خوشبختی، خوشبخت بودن در نگاه گرگیاس و دمکریت ( فلاسفه پیشا سقراطی) بشر بر مبنای ذات پرسشگر خود همواره در جستجوی درک مفهوم خوشبختی بوده و در آن اندیشیده و برای آن پاسخهای متنوعی یافته است! فلاسفه نیز در تبیین این مفهوم تلاش فراوانی داشته اند. خوشبختی چیست ؟ چه کسی خوشبخت است؟ چگونه دست […]

خوشبختی، خوشبخت بودن در نگاه گرگیاس و دمکریت ( فلاسفه پیشا سقراطی)

بشر بر مبنای ذات پرسشگر خود همواره در جستجوی درک مفهوم خوشبختی بوده و در آن اندیشیده و برای آن پاسخهای متنوعی یافته است! فلاسفه نیز در تبیین این مفهوم تلاش فراوانی داشته اند. خوشبختی چیست ؟ چه کسی خوشبخت است؟ چگونه دست یافتنی میشود؟ ایا توان خوشبخت بودن توانی پوچ و بیهوده نیست؟ و سوالات بیشمار دیگر! این موضوع چنان در تاریخ فکر گسترش داشته و مورد تدقیق قرار گرفته که بشر قرن بیست و یکمی نیز مانند گیلگمش در نزدیک به بیش از دو هزار سال قبل از میلاد هنوز در آن بررسی میکند!
اگر در آن زمان مرگ ترسناکترین واقعه بوده و فائق آمدن بر ترس از مرگ میتوانست کلیدی برای باز کردن احساس خوشبختی باشد، اکنون نیز همان ترس اولویت ا‌صلی عدم درک خوشبختی است و شاید غلبه بر آن را بتوان به نوعی خوشبختی دانست. واقعیت این است که در مواجهه با مرگ قدرت زیادی نداریم.
اما از این که بگذریم در دوران طلایی یونان و تفکرات فلاسفه آن دوران نیز، شیوه هایی نو در شناخت و رسیدن به مفهوم فوق مشاهده میکنیم . فلاسفه تا قرن پنجم قبل از میلاد در تلاشند که رازهای میتولوژی را بازگشایی نمایند یا آشکار سازند و آنها را برای جماعت قابل فهم گردانند و از سوی دیگر، بیشتر در تلاش هستند مطالعاتشان را بر فیزیک و ریاضیات و جهان مادی متمرکز نمایند، خب طبیعی است که از این دید، خوشبختی و بحث مرتبط با آن از امورات متفرقه و درجه دوم محسوب میشود . ولی جدای از این باز مفهوم خوشبختی را مورد دقت قرار میداده اند، مثلا طالس( ۵۴۸-۵۴۵ ق م) ریاضیدان ، خوشبختی را مثل فرمولی ریاضی مطرح مینماید که بعدها دیوژن (۴۱۳ ق م ) درباره آن صحبت میکند: سلامتی به اضافه عقلانیت و طبیعتی قابل پرورش نتیجه اش خوشبختی خواهد بود. قابل درک هست ولی همه عوامل أورده شده در جمله در دست انسان نیست!
برای رهایی از ذهنیت خشک اتمیستهای پیشا سقراطی میتوانیم از خرمن دانش فلاسفه و سوفیستهای یونان باستان استفاده نماییم، برای مثال گرگیاس(۴۸۰ ق م )سوفیست معروف نکته ای دارد که ما هنوز در جهان معاصر میتوانیم از آن درس بیاموزیم. این مطلب نسبتی جهانی با انسان دارد و حتی شاید بتوان آنرا یکی از جدیترین و بهترین آزمون برای خوشبخت بودن یا خوشبخت نبودن فرد دانست، او با جمع نظرات فلاسفه قبل از خود اعتقاد دارد که : خوشبختی ؟ هیچوقت سخنان دیگران و نظراتشان در باره شما برایتان تولید نگرانی نکند! واقعیت این است که اولین راز بزرگ خوشبختی همین نکته ای است که گرگیاس آورده، در واقع اگر بعنوان فرد مستقل خودتان را قبول ندارید، فکر خوشبخت بودن را از ذهنتان بیرون کنید! چه خوشبختی از زمانی آغاز میشود که خودتان باشید با ضعفها و قوتهای انسانی!
