره”، نوه‌ی “سمیه‌ی” فاحشه، “عبید الله ابن زیاد” بود که اعلام اخوت وقیحانه‌ی “زیاد” با معاویه از طریق تولد نامشروع زیاد از بطن سمیه و نطفه‌ی حرام “ابوسفیان”، حتی برای جامعه ی جاهلیت نیز باعث سر‌افکندی اجتماعی بود، وجاهت اجتماعی مورد بحث را پایین تر می‌برد تا جاییکه هر کسی به خصوص افرادی که کمی حس ناسیونالیستی عرب را در ذهن خود داشتند حاضر به وصلت با چنین خانواده‌ای نمی‌شدند و جالب‌تر اینکه معاویه خلیفه‌ی وقت، چنین اخوتی را در بوق و کرنا دمید و دستور داد تا جارچیان برای خوشایند زیاد آنرا اعلام رسمی نمایند.
این لشکر صف آراسته در مقابل شریف ترین فرد از تبار والاترین خانواده در اسلام، (که هنوز بسیاری از افراد، بزرگ آن خاندان و آخرین نبی خدا، یعنی “محمد مصطفی” (ص) را بیاد داشتند)، در حوزه‌ی امرا و سران نظامی خود بر خلاف رجل سیاسی صاحب امر، دارای چنین انحرافات اجتماعی وفرهنگی نبودند، به عنوان مثال فرمانده سپاه یزید در صحرا‌ی کربلا، پسر”سعد ابن ابی وقاص” سردار فاتح سپاه اسلام بود که از قِبَل وجاهت سپاهی‌گری پدر، در نظر عامه مردم به ویژه اهالی کوفه دارای اعتبار و آبرویی خاص بود و همواره سعی و تلاش داشت تا مانند یکی از شیوخ عرب رفتار نماید و برای رعایت این وجهه اجتماعی، به شدت مبدی آداب بود و حتی در انجام ظاهری فرایض دینی سخت گیر و کوشا، عمر همواره در جامعه‌ی کوفه که در ابتدا‌ی امر و پس از فتح تیسفون توسط پدرش به عنوان پادگانی نظامی بنا گردیده و کم‌کم در جوار شهر‌های مدائن که روزی به عنوان هفت شهر افسانه‌ای دنیا و محل احداث طاق کسری بودند و در حمله‌ی اعراب به طور عمده غارت شدند، به عنوان شهر‌کی نظامی و پس از آن با انتخاب آنجا توسط حضرت علی(ع) به عنوان مرکز خلافت اسلامی که بسیاری از سرزمین‌های ایران و روم را تحت سلطه‌ی بلا منازع خود قرار داده بود، تبدیل گردید، مورد احترام و وثوق عامه‌ی اعراب بود و برای حفظ این کرامت موروثی خود تلاش می‌نمود و در رعایت اصول اجتماعی بسیار سخت‌گیری می‌نمود.
