سندروم استاندال و فلورانس سندروم استاندال استاندال(۱۷۸۳-۱۸۴۲) نویسنده و ادیب فرانسوی در کتاب روم، ناپل و فلورانس ( که یاداشتهای آکنده از احساساتش در باره مسافرتش به ایتالیامیباشد ) از تجربه ای سخن می‌گوید که در هنگام دیدارش از فلورانس و پس از خروج از کلیسای سانتا کروچه بر او رفته است. زیبایی‌های هنری کلیسا […]

سندروم استاندال و فلورانس

سندروم استاندال

استاندال(۱۷۸۳-۱۸۴۲) نویسنده و ادیب فرانسوی در کتاب روم، ناپل و فلورانس ( که یاداشتهای آکنده از احساساتش در باره مسافرتش به ایتالیامیباشد ) از تجربه ای سخن می‌گوید که در هنگام دیدارش از فلورانس و پس از خروج از کلیسای سانتا کروچه بر او رفته است. زیبایی‌های هنری کلیسا با احساسات زمینی اش به نقطه حساسی رسیده و هنگامی که به ناچار کلیسا را ترک گفته طپش قلب داشته، نیرویش تحلیل رفته و با ترس از افتادن راه پیموده ، درمیدان روی نیمکتی نشسته و برای تسلط بر خود، شعری را ترنم ‌کرده شاید وضعیتش مساعد شود ولی اوضاعش آشفته تر گردیده است‌.
کلیسای مورد توجه استاندال ویژه است از آن روی که هم آثاری هنری از  بزرگترین هنرمندان فلورانس ( جیوتو، برونلسکی، دوناتلو و…) را در درون خود دارد و هم مدفن بزرگترین هنرمندان، سیاستمداران موسیقی‌دانان و مردان علم ایتالیایی و بویژه فلورانسی میباشد. پانتئونی که به جای خدایان اسطوره ای؛ میکل آنژ، گالیله، لئوناردو برونی، ماکیاول وبنای یادبود دانته این تبعیدی فلورانسی را در خود پذیراست.

در سال ۱۹۸۹ گرازیلا ماگرینی رییس بخش روانشناسی بیمارستان سانتا ماریا در فلورانس کتابی با نام سندروم استاندال منتشر نمود. این کتاب نتیجه بیست سال تحقیق بالینی و بررسی ۱۰۶ مورد از افرادی بود که با وضعیتی مانند استاندال به اورژانس بیمارستان مراجعه کرده بودند.
این سندروم برای تشریح شخصی بکار می‌رود که تحت تاثیر زیبایی هنری محیط مورد بازدید قرار گرفته و ادامه حضور برایش سخت و فضای مکان چنان سنگین است که باید آنجا را ترک نماید: حمله عصبی، سردرد و سر گیجه، افسردگی حاد، میل به برگشت به خانه خستگی مفرط و حتی گریستن از علائم دیگر این بیماری هستند.
البته خواننده محترم میتواند مطمئن باشد که نگارنده از جرگه افرادی که دچار سندروم استاندال میشوند خارج است چون بنا بر تحقیق خانم ماگرینی امریکاییها و آسیایی ها معمولا بخاطر فرهنگ متفاوت دچار این بیماری نمیشوند!
قبل از استاندال،گوته ( ت۱۷۴۹-م ۱۸۳۲)ادیب و شاعر آلمانی نیز از تاثیری که دیدار از ایتالیا (۱۷۸۶) بر او گذاشته سخن گفته و آنرا پایانی بر سرگشتگیهایش دانسته است!

اما موضوع از جهتی دیگر برای من قابل اهمیت است. در واقع حتی اگر با تردید به تجربه استاندال بنگریم از ذکر این نکته ناگزیزیم که ایتالیا بطور عام و فلورانس ( توسکان)بطور خاص ویژگی ایجاد شگفتی در انسان یا پر و بال دادن به پرسشهایی نامحدود را دارد! پرسشهایی که برای فهم جهانی که در آن زندگی میکنیم لازم هستند. شاید هم بتوانیم ادعا کنیم که فکر امروز ما در جهان قرن بیست و یکم و ماحصلی که پیش چشممان میبینیم ( عینی و نظری) یکی از شالوده های اولیه اش در همین نقطه و با مرکزیت فلورانس بنیان شده است! چیزی که مدرنیسمش مینامیم!

از هنر و معماری، صنعت مد و لباس و وسایل جنگی که بگذریم و به فلسفه و سیاست و اجتماع در قرون حاضر هم بخواهیم نظری گذرا داشته باشیم باز ناگزیریم از فلورانس یا کمی وسیعتر ایالت توسکان و باز وسیعتر کشور ایتالیا شروع کنیم.

اجتماع و سیاست
میدانیم که مفهوم جامعه بصورت عمومی از پایان قرن هفدهم و در کشورهایی مثل انگلستان، فرانسه، ایتالیا، المان و …برای توصیف و شرح تمامیت سیستم اجتماع مورد استفاده قرار میگیرد. اما در سالهای شکوفایی هنر ، سیاست و ادبیات ( جنبش رنسانس ) در مباحث، بصورت شفاهی یا نوشتاری مفاهیم بسیاری چون شکلهای متفاوت حکومت، گروههای متفاوت اجتماعی و مباحثی چون تفاوت بین گذشته و حال مورد دقت بوده است(پتر بروک۱۹۹۱).
بدیهی است که قبل از هر چیز متفکران فلورانسی از تعاریف افلاطون و ارسطو در موضوعات مختلف و بویژه سیاست آگاهی داشتند و بر آن مبنا میاندیشده اند ، کسانی مانند چون کاستیلیان ( ت ۱۴۷۸ م ۱۵۲۹) مونارشی را طبیعی ترین شکل حکومت قلمداد میکردند یا اینکه قائل شدن به اینکه حاکم چونان پزشک است و با بخش مریض جامعه میتواند شدت عمل داشته باشد ! ولی در زبان سیاسی ایتالیا این دو شکل که میتوان آنها را طبیعت گرایانه یا ارگانیک نامید، کمتر کاربرد یافته است.
در واقع در جامعه مورد بحث هیچ واژه ای برای بررسی در زمینه های سیاسی، اجتماعی ممنوعه قلمداد نمیشده و متفکران به همان نسبتی که با نظامهای اداره شده توسط شاهزاده ها آشنایی داشته اند، نسبت به سیستم سیاسی جمهوری نیز آشنایی و علاقه وجود داشته است. مهمترین نکته این است که از نظر متفکران فلورانسی سیستم سیاسی زاییده فکر انسان است و وجه الهی ندارد پس نتیجه اینکه میتوانیم آنرا تغییر دهیم( پتر بروک همان)
گیشاردین( ت ۱۴۸۳ م ۱۵۴۰)مورخ و فیلسوف فلورانسی در کتاب خود از جمع الیگارشی و دمکراسی برای خروج از بحران نبود مدیچی ها در سال ۱۴۹۴ سخن میگوید، یعنی مقدس نبودن سیستم سیاسی حتی امکان جمع پذیری این دو را نیز در موقع لزوم بوجود میاورد.

توجه به رسائل سیاسی و نگاشتن این رسائل وجه همت متفکران سیاسی در این منطقه بوده است. پیش از همه اندیشه برقراری عدالت، جلوگیری از ظلم، اندیشه آزادی و جلوگیری از استبداد و بالاخره راههای حکومت کردن را میتوان در این رسائل یافت.
برای مثال میتوان از دانته الیگری( ت ۱۲۶۵-م ۱۳۲۱)نویسنده اثر بزرگ کمدی الهی نام برد که قبل از این و در سال ۱۳۱۳ رساله ای سیاسی درباره مونارشی نوشته و آنرا در سه قسمت تجزیه و تحلیل نموده است.
البته این فقط رسائل نیستند که بار تقسیم افکار جدید را بر دوش خود حمل میکرده اند! در این زمینه حتی نقاشی نیز مسئولیتی برای خود قائل بوده است؛ برای مثال میتوان از امبریزیو لورنزتی ( ت ۱۳۱۷- م ۱۳۴۸) با نقاشی معروف «حکومت خوب و بد و اثرات آن »که در سال ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ کشیده شده نام برد.
لورنزتی عقیده دارد که باید از حکومت فردی فاصله گرفت زیرا باعث استبداد میشود و همین باعث فقر و فلاکت در جامعه میگردد که اولین محصول آن نابودی عدالت است.

گستردگی موضوعات، بررسی، نقادی، پرسش، خودآگاهی در فلورانس سالهای ۱۴۹۴ تا ۱۵۳۰ چنان وسعت دارد که نمیتوان آن گستردگی را صرفا به وجود انسانهایی چون ماکیاول و گیشاردین یا البرتی محدود ساخت ! خودآگاه شدن فراتر از شخص بوده است ! همانگونه که بورکهارت در فرهنگ رنسانس مینمایاند.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر