چرا اغلب روشنفکران آنتی لیبرال هستند؟ شومپیتر در بخشی از کتاب خود با نام لیبرالیسم سوسیالیسم و دمکراسی ( شومپیتر ۱۹۴۲) به این پرسش مهم پرداخته و در صدد است آنرا از دید تاریخی مورد کنکاش قرار دهد. البته او در سال ۱۹۵۰ فوت میکند و احتمالا مطالبش ناتمام میماند بعدها نویسندگان دیگری مثل ریمون […]

چرا اغلب روشنفکران آنتی لیبرال هستند؟

شومپیتر در بخشی از کتاب خود با نام لیبرالیسم سوسیالیسم و دمکراسی ( شومپیتر ۱۹۴۲) به این پرسش مهم پرداخته و در صدد است آنرا از دید تاریخی مورد کنکاش قرار دهد. البته او در سال ۱۹۵۰ فوت میکند و احتمالا مطالبش ناتمام میماند
بعدها نویسندگان دیگری مثل ریمون بودون ( ۱۹۳۴-۲۰۱۳) و رابرت نوزیک(۱۹۳۸-۲۰۰۲) به این پرسش پرداخته اند.
ریموند بودون جامعه شناس فرانسوی در این خصوص اعتقاد دارد که سودمند بودن یک تئوری بر واقعیت داشتن آن پیشی گرفته و بنابراین یک تئوری یا نظر حتی در صورت ابطال شدن نیز مورد استفاده قرار میگیرد زیرا سودمندی آن مهمتر از واقعیت آن تلقی میشود. مثلا تصور کنید روزی به ناگهان احساس نابرابری در جامعه به شما دست میدهد و برای فهم این نابرابری به مطالعه آثار سیاسی میپردازید، طبیعی است که یکی از ایده های مطرح که احتمالا بر شما تاثیر خواهد گذاشت نبرد طبقاتی مطرح شده توسط مارکس میباشد! ( میدانیم که نبرد طبقاتی نظریه ای متعلق به فرانسوا گیزو مرد سیاستمدار فرانسوی بوده و مارکس آنرا از او وام گرفته است) هر چند که این تئوری با اشکالات جدی مواجه باشد به نظر شما این اشکالات بی مورد و غیر واقعی تلقی میشود زیرا شما میتوانید از آن برای تفسیر وضعیت موجود استفاده نمایید.( ریموند بودون ۲۰۰۴)

رابرت نوزیک (۱۹۳۸-۲۰۰۲)از دید روانشناسی به این پرسش میپردازد و اعتقاد دارد که قوانین بازار (عرضه و تقاضا)اجازه پاداش مادی و سمبلیکی که این گروه انتظار دارد را تامین نمیکند زیرا روشنفکران خود و جایگاهشان را بالاتر از مثلا یک کارگر حرفه ای یا کارمند بلند پایه یا اقشار دیگر میدانند، بنابراین مخالفت و جبهه گیری علیه لیبرالیسم ریشه های روانشناختی پیدا میکند.( رابرت نوزیک ۱۹۹۸)

شومپیتر یکسره این بحث را از منظر دیگری میکاود . برای شومپیتر چگونگی رشد صاحبان اندیشه مهم است و برای عمق بخشیدن به مطلب و یافتن پاسخهای احتمالی به سراغ دوران قرون وسطی میرود تا با ریشه یابی قدرت گرفتن طبقات روشنفکری ( اینجا منظور صاحبان اندیشه است و برای سهولت کلام از کلمه روشنفکر استفاده میشود که مفهومی مدرن است) علت آنرا توصیف نماید.
از نظر شومپیتر رفتار عقلانی که میبایستی ویژگی روشنفکری باشد قبل از سرمایه داری نیز وجود داشته است ولی این رشد سرمایه داری بوده است که توانسته حضور روشنفکران را در عرصه های عمومی سرعت بخشد.
اگر بپذیریم که در قرون وسطی این صومعه ها بودند که گروههای مختلف روشنفکری را در درون خود پروراندند ، این سرمایه داران یا سرمایه داری بود که به حمایت از آنها پرداخت و اجازه رشد و بالندگی به آن داد.
شومپیتر از همزمانی رشد اومانیسم با سرمایه داری سخن میگوید و از نظر او اومانیسم که در آغاز جنبشی برای بازیابی و بازخوانی و یا نقد متون قدیمی بود خیلی زود به حیطه های دیگر زندگی انسان مثل اخلاق، سیاست، فلسفه و … وارد شد زیرا اومانیستها روح نقادی را آموختند و تلاش کردند آنرا در حیطه های دیگر نیز بیازمایند.
حتی قبل از اختراع ماشین چاپ نیز میتوانیم حضور پشتیبان سرمایه داری، از صاحبان اندیشه را مشاهده نمود. برای مثال کوم دو مدیچی ( ۱۳۸۹-۱۴۶۴)در شهر فلورانس اکادمی نئوافلاطونی ( ۱۴۶۲) را راه انداخت که با مباحث فیلسوفانی چون فیسین(۱۴۳۳-۱۴۹۹) و یا پیک دولامیراندول (۱۴۶۳-۱۴۹۴)و آنژ پولیتن (۱۴۵۴-۱۴۹۴) و ترجمه آثار قدیمی رونق میگرفت. کوم دو مدیچی حتی در نسخه برداری از کتابهای قدیمی نیز فعال بود و احتمالا کتابخانه مفصلی از نویسندگان یونان و روم تهیه دیده بود! بعدها نوه اش لوران دو مدیچی راه پدر بزرگش را در حمایت مالی از آکادمی و روشنفکران ادامه داد.
بنا به نظر شومپیتر اختراع چاپ باعث گردید که دسترسی این گروهها به مردم بیش از پیش گردد و همین حوزه عمومی جدیدی را بوجود آورد که تاثیر این صاحبان اندیشه و قلم را نافذ مینمود.
برای مثال از پیر آرتین (۱۴۹۲-۱۵۵۶)یکی از این نویسندگان یاد میکند که مورخین عقیده دارند قلمش از شمشیر نیز برنده تر بود، حتی امپراطور شارل کن نیز از او میترسید و سعی میکرد نظر او را به نحوی جلب کند. آرتین البته خودش نیز از نقادی بیشتر لذت میبرد و اعتقاد داشت که چاپلوسی خیلی کمتر از نقادی بهره نصیب نویسنده مینماید.

بورژوازی که با انقلاب کبیر فرانسه جای پای محکمی پیدا کرده بود همواره در حمایت از روشنفکران تردید به خود راه نداد. انقلاب کبیر فرانسه و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی و آزادی بیان از پایه های محکم آزادی انتقاد و نقادی در جوامع اروپایی شد و همین باعث گردید که روشنفکران در ابراز عقاید خود آزادتر باشند و بورژوازی نیز برای تثبیت خود و تفسیری که از آزادی بیان داشت همواره از این فضا بهره برداری نمود.
در واقع حامیان فردی و سرمایه دار روشنفکران در قرن هجدهم جای خودشان را به عموم ها سپردند: عموم بورژوازی یعنی همان بحث هابرماس( هابرماس ۱۹۸۸)
رشد اقتصادی جوامع سرمایه داری در قرون هیجدهم و نوزدهم منافع زیادی را نصیب گروههای روشنفکری نمود که از آن جمله میتوان به افزایش اوقات فراغت، پایین آمدن قیمت کتاب و تولد مطبوعات با تیراژ بسیار بالا اشاره کرد. این مطبوعات رشدشان را از قرن هیحدهم و همزمان با انقلاب کبیر فرانسه آغاز کرده بودند.
یکی دیگر از منافع رشد اقتصادی، گسترش سیستمهای آموزشی و گسترش آموزش عالی است. از دید شومپیتر گرچه این سیستمها در سایه توسعه سرمایه داری بوجود آمدند از سوی دیگر یکی از عوامل نارضایتی روشنفکری بودند، زیرا فارغ التحصیلان زیادی را وارد جامعه کاری نمودند. بیشتر اوقات، این فارغ التحصیلان نمیتوانستند شغلی در خور و با حقوق مکفی بیابند، بنابراین بالا رفتن نارضایتی ها به تشدید کینه انجامید و در نهایت نقد اجتماعی را دامن زد و همین گروهها، منافع جمعی مشترک یافته که نخستین آن مخالفت با رژیمهای سرمایه داری بود!

در ایجاد سندیکاهای کارگری، گروههای روشنفکری هیچ نقشی نداشتند ولی به مرور این گروهها توانستند به سندیکاها نزدیک شده و تئوریهایی را وارد مبارزات سندیکایی نمایند مثل مبارزه طبقاتی که باعث گردید این جنبشها رادیکالیزه شوند و به مرور وارد فاز انقلابی گری شوند ، فازی که هیچگاه برای آن ساخته نشده بودند.
در واقع روی سخن شومپیتر این است که روشنفکران از نظر تاریخی حامیان متفاوتی داشته اند و مدام در حال تغییر دادن حامیان خود هستند.
نکات بالا میتوانند از علل بخت یار نبودن لیبرالیسم نزد روشنفکران باشد اما شومپیتر ابراز امیدواری میکند که به مرور از حجم مخالفتهای گروههای روشنفکری کاسته خواهد شد. آیا از حجم مخالفتهای روشنفکران با لیبرالیسم کاسته شده است؟ یا با مخالفان جدی تری روبرو میباشد؟

  • منبع خبر : نصیر بوشهر