در این اندیشه انسان موجودی تکامل یافته نیست، اما در پی تکامل است! پس نظرات دیگران درباره او، یا قضاوت کردن او توسط دیگران اهمیت ندارد! انسان فقط باید بفکر فردیت مستقل خود باشد. ما در ‌واقع در طول زمان انسان میشویم پس نباید از اشتباه کردن بترسیم! زیرا ضعفهای ما نشانه ای از حقیر بودنمان نیست بلکه نشانه ای از راهی است که در طول زندگی تکاملی خود باید طی کنیم.
فکر کنم اشاره ای قابل توجه باشد برای مایی که همواره در صدد هستیم شخصیتی باب طبع اجتماع داشته باشیم!
دمکریت دیگر متفکر‌ مورد بحث ما ( ۴۶۰ ق م ) خوشبختی را تنها با آرامش روح و با انصراف از تمامی فعالیتهای بیرونی که ما را دستخوش نگرانی میکند مترداف میداند و اعتقاد دارد در نهایت با بازگشت به خودمان و تنها در درون خودمان میتوانیم معنای خوشبختی را بفهمیم. او یک گام نیز فراتر میگذارد و به سعادت انسان هم فکر میکند! برای او سعادت یعنی اینکه ذهن از ترس رهایی یافته باشد : طبیعی است ترس از مرگ! مهمترین است. او البته با شاگردش( اپیکور) هم نظر میتوانست باشد که مرگ که فرا میرسد ما نیستیم که بخواهیم بترسیم و وقتی که زنده ایم هم مرگ وجود ندارد! پس بیهوده است که سرتاسر زندگی به آن فکر کنیم و چنان پدیده هراسناکی از آن در ذهنمان بسازیم! که دیگر فرصتی برای فهم زندگی نداشته باشیم. برای اینکه معنای خوشبختی را بفهمید باید آرامش داشته باشید و نباید خود را به امورات مختلف مشغول‌ نمائید، طبیعتتان را بشناسید و به آن توجه کنید روحتان به شما دروغ نمیگوید!
برای دمکریت خوشبخت بودن با آرامش داشتن امکان دارد و مرد دانشمند از نظر او کسی است که از آنچه ندارد غمگین نمی‌شود بلکه داشته هایش برای او کافی هستند و به او خوشبختی ارزانی خواهند نمود. از نظر دمکریت توجه به نداشته ها هیچوقت پایان ندارد و بشر هیچگاه از این وسوسه نداشتن رهایی نخواهد داشت پس ماندن و تفکر در نداشته ها إحساس خوشبخت بودن را از ما خواهد دزدید.
دمکریت بزرگترین دشمن خوشبختی را خیالپردازی میداند! ذهن ما توانایی دارد که هر لحظه آرزویی یا خیالی را در وجود ما چون بذری بکارد و کاری میکند که شخص، محدودیتها را نپذیرد! از نظر او مشکل درتخیل آرزوها یا خوشی ها نیست بلکه اتفاق روانی بعد از تخیل آنراعذاب آور میکند، یعنی زمانی که از دنیای تخیل به دنیای واقعی برمیگردیم، عذابمان در نداشتنها آغاز میگردد.
نیاز اولیه و اصلی برای فهم اینکه انسان شایسته خوشبختی است و تنها برای آن زاده شده است چندان عجیب و غریب نیست! میتوان این بحث را در قالب مکاتب مختلفی که در باره این مفهوم سخن گفته اند پی گرفت اما هدف این نوشتار این است که ما برای درکی حداقلی از خوشبختی نیازمند ساخت و تولد خودی جدید از فردیتمان هستیم.
بقول رومن رولان در ژان کریستوف : کریستوف بمیریم تا زنده شویم!

  • منبع خبر : نصیر بوشهر