با عرض پوزش (مشت خاکی ز غم یار به سر خواهم کرد ) بله، نازنین مادر بعد از چند سال که این ماجراها سپری شد،من هم به سن جوانی رسیده بودم اما هرچه سن شما مادران بالا می رود،محبت شما بیشتر می شود.چقدر زیبا گفتند که زن یعنی زاینده. او زاینده ی مهر و عطوفت […]

با عرض پوزش (مشت خاکی ز غم یار به سر خواهم کرد )
بله، نازنین مادر بعد از چند سال که این ماجراها سپری شد،من هم به سن جوانی رسیده بودم اما هرچه سن شما مادران بالا می رود،محبت شما بیشتر می شود.چقدر زیبا گفتند که زن یعنی زاینده. او زاینده ی مهر و عطوفت است و معدن دنیای عشق ورزی.او چشمه ی لایزال نیکی هاست.اصلا تمام شدنی نیست.پس بهتر است که چند سطر ناقابل تقدیم همه ی مادران کنم که همیشه نسبت به فرزندانشان با وفا بودند.مادران زندگی بشر را زیبا کردند.فرق نمی کند مادر چه کسی باشد.آنها اقیانوس بیکران عشق را به ما معرفی کردند و زجر کشیدند تا فرزندان شایسته ای تحویل جامعه دهند.
گر از جنس انسان از اینسان نبود هم از اصل،ای کاش انسان نبود
مادر جان یادت می آید وقتی برادرم امتحان نهایی دیپلم می داد،روز اول امتحان که به خانه برگشت چه به او گفتی؟ امتحانت خوب شد؟ بعد از ظهر، برادرم امتحان انشای فارسی داشت.او خسته بود و خوابش برد.رفتی بیدارش کردی و به او گفتی: خلیل مگر امتحان نداری؟خلیل هم به سرعت لباسش پوشید و روانه جلسه امتحان شد.شما موضوع دیر رفتن برادر به سر جلسه امتحان با پدر در میان گذاشتید.آیا به یاد دارید که پدر چه عکس العملی انجام داد.پدر با لباس راحتی که رنگ آبی آسمانی داشت،پابرهنه تا سالن فرهنگ، محل برگزاری امتحان دوید.دوستان و آشنایان از پدر سوال می کردند حاجی چه خیرت است؟ پدر گفت : بِچم،بِچم!! آنها می گفتند حاجی چه بر سر بچه ات آمده؟او جواب می داد : بچه ام امتحان،بچه ام امتحان. البته داداش خلیل هرطور شده بود خودش را به سر جلسه امتحان رسانده بود اما هرکس این ماجرای پدر شنیده بود،تعجب می کرد.مادران ما شرکای ارزنده ای برای پدران ما بودند.شما خوب به یاد دارید که من سر شب با لقمه نانی و یک بطری آب و یک لنگ سبزرنگ چهارخونه برای درس خواندن به طرف مجسمه میرفتم تا از نور چراغ های نسبتا پر رنگ که نمونه آنها در محله ما نبود،استفاده کنم تا خودم را برای امتحانات نهایی آماده سازم.کنار بوته های گل های خرزهره، روبروی آب انبار قوام تا سحر با پای برهنه قدم می زدم تا راحت تر بتوانم راه بروم و درس هایم را حفظ کنم.معنی و املا کلمات و عبارات زبان انگلیسی بدون این که کاربرد آنها بلد باشم،پشت سر هم تحویل حافظه ام می دادم.کتاب های فلسفه و منطق دکتر سیاسی و دیگر دروس، چندین بار تکرار می کردم تا شاید بتوانم نتیجه ای بگیرم.هروقت از درس خواندن خسته ام میشد،می ترسیدم به خانه برگردم.هوا هنوز تاریک بود ومن مجبور بودم تا هوا روشن بشود،به درس خواندنم ادامه دهم.زنده یادان سرکار نبی پور و سرکار دانا که همسایه های ما بودند با دیدن من که در حال رفت و آمد و تکرار دروس بودم،هراسان شدندو به سوی من آمدند.آن بزرگواران خیال می کردند که برای من اتفاقی افتاده است و زمانی که پی به ماجرا بردند،چند دقیقه ای با من صحبت کردند و آرامشی به من دادند.یاد این دو عزیز گرامی باد! هنگام برگشت به خانه از راه دروازه می آمدم که احساس ترس نکنم.دیدن کارگران نانوایی ،کماچ پز ها و آش پزها و کله پزها و همچنین سقاهای شریف و زحمتکشی که آب برای نانوایی های عموعبدالعلی روشنکار،عمواصغر، عموخداخواست بیشکی و عمورضا درختیان می بردند،برای من آموزنده بود. تو بیدار می ماندی که من دق الباب نکنم و تک تک درب حیاط به صدا در نیاورم که پدر خسته وکوفته ام و همسایگان عزیزم از خواب بیدار شوند.وقتی یک شب که دیر به منزل رسیدم،تو تا صبح بیدار ماندی و نگران دیرآمدن من شدی و موقعی که مرا دیدی گفتی چرا دیر آمده ای؟ من هم درجوابت گفتم که دمپاییم میان بوته های گل های خرزهره گم کرده بودم و حدود یک ساعت در جستجوی آنها بودم.مادر از خوشحالی در حالی که اشک از چشمانش سرازیر میشد، مرا در بغل گرفت و گفت: من خیال کردم که خوابت برده است یا شاید به مشکلی برخورد کرده ای.مادر بعدها این مشکل را به من گفت: من خواب دیده بودم که تو در دریا غرق شده ای.مادران این نذر ها و حنا بستن ها و امثال آن هم بخاطر ما انجام داده اند. و در آخر این دوجمله هم برایم خواند: هنوز نرفتی میمند که بگویی وای برمن // به دریا رفته میداند مصیبت های کشتی را. مادران جاویدانند.یادشان بخیر.یاد مادر تو ای فرهیخته،بخیر.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر