هنگام خداحافظی،پدر بزرگ صحبت هایی با مادر داشت که من متوجه صحبت های آنها نشدم.فقط یادم هست به مادر گفت کم کم دست به کار شوید.او هم جواب داد تا ببینیم خدا چه میخواهد.صحبت های آنها باعث شد که من روزها در فکر این باشم که آنها در باره ی چه موضوعی بحث میکردند ولی […]

هنگام خداحافظی،پدر بزرگ صحبت هایی با مادر داشت که من متوجه صحبت های آنها نشدم.فقط یادم هست به مادر گفت کم کم دست به کار شوید.او هم جواب داد تا ببینیم خدا چه میخواهد.صحبت های آنها باعث شد که من روزها در فکر این باشم که آنها در باره ی چه موضوعی بحث میکردند ولی نتیجه ای نگرفتم.هنوز رطب های پدربزرگ تو ملاسی در شیره غوطه ور بودند.شیره کف کرده بود مثل اینکه یک بطری آب وصابون یا یک مایع ظرفشویی امروزی تو ملاسی خالی کرده بودند.بچه ها رطب ها را از ملاسی برمیداشتند و زیر دن شیر (دهن شیر-شیر آب) می شستند، درحالیکه آب از رطب ها میچکید در دهانشان میگذاشتند.پدر بزرگ به وظیفه خود عمل کرد و گلال راچرب کرد و من هم بی فال نگذاشت.اما از اینکه موفق نشد گلال را زیارت کند ناراحت به نظر میرسید.بعد از خوردن رطب های ترش شده کف آلود ،آمدیم به طرف حوض خیلی کوچک و نقلی که زیر راه پله تعبیه شده بود،دستم هایمان بشوریم.چشمم به موجود مرده ای که روی آب شناور بود افتاد.از خاله فضه مادر بزرگ بچه های صاحب خونه سوال کردم که این موجود روی آب چه است؟ او جواب داد چیزی نیست.یک عقرب است. او عقرب از آب گرفت و در سطل آشغال انداخت.عقرب به اندازه ی یک پیش دستی بود.من در عمرم چنین عقرب بزرگی در هیچ کتاب یا روزنامه و یا مجله ای ندیده ام. بچه ها دیگر جرات رفتن به سر حوض نداشتند.ورود عمو مشهدی مهدی صاحب خانه عزیز ما را بسیار شادمان کرد.ایشان در بوشهر مغازه ای روبروی مغازه ی آقای استاد احمد پور صباغ،ورزشکار،مربی ورزشی،موذن، و مؤسس باشگاه نیرومند بوشهر بود،داشت.عمو مشهدی مهدی بامبوتی بود. (Bambooboat) در اصل به کشتی هایی میگفتند که مردم یک کشور اجناس خود را بار این کشتی ها میکردند و به کشور های دیگر برای فروش میبردند.درضمن ما بوشهری ها یک عبارتی به کار میبریم به نام بامبول بازی(شیطنت کردن) شاید این کلمه هم از کلمه ی ((Bamboozle به معنی فریب دادن یا گول زدن گرفته باشند.بعضی ها اعتقاد دارند که کلمه ی بمبوله (بادکنک) از این کلمه گرفته شده است. متانت،درست کاری و امانت داری عمو مشهدی مهدی، شهره عام و خاص بود.مشتی به عنوان بمبوتی معمولا به بحرین سفر میکرد.در سال ۱۳۴۸ کشتی ناکو غرق شد.من هم کشتی ناکو و هم مالک ناکو و هم بعضی از مسافران ناکو دیده بودم.حسن آقا فرزند آقای احمد زیره با من هم مکتبی(هم ملایی) در مسجد جناب آقای استاد جامعی بود.منزل آنها مشرف به مکتب خانه بود.مرحوم احمد زیره از دوستان پدر بود و یک روز استاد حسن زنگنه این جمله به من گفت : (we are the same blood). حسن آقا گفت این جمله از آقای احمد زیره یاد گرفته است.معنی بسیار بسیار جالبی دارد.(ما همه یکی هستیم-ما همه یک جان داریم-خون همه ی ما یکیست)یاد همه آنها گرامی باد. ناکو قبل از این که در زمستان سال ۱۳۴۸ غرق شود،حدود ۱۲۰ روز ناپدید میشود.همه فکر میکردند که ناکو غرق شده است.اما بعد از ۱۲۰ روز ناکو به بندرگاه گمرک بوشهر،صحیح و سالم می آید که موجب تعجب همگی میباشد.قریب به ۳ ماه قبل از این که ناکو غرق شود،عمو مشهدی مهدی تصمیم میگیرد بجای اینکه به بحرین سفر کند به قطر سفر کند.فاصله ی قطر تا بوشهر دو برابر بحرین تا بوشهر است.همان روز باد لیمر شدیدی می وزد.حسین آقا فرزند عمو مهدی نگران پدر میشود و سعی میکند از سفر پدر ممانعت کند اما حریف پدر نمیشود.چهار لنج از بوشهر عازم قطر بودند.یکی از آنها که از همه کوچکتر بوده لنج ناخدا علی ربیعانی بوده که عمو همسفر آن بوده است.حسین با نگرانی و ناراحتی شدید به منزل بر میگردد و به مادرش میگوید که فکر نمیکنم پدر سالم برگردد.به هرحال ۴ لنج هم سُنگار (همسفر) راهی قطر میشوند.در راه باد لیمر شدیدتر میشود،سه لنج دیگر از معرکه نجات پیدا میکنند ولی لنج آقای ربیعانی غرق میشود.همسفران موقعی که به بوشهر رسیدند به مردم گفته بودند که ما میدیدم چراغ لنج روشن است و لنج از ما دور است ولی هیچ کاری از دستمان ساخته نبود که هم سنگارمان نجات دهیم.آخ که ولاتم چه ستاره های نازنینی از دست داده.یادشان گرامی باد.شما زنده باشید.


  • منبع خبر : نصیر بوشهر