عمر ابن سعد ابن ابی وقاص که پدرش به عنوان فاتح جنگ قادسیه، اعراب را به خود امید‌وارکرده بود و همین امر باعث “دل پر کردن” آنان در حمله‌های مکرر بعدی خود به ایران گردید، از اسلام چیزی جز جنگ و ثروت اندوزی ناشی از غنیمت‌های پر بها‌ی جنگی نمی دانست و اگر به ظاهر مبدی آداب اسلامی و قرائت قرآن که در زمان خلیفه سوم عثمان مجلد گردیده شده بود، در باطن چیزی جز همان اصول قبیله‌ای اعراب بدوی نداشت و برای رعایت وجهه‌ی اجتماعی اش، ناسیونالیستی قوی عربی را به شدت تقویت می نمود. بجز این مرد، دیگر امرای سپاه به ویژه “شمر ابن ذی الجوشن” نیز از نظر تبار عربی و وجاهت اجتماعی در کوفه که خود را اگر نه در حد “سلیمان ابن صرع خزایی” و “هانی ابن عروه” اما پست‌تر از آنان نمی‌دانست، نیز وجود داشتند که بر خلاف حاکمان سیاسی که قدرت خود را از نفوذ در “شام” و “فلسطین” بدست آورده بودند و بر سپاه و ثروت کسب شده در آنجا قدرت فاثق آمدن بر حجاز و عراق را یافته بودند، در نظر مردم کوفه افرادی “بدنام” و بی دین شمرده نمی‌شدند و داعیه ریاست و شیخوخیت نیز داشتند. به عبارتی سپاه یزید برگرفته از دو دسته افراد بودند، اقلیت قدرتمند سیاسی که فاقد پایگاه اجتماعی بودند و اکثریت سپاهی و نظامی که دارای پایگاه اجتماعی به نسبت خوبی در کوفه بودند. به عبارتی امام حسین (ع) نه در مقابل افرادی لا‌ابالی و بد‌نام که می توان اذعان داشت در مقابل افراد ذی نفوذ اجتماعی کوفه و عراق قرار گرفته بود که اکثراً ساکن کوفه و حوالی آن شهر بودند و از اقصی نقاط سرزمین حجاز روزگاری نه چندان دور به طمع غارت و غنیمت جنگی اسلام را پذیرفته و در شهر کوفه  سکنا گزیده بودند.
این افرادی که برای خود در جامعه احترام قایل بودند، از اسلام و آنچه امام حسین(ع) آنرا نزد پدرپزرگش آموخته بود به جز برخی فرایض اجباری و حفظ ظاهر امر، چیزی نمی‌دانستند. همین بود که چندان اهمیتی نداشت با “کی” می جنگند، بلکه مهم این بود که برای “کی” می جنگند. به جز محدود افرادی که به دلیل وجود حضرت علی (ع) با او یا برای او در کوفه سکونت کرده و حب علی (ع) را در دل داشتند، اکثر قریب به اتفاق آنان افرادی بودند که یا در هنگام لشکر‌کشی عمر برای فتح ایران و به طمع غنیمت جنگی اسلام آورده و وارد سپاه مسلمین شده بودند و یا پس از آن به منظور رهایی از وضعیت اسفناک زندگی در صحرا‌های سوزان عربستان، خود را به کنار رودخانه‌ی پر آب خاورمیانه، پس رود نیل رسانده بودند. چنین جماعتی هرگز نمی توانستند اسلام را همانند، مهاجرین و انصار ساکن در مدینه درک کنند و از اسلام تنها خشونت، جنگ و قدرت را می شناختند. فضای حاکم بر شهری که بنایش پادگانی نظامی بود، چیزی جز این را گسترش نمی‌داد، خصوصا این‌که خلافت امیرالمونین (ع) نیز در آن دیار دیری نپاییده بود. پس از شهادت آن بزرگ مرد عدالت و تقوی در مسجد کوفه به ضرب شمشیر   “ابن ملجم مرادی” که خود نیز تداعی کننده‌ی نوعی “عملیات انتحاری” بود، فضای سیاسی اجتماعی حاکم بر حکومت اسلامی بر همان روشی چرخید که عثمان پایه‌گذارش بود و به نوعی سیستم الیگارشی و خانواده مدار بود. در سقیفه بنی ساعده که صحنه‌گردان اصلی آن کسی جز “ام المومنین”  “عایشه” همسر حضرت محمد (ص) و دختر “ابوبکر” نبود، علی (ع) حاضر نبود و به کفن و دفن آخرین فرستاده‌ی خدا مشغول بود. ابوبکر گرچه در ابتدای امر تمایل به پوشیدن ردای خلافت نداشت، اما ترفندی که دختر زیرکش از ترس خلافت حضرت علی (ع) به بکار بسته بود، موفق شد و آن حضرت نیز به پاس مودتی که بین پیامبر و ابوبکر بود، همچنین سن و سال ابوبکر و بالاتر از همه حفظ وحدت مسلمین که در همان زمان عده‌ای از قبایل بدوی عرب ارتداد پیشه کرده و خداندان    بنی امیه قصد داشتند ساز مخالفت با اسلام را که پدید آورونده‌اش از خاندان “بنی هاشم” عموزاده و رقیب اصلی آنان از نظر وجاهت اجتماعی در مکه بود، کوک کنند؛ سکوت اختیار کرد و پس از آن نیز در مقابل خلافت عمر همچنان به دلیل درگیری سپاه اسلام با حکومت‌های محلی شام و بین النهرین، از آن چه را که حق خود و وصیت پیامبر می‌دانست گذشت.
امام علی (ع)  پس از مرگ عمر، با شورایی ۵ نفره روبرو شد که در هر یک از رجال آن شورا عیب‌هایی بزرگ و غیر قابل چشم پوشی می‌دید که پذیرفتن خلافت را ناسازگار با عقاید خود می‌دید.
عبدالرحمن ابن عوف: مسلمانی ثروتمند که بر خلاف حضرت خدیجه (س) و ابوبکر، حاضر نشده بود دیناری از ثروت خویش را در راه اسلام و گسترش آن بی توقع از درآمدی مضاعف هزینه کند و به نوعی اسلام ثروت‌اندوزی را تداعی می‌کرد.
سعد ابن ابی وقاص: نظامی جاه طلب و خشنی که با سبوعیت تمام با ایرانیان رفتار کرده بود و درشت طبع و خشن می‌نمود و اسلام خشونت و خونریزی را تداعی می‌نمود.
طلحه: فردی خودخواه و متکبر که گاهی این خودخواهی باعث می‌شد حضرت محمد (ص) نیز در زمان حیاتش بر او خرده گیرد و اسلام کبر و خود بزرگ بینی را تداعی می‌کرد. همان ذهنیتی که عجم را موالی و برده می‌پنداشت و رگه‌های محکمی از تعصب جاهلیت عرب را در هود داشت.
زبیر: مسلمانی خسیس، دنیا دوست و تنگ چشم که حتی در میزبانی مهمانان خانه‌اش نیز خساست به خرج می‌داد و همیشه توقع و چشم داشت مالی از اطرافیانش داشت. کسی هرگز از او هبه و هدیه‌ای در خور ندیده بود. همان خصلتی که برای فرزندش به ارث نهاد و “عبدالله ابن زبیر” علیرغم موفقیتش در کسب مقام خلافت در حجاز بر علیه یزید، به دلیل عدم توانایی روحی برای استفاده از “زر” در خردیدن برخی از قبایل (همان کاری که معاویه را موفق کرده بود)  نتوانست او را در مقابل “مروان ابن حکم” پیروز گرداند و به ناچار پس از مدتها محاصره خود را تسلیم لشکر شام نمود. خصوصیتی که به نوعی اسلام خساست و دنیا پرستی را تداعی می‌نمود.
عثمان: اگر چه هموراه در دوستی با حضرت محمد (ص) افتخار می‌کرد و از نزدیکان ایشان به حساب می‌آمد و همانند ابوبکر پدرزن پیامبر بود، اما حس ناسیونالیستی و قوم‌پرستی افراطی او را از اجرای برخی اصول مسلم دینی بازش می‌داشت، تا جایی که حتی  مروان و پدرش “حکم ابن ابی العاص ابن امیه” را که به دلیل خیانت‌های آشکارشان مورد تنفر رسول خدا واقع شده و از مدینه رانده شده بودند و تلاش‌هایش نزد حضرت محمد(ص)، ابوبکر و عمر در بازگردداندن آنها موثر واقع نشده بود، دوباره به مرکز خلافت بازگرداند و صرفا به دلیل قرابت و خویشاوندی که با آنان داشت مروان و معاویه را پست سیاسی و نظامی هم داد تا این دو بعد از کشته شدنش باعث بزرگترین انحراف در اسلام شوند. خصوصیتی که اسلام ناسیونالیستی افراطی را تداعی می‌نمود.
پر واضح بود که حضرت علی (ع) پیشنهاد خلافت از این شورا را نمی‌پذیرفت و هرگز راضی به پوشیدن ردای امپراطوری اسلامی از این گروه نمی‌شد، به ویژه آنکه آنان، ایشان را در طی طریقت “شیخین” یعنی ابوبکر و عمر اجبار می‌نمودند. فقط پس از قتل عثمان بود که مردم در التماس از او برای پذیرش خلافت، جامه از تن مبارکش دریدند تا وارث سیستم حکومتی عریض طویلی شود که به ضرب و زور سعد ابن ابی وقاص، در مشرق و مروان ابن حکم و معاویه در مغرب پا گرفته بود و نو کیشان مسلمان از این دین در شامات تزویر “عمر ابن عاص” کیسه‌های زر معاویه و شمشیر مروان را سمبل اسلام می‌شناختند و در ایران تجاوز و قتل و غارت سعد را و اگر نبود مجاهدت برخی از صحابه‌ی متدین حضرت رسول و بعدها فرماندارانی که او بر سرزمین‌های تازه فتح شده در دوران کوتاه خلافتش منصوب نموده بود و اسلام ناب محمدی را به نمایش می‌گذاشتند، شاید آن اسلامی که پیامبر خاتم مرارت‌ها و زجرهای طاقت فرسایی را برای پایه‌گذاری‌اش تحمل کرده بود به طور کامل از بین می‌رفت.
عدالت علی (ع) و رحمانیت آن بزرگ مرد بود که ایرانیان را مطیع کرد و بسیاری از بزرگ مردان این سرزمین را قلبا وفادار اسلام و بعدها خاندان او نمود. تن دادن به ۳ جنگ عمده داخلی، “جمل”، “صفین” و “نهروان” و حفظ موقعیت امپراطوری اسلامی (جلوگیری از شورش در سرزمین‌های تازه تصرف شده‌ی اعراب)  جز از درایت و تدبیر ایشان بر نمی‌آمد. همین بود که پس از صلح امام حسن (ع) که صرفا برای جلوگیری از بروز برادر کشی بزرگ، اختلاف و به تبع آن فروپاشی امپراطوری اسلامی به دلیل طغیان مخالفان در ایران و روم، به انجام رسید. امام حسین نیز به این پیمان تا زمان خلافت معاویه که قریب ده سال به طول انجامید، پایبند ماند و خلف وعده نکرد تا با معرفی “یزید” به عنوان جانشین خلافت پیمان از طرف معاویه نقض شد.
این نقض پیمان از طرف معاویه دست حسین ابن علی (ع) را برای مخالفت بازگذاشت و تنها به دلیل آنچه که انحراف اسلام از اصول اولیه‌اش بود، ساز مخالفت با یزید را آغاز کرد.  چرا که به وضوح می‌دید هر پنج خصوصیت بارز شورای پنج نفره‌ی تعیین عثمان برای خلافت دقیقا در جامعه‌ی مسلمین نهادینه شده بود و به ویژه مغلطه‌ای از این پنج ویژگی در دید بسیاری از نوکیشان به عنوان اسلام شناخته می‌شد و همین هم بود که معاویه هرگز حاضر نشد شام را ترک گوید و مرکز خلافتش را همان جا تعیین نمود.
آن حضرت به خوبی دریافته بود که عدم اعلام این انحراف و روسوایی غاصبین دین مبین اسلام که نشان بارز امروزی آن برداشت‌های “طالبانی” و “داعشی” از اسلام است، پایه‌های مستحکم دین خاتم پیامبران را دچار تزلزل می‌نمود و بدون حرکت او به طور قطع و یقین اسلام ناب محمدی که از طرف خداوند بزرگ نازل شده بود با شکست مواجه می‌شد.  اسلام دهه‌ی ۵۰ هجری، دیگر آن اسلامی نبود که جدش در “مکه” بنا نهاده و در       “مدینه النبی” به سامانش رسانیده بود. اسلام با انحرافات مالی، سیاسی و اجتماعی کثیفی آلوده شده بود که اصلا قابل مقایسه با دین صدر اسلام و آنچه حضرت محمد(ص) تبلیغ می‌نمود، نبود. امام حسین (ع) با حالتی مواجه شده بود که علاوه بر خطر نهادینه شدن این انحرافات (خطر دینی) سرنوشت میلیون‌ها تازه مسلمان و ختی غیر مسلمانان ساکن در امپراطوری اسلامی نیز در خطری جدی قرار می‌گرفت (خطر اجتماعی).
همین انگیزه‌ها سبب شد تا آن بزرگوار که حدود ۶۰ سال از عمر مبارکش را گذرانده بود و از نظر وجاهت و احترام اجتماعی و سیاسی همینطور تامین مالی و اقتصادی در وضعیتی بسیار خوب نه تنها در حجاز که در تمامی سرزمین‌های اسلامی به سر می‌برد، بر علیه انحرافات و خطرات موجود قد علم کند و طواف کعبه برای برای حفظ حرمت و اعتلایش در راه خدا و مردم نا تمام بگذارد. گرچه این حرکت را می‌توان به نوعی قیام مشابه دانست، اما بر خلاف دیگر قیام‌های ثبت شده در تاریخ که همگی با نوعی خشونت طلبی از طرف قیام کننده همراه بود، عاری از جنگ‌طلبی و خشونت بود و اگر نبود دعوت‌های مکرر کوفیان، این علم ظغیان و مخالفت را شاید به گونه‌ای دیگر، مانند مهاجرت به ایران که در آنجا حامیان و دوستداران واقعی او از صمیم قلب به انتظارش نشسته بودند، استمرار می‌بخشید. درگذر از موضوعات عمیق فلسفی و عقیدتی “علم امامت” که ناشی از شناخت کامل او از سرانجام حرکتش به سمت کوفه بود، امام حسین (ع) خود را با برداشتی خشن و نامتعادل از اسلام مواجهه می‌دید که اصول اخلاقی و اعتقادیش که در پرورش با رسول الله و زیر سایه پدر و مادری چون حضرت فاطمه زهرا (س) و علی ابن ابیطالب (ع) شکل گرفته بود، به او اجازه سوت و سکون را نمی‌داد.
اگر قیام و حرکت آن آزاد مرد نبود که با فداکاری بی‌بدیل و تاریخ‌سازش اکثریت قریب به اتفاق عشیره و دوستان نزدیکش را فدا کرد، شاید امروز ما هم اسلام را همین اسلام در اقلیت “داعش” و طالبان” می‌پنداشتیم و منطق و سمبلی نبود تا در مقابل فشار افکار عمومی و تبلیغات سوء و مخرب غربی‌ها در خصوص خشونت بی حد و حصر این گروه‌ها، از آن برای دفاع از اسلام علم کنیم.
سر مبارک آن حضرت، اولین سر بریده‌ای است که توسط برداشت طالبانیسم و داعشیسم از اسلام، از بدن مبارکشان جدا شد . همین آموزه‌های دینی – فرهنگی و سیاسی بود که هنوز هم هیچ مسلمان شیعه‌ای، عامل انتحاری نیست و هر جا که سرکردگانی چون “ملا عمر” و “ابوبکر البغدای” ظهور می‌یابند، به طور جد لشکری از شیعیان پیرو سید الشهداء (ع) را در مقابل خود می‌بیند.  دین مبتنی بر آموزه‌هایی که امام حسین (ع) در مقابل آن قد علم کرد و به پا خواست و رسوایش ساخت، دین خشونت عریان در سوریه، عراق و افغانستان امروز است، با آبشخوری از دین بی‌تدبیری و بی کفایتی حاکم بر حجاز امروزی.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر