انقلاب کبیر فرانسه، اعلامیه حقوق بشر و شهروند در نگاه مارکس و نازیسم پیش از این و در همین ستون درباره انسان بعنوان میزان همه چیز سخن گفته ایم و به نحوی ریشه های فلسفی اعلامیه حقوق بشر را به بررسی نشسته ایم. جوهره ای از ارزشمندی انسان در جهانی که او را کم ارزش […]

انقلاب کبیر فرانسه، اعلامیه حقوق بشر و شهروند
در نگاه مارکس و نازیسم
پیش از این و در همین ستون درباره انسان بعنوان میزان همه چیز سخن گفته ایم و به نحوی ریشه های فلسفی اعلامیه حقوق بشر را به بررسی نشسته ایم. جوهره ای از ارزشمندی انسان در جهانی که او را کم ارزش میدانست را، در گفتارهایی چند به یاد آورده ایم و فراتر به بحث درباره رنسانس ایتالیا و سپس اروپا پرداخته و ریشه های آن ارزشمندی و کرامت را از یونان قبل از میلاد تا قرن پانزده و شانزده در چهره اندیشمندان رنسانس نشان داده ایم. اکنون در این گفتار در تلاش برای نشان دادن شکل گیری این اعلامیه و نقادان و مخالفان آن خواهیم بود.

دو روز بعد از رای دادن مجلس به پایان خودکامگی، لافایت در سخنرانی ایراد شده در مجلس، طرحی مقدماتی از اعلامیه حقوق بشر و شهروند را ارائه نمود( مجلس ملی مشروح گفتارها یازدهم ژوئیه۱۷۸۹) این اعلامیه که در نهایت با اجتماع هفده ماده از بیستم ژوئیه به بحث گذاشته شد در نهایت بیست وشش اوت به قانون تبدیل گشت و در تاریخ سوم نوامبر همان سال نیز به امضا لویی شانزدهم رسید!
لافایت را میتوان قهرمان آزادی و استقلال امریکا دانست و به همین خاطر ارتباط تنگاتنگی با مهمترین سیاستمداران آمریکایی داشت که یکی از آنان توماس جفرسون بود.
لافایت در تهیه اعلامیه مذاکراتی با جفرسون داشته که آن زمان سفیر مختار امریکا در فرانسه بود. تجربه نخستش در تهیه اعلامیه استقلال امریکا ( ۴ ژوئیه ۱۷۷۶)  که بخشی از آن را از کتاب دولت مدنی ( جان لاک ؟) گرفته غیر قابل انکار بود و البته لافایت در کنار آن، از اندیشه متفکران عصر روشنگری نیز  در اعلامیه ح ب و ش استفاده نمود. از دیدگاه تنظیم کنندگان اعلامیه سه مورد از ارزش‌های انسانی مورد تاکید بسیار قرار گرفت که عبارت بودند از: آزادی، برابری و برادری. بطور کلی اعلامیه ضمن دفاع از فردیت و آزادی افراد همه را در برابر قانون برابر می‌داند و همه انسانها در هر نقطه جغرافیایی را برادر ، خوانده و حقوقی جدید چون آموزش، بهداشت و… برای او در نظر می‌گیرد. این اعلامیه در سال‌های بعد اصلاح می‌شود و در نهایت به اعلامیه جهانی حقوق بشر تبدیل می‌گردد.

مارکس و اعلامیه حقوق بشر و شهروند

محکومیت اعلامیه حقوق بشر توسط مارکس در اولین متن او با نام نقد فلسفه حق هگل ( ۱۸۴۳ ) شکل گرفت ، اما بصورتی کامل در مسئله یهود (۱۸۴۳ ) به آن پرداخت. ( بورژوا ۲۰۱۵)اهمیت موضوع برای مارکس چنان است که در آثار دیگری چون خانواده مقدس ( ۱۸۴۴ ) و ایدئولوژی آلمانی (۱۸۴۶ ) نیز به آن برمی‌گردد.
مارکس اعتقاد دارد که باید بین حقوق بشر و حقوق شهروند تمایز قائل شویم و خود در ادامه مینویسد که :« حقوق بشر ( در مفاد اعلامیه) چیزی نیست جز حقوق اعضا جامعه بورژوازی، یعنی انسان خودخواه( ! ) انسانی که از انسان‌های دیگر و از جامعه جداست. » ( مارکس ۱۸۴۳) زیرا جدایی انسانها از هم خواست طبقه حاکم بورژوا است، و این اتمیزه کردن انسانها میتواند موفقیت حاکمیت را تضمین کند.
مارکس ماده دوم قانون تکمیلی سال ۱۷۹۳ شامل چهار مفهوم مشهور برابری ، آزادی ، امنیت و مالکیت را یک به یک مورد نقد قرار میدهد!  «آزادی ( در واقع ) نه برپایه روابط انسان با انسان  بلکه بر جدایی انسان از انسان قرار دارد.»( مارکس ۱۸۴۳) علت آن هم باز برمیگردد به خواست بورژوازی!
امنیت ذکر شده نیز بر طبق نظر مارکس امنیت جهان بورژوازی یا امنیت خودخواهانه این طبقه است . در ایدئولوژی المانی دولت را یا دولتی که اینگونه قوانین در باره آزادی را صادر میکند دولتی میداند که هیچ چیزی نیست جز فورمی که توسط بورژوازی ارگانیزه شده برای تحقق ضرورتها و نیازهای خود این طبقه، یا برای اینکه بتواند ( حاکمیت )مالکیت و امیال خاص خود را پیگیری نماید . ( مارکس ۱۸۴۸) از این نظر اینها خودخواهی محض است زیرا جز منافع طبقاتی خود به هیچ چیز دیگری نمیاندیشند. در واقع قوانین آن نیز ( مثل آزادیهای فردی، آزادیهای اقتصادی، آزادی مطبوعات، آزادی رفت و آمد، آزادی فکر، آزادی داشتن یا نداشتن مذهب و اعتقادات مذهبی، ایمن بودن در داشتن عقاید مخالف جامعه، ایمن بودن در داشتن عقاید مخالف دولت و …) همه و همه چون توسط حاکم بورژوا بصورت قانون در آمده مردود و خودخواهانه است.
اما درخصوص مفهوم امنیت نیز که مورد نقد مارکس میباشد باید گفت که امنیت ذکر شده همه جنبه های زندگی سیاسی فرد منتقد را شامل می‌شود و مرزی بین مخالف با دولت در نظر می‌گیرد که دولت به اشکال مختلف نمیتواند و‌نباید به آن نزدیک شود!  ولی مارکس آنرا نیز نتیجه استمرار بورژوازی میداند.
در باره مالکیت نیز اعتقاد دارد که :« حق حاکمیت خصوصی حق بهره مندی از منابع شخصی است بدون اینکه به دیگر انسانها اهمیت دهد و (حتی ) مستقل از جامعه(است) و این همان حقوق خودخواهانه است. »
در ادامه مارکس منظور اصلی خود را ابراز میدارد و آن نکته ای است که تمایز اصلی نظرات او را با تفکر اصل بودن فرد و آزادی فرد نشان میدهد : ( آزادی مالکیت ) این همان آزادی فردی و کاربرد آن است که پایه و اساس جامعه بورژوازی را شکل میدهد( مارکس همان )
شاید بتوان به نحو بهتری نتیجه مخالفت مارکس با اعلامیه حقوق بشر را در شکل گرفتن اعلامیه حقوق کارگران و  محرومان که پس از انقلاب اکتبر روسیه، توسط لنین نگاشته شد و به مثابه قانونی تصویب گردید را مشاهده نمود. (لنین مجموعه آثار ۲۶ ) فردیت، فردگرایی در آن وجود ندارد و دولت بسان کارفرمای بزرگی قلمداد میشود که سیطره اش بر سرتاسر زندگی افراد گسترده است.
وقتی شما فرد را بعنوان موجودی مستقل از جامعه قبول نداشته باشید، خیلی راحت میتوانید او را برای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا (مارکسیسم لنینیسم) و ساخت حکومتی بر پایه نژاد برتر (آلمان نازی) و یا رستگاری با جامعه الهی ( حکومت دینی قرون وسطی) نادیده بگیرید و یا نابودش کنید.

انقلاب کبیر فرانسه اعلامیه حقوق بشر و نازیسم
برای نازیسم  یا آلفرد روزنبرگ انقلاب فرانسه بسان پرانتزی در تاریخ بوده که جز بدبختی ارمغانی برای ملل نداشته است. گوبلز نیز در سخنرانی خود از پاک شدن ذهنیت انقلاب فرانسه سخن می‌گوید! گوبلز اعتقاد دارد که رویداد قدرت گرفتن نازیسم (سال ۱۹۳۳) آنرا از اذهان پاک کرده و برای آلمان رسالتی در نابود ساختن ذهنیت انقلاب ۱۷۸۹ قائل است!
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود آلفرد روزنبرگ یا بعبارتی ایدئولوگ حزب، دشمن جدی انقلاب ۱۷۸۹ و شعارهای اصلی آن است. بنگرید !: امروزو اینجا اعلام میکنم که انقلاب ۱۷۸۹ پایان یافته است. یکصد ‌‌و پنجاه سال اشتباه به اتمام رسید. این انقلاب در شمال فرانسه شکست خورد( اشاره به نبردهای نورماندی) البته قبل از آن از درون تهی شده بود. این پرانتز سراسر بدبختی تاریخی که با انقلاب ۱۷۸۹ باز شده بود و شعارهای سه گانه را سر میداد ما بستیم. ( سخنرانی  الفرد روزنبرگ در تاریخ بیست و هشتم نوامبر سال ۱۹۴۰ در مجلس فرانسه)
در واقع هر انچه که نشان انقلاب فرانسه را داشته باشد از دید نازیسم کریه و فاسد است . هر اندیشه ای که نشانی از ازادی برابری و برادری داشته باشد مورد نفرت آنهاست و بیشترین دشمنی نیز با شعارهای سه گانه انقلاب فرانسه است! : آزادی ؟ آزادی افسانه است! آزادی وجود ندارد همه چیز  مشخص است! شما بر اساس قوانین طبیعی زندگی میکنید اگر از ارتفاع رها شوید سقوط خواهید کرد پس آزادی وجود ندارد .( شاپوتو ۲۰۱۸ )
از نظر روزنبرگ آنچه اتفاق افتاده است نبرد دمکراسیها با به رسمیت شناختن نژاد ( برتر ) است.( روزنبرگ ۲۰۱۵ )روزنبرگ بار دیگر‌ و در سال ۱۹۴۱ جنگ را نبرد برای تغییرات سریع میداند که هم جهان روشنفکری انقلاب فرانسه را پشت سر خواهد گذاشت و هم خونی که حاصل امیزش با نژادهای ناخالص است و با نژاد اروپایی در هم آمیخته را پاکسازی خواهد نمود.( روزنبرگ ۲۰۱۵ ) و اینبار این انقلاب ناسیونال سوسیالیسم به جای انقلاب فرانسه که آنرا آلوده کرده این خون را پاکسازی می‌کند.
برابری پوچ است ! بنگرید به نژادها! ؟ برابر نیستند! نابرابرند. به انسانها بنگرید؟! نابرابرند!( روزنبرگ همان ) آنها جمله معروف فیشته را که : همه آنهایی که شکل و شمایل انسانی دارند ؛ انسانند ! را با جمله : همه آنهایی که شکل ‌‌و شمایل انسانی دارند ؛ انسان نیستند! تغییر دادند و در سلسله مراتب نژادها چند درجه در نظر گرفتند که بالاترین مرتبه نژاد المان یا ژرمن قرار دارد.(یان کرشاو ۱۹۹۷) جالب اینجاست که نژادهایی وجود دارند که از این سلسله مراتب خارج هستند و نمیتوان آنها را انسان نامید! این نژاد زیبای ژرمن است که فرهنگساز بوده و باخ ، موزارت، بتهوون را به وجود آورده است( شاپوتو همان )
آخرین شعار انقلاب فرانسه برای کم کردن بحرانهای سیاسی بین المللی یعنی شعار برادری نیز مورد دشمنی است : برادری؟ وقتی شما از برادری صحبت میکنید از خانواده سخن میگویید از جامعه انسانی! هیچ برادری ای بین نژادها وجود ندارد! هیچ نزدیکی ای بین انسانها وجود ندارد و این خیالی بیش نیست که از مسیحیت رنسانس و اومانیسم متفکران عصر روشنگری و انقلاب فرانسه سرچشمه گرفته است. (شاپوتو همان)
از دید نازیسم بحران اصلی فقط وجود انقلاب کبیر فرانسه نیست مسیحیت رنسانس، رنسانس و اومانیسم ریشه همه این نابسامانیها و آزادیخواهی و برابری خواهی در اروپا و جهان هستند.
اگر مبنای مخالفت مارکس از تئوری های اقتصادی نشات میگرفت، مبنای دشمنی نازیسم از، قالبهای بهم ریخته حاصل از انقلاب فرانسه که درصدد بود برابری و آزادی انسانها را تئوریزه کند نشات می‌گرفت و البته در هر دو تئوری، فرد تنها در درون اجتماع است که هویت میابد. نتیجه عملکرد هر دو نیز برای درس آموزی پیش رو است: قربانی شدن فرد مختار و آزاد و یا قربانی شدن کرامت انسانی!

  • منبع خبر : نصیر بوشهر