توانیاب کلمه ای است که در ذهن مشکل جسمی را تداعی می کند .شیرین بانو صالحیان بانوی کم بینایی است که بر معلولیت خود غلبه کرده وبا اراده ای مصمم و اعتماد به نفسی بالا سال ها عهده دار اداره زندگی و پرستاری از همسر بیمار خود می باشد، می دانیم که فرد کم‌بینا قادر به آموزش از […]

توانیاب کلمه ای است که در ذهن مشکل جسمی را تداعی می کند .شیرین بانو صالحیان بانوی کم بینایی است که بر معلولیت خود غلبه کرده وبا اراده ای مصمم و اعتماد به نفسی بالا سال ها عهده دار اداره زندگی و پرستاری از همسر بیمار خود می باشد، می دانیم که فرد کم‌بینا قادر به آموزش از طریق مشاهده نمی‌باشد و تنها می‌تواند با استفاده از حواس دیگر خود و با سرعت بسیار کمتری در انجام امور روزمره مهارت کسب کند اما این زن برای کمک به اقتصاد خانواده از هیچ کوششی دست بردار نیست. البته امروزه امکانات متنوعی به عنوان یک وسیله کمک توانبخشی برای نابینایان وجود دارد. از آن جمله سگ راهنما، که در خیلی از کشورهای پیشرفته مورد استفاده قرار می گیرد، عصاهای الکترونیکی و عینک های خاص که دارای سیستم های فرستنده و گیرنده می باشدشک نیست که تغییر نگرش جامعه نسبت به نابینایان و رفع باورهای ناصحیح در برخی افراد نابینا نسبت به جامعه مستلزم فراهم ساختن بسترهایی است که بتواند ارتباط متقابل جامعه و نابینایان را به گونه‌ای مؤثر محقق سازد. شیرین بانو صالحیان بدون هیچ کدام از این وسایل تنها با روشن کردن نور عرفان به معرفت رسیده است مهمترین اقدام در ایجاد بستری مناسب آن است که باورهای نادرست نابینایان و جامعه نسبت به یکدیگر و موانع ارتباط این دو را بشناسیم و در اصلاح آنها تلاش کنیم.
او با کلامی دلنشین به گفتگو با نصیر بوشهر می پردازد.
خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید؟
‐ شیرین بانو صالحیان هستم، متولد ۱۳۵۲ شهر خرمشهر ، در خانواده ای عیالوار (ده نفره ) متولد شدم، پنجمین دختر خانواده ام  که مادر زادی مشکل کم بینایی دارم.
از کی کار نقاشی را شروع کردید ؟
‐ از همان دوران خردسالی نقاشی می کشیدم و از این طریق احساسم را بیان می کردم البته علاقه زیادی به کتاب هم داشتم، پول هایم را جمع می کردم برای خرید کتاب های کودکان و نوجوان و می خواندم همین باعث شد که نسبت به سنم  بزرگ تر صحبت کنم
با شعر چگونه آشنا شدید؟
ـ سیزده ساله که بودم به خاطر خواندن کتاب و مجله کیهان بچه ها توانستم اولین شعر سپیدم را بسرایم ، همین طور ادامه دادم تا این که فضای مجازی به وجود آمد و یکی از شعرهایم را به نام لحظه های سپید با صدای خودم  دکلمه کردم، همین باعث شد که مورد تشویق دوستانم قرار بگیرم. اوایل فکر می کردم تملق می گویند اما وقتی تعداد آن ها زیاد شد پذیرفتم .
برگردیم به دوران کودکی از چه زمانی و چرا به بوشهر نقل مکان کردید؟
ـ  با شروع جنگ عراق علیه ایران مثل خیلی های دیگر  مجبور به ترک شهر خود شدیم و با پیشنهاد پدرم به بوشهر نقل مکان کردیم
کمی از زندگی شخصی خود بگویید؟
ـ دوران کودکی من با احساس غم کم بینایی گذشت که قابل بیان نیست،  بزرگتر که شدم همیشه دوست داشتم کارهای شخصی بیرون از خانه را خودم انجام دهم، روزی برای گرفتن مستمری به  بهزیستی رفتم رئیس وقت بهزیستی در سال ۷۷ از من خواست بخاطر این که جوان هستم ازدواج کنم حقیقتاً  تا آن روز به این موضوع فکر نکرده بودم وقتی در مورد شخص مورد نظرش را که معلم آموزش و پرورش بود و زندگی اول ناموفقی تجربه کرده بود گفت، از او خواستم با خانواده صحبت کنم ، خانواده از این پیشنهاد استقبال کردند آنها که همیشه نگران  زندگی و آینده من بودند و دوست داشتند مثل دختران هم سن و سال ازدواج کنم تحقیق نکرده موافقت خود را اعلام کردند تا اینکه قرار دیدار گذاشته شد، از همان نگاه اول نجابت ، وقار و آرامش را در چهره او دیدم ، بدون هیچ حمایتی از خانواده ها در سن ۲۴ سالگی راهی خانه بخت شدم . در نهایت سادگی زندگی محقرانه خود را شروع کردیم نه فرشی ، نه گازی و …  چند روز بعد از جشن عروسی گوشواره ام را فروختم و یخچالی خریدم چون در گرمای بوشهر بدون یخچال نمی شد زندگی کرد. شاید باورش سخت باشد اما ما تا نزدیک چهار سال روی زمین می خوابیدیم، حالا این ها به کنار چیزی که باعث رنج عذابم در آن دوران شد که آن را به صورت یک راز در زندگی ام تا امروز حفظ کرده ام و قصد دارم آن را فاش کنم این بود ، که همسرم دچار بیماری اسکیزو فرنی می باشد ، دنیا به چشمم تار شد، آرزوهایم را رفته بر باد می دیدم ، انگار قربانی شده بودم، خیلی سریع با خانواده ام در میان گذاشتم اما آن ها به جای حمایت از من، تأکید کردند که به فکر جدایی نباشم، معتقد بودند که با لباس سفید عروسی رفتی و با کفن برمی گردی. دختری کم بینا که خود احتیاج به کمک و همکاری همسرش داشت چگونه می توانست پرستار شوهر مریضش باشد؟ افسرده و غمگین، به داروهای ضد افسردگی روی آوردم،گوشه گیر و خانه نشین شدم اما از آنجایی که همیشه خداوند یار و یاورم بود با توکل بر او سعی کردم سرنوشتم را بپذیرم ، شروع کردم به خواندن کتاب های روانشناسی، حسرت داشتن همسری سالم و مهر مادری که در دل داشتم راحتم نمی گذاشت ، تحت نظر دکتر روانشناس قرار گرفتم و در کلاس های خودیاری و مهارت های خانم اشجع و دکتر کمال جو شرکت کردم ، با گذشت زمان کمی آرام و علاقمند به کلاس های عرفان و خودشناسی شدم شب و روزم را با مطالعه  می گذراندم، کتاب شد همدم تمام لحظه هایم، تا این که بلاخره یاد گرفتم در تنهایی جواهر درونم را نمایان کنم و مهار زندگی را به دست بگیرم و با اعتماد به نفس زندگیم را حفظ و اداره کنم
در آن شرایط سخت (روحی و اقتصادی)  چگونه زندگی را اداره کردید؟
ـ ده سال در نهایت سختی در خانه ای که حشرات موذی از در و دیوارش بالا می رفت زندگی کردم، بعد از صحبتی که با یکی از دوستان داشتم از او خواستم فکری به حال ما کند . خیلی زود یک نفر پیدا شد که خانه کلنگی مان را با آپارتمان نوساز عوض می کرد ، مشتاقانه پذیرفتیم و به خانه تمیز و مرتب اسباب کشی کردیم به امید اینکه حالم بهتر شود . رفتن به خانه جدید فکری را در خاطرم تداعی کرد ، تصمیم خود را گرفتم و سعی کردم به اقتصاد خانواده کمک کنم، به همین دلیل شروع کردم به بافندگی .
آیا با وجود کم بینایی بافتن برایتان مشکل نبود ؟
ـ اوایل سخت بود بعدها که راه افتادم بدون نگاه کردن می بافتم، هی بافتم و بافتم آنقدر بافتم تا غم ها را با بافتن از بین بردم. کارهای دستی ام را معمولا به دوست آشنا نشان می دهم و آن ها با خرید از من حمایت می کنند.

 آیا با مشکلی از جانب جنس مخالف مواجه شده اید؟
ـ البته که پیش امد،  به گمان  این که زن جوانی هستم و همسرم مریض است خیلی مورد آزار و اذیت و پیشنهادهای غیر منطقی از جانب به اصطلاح دوستان و آشنایان قرار گرفتم، از راننده گرفته تا دکتر اما همیشه از خدا می خواستم که من را آن قدر قوی کند که تحت تأثیر چنین افرادی قرار نگیرم، همواره در زندگیم سعی کرده ام دو زن را الگوی خود قرار دهم . یکی مریم مقدس ، و دیگر مهدیه الهی قمشه ای

چرا مهدیه الهی قمشه ای را انتخاب کردید؟
ـ کلام ، اقتدار، زیبایی، حجاب ، طبع ادبی و عقل و کمالش را دوست داشتم وقتی زیبایی درونم را شناختم سعی کردم شاد باشم و برای خود ارزش قائل شوم و خود را بازیچه افراد قرار ندهم.

کمی از ارتباط خود با عرفان و مولانا بگویید؛
ـ  امیدوارم نگوئید که  مالیخولیایی صحبت می کنم همینقدر بگوئیم که مولانا و عطار نیشابوری و منطق الطیر تنها چیزهایی هستند که در زندگی دارم.

از چه زمانی به کار دکلمه کتاب های صوتی پرداختید ؟
ـ سال ۹۲ دچار نابینایی کامل شدم، کار درمان را در شهر شیراز ادامه دادم که ۵ سالی طول کشید و بعد توانستم دوباره نور را به صورت محو احساس کنم، خیلی خوشحال شدم. درست در همان زمان بود که برادرم به عنوان هدیه تولدم مجموعه DVD کتاب های صوتی که شامل رمان، ادبیات و…. بود را به من داد، شروع کردم با درشت نمایی آن ها را مطالعه کنم . این جا بود که سعی کردم خودم هم کتابی را صوتی کنم و اولین کتاب را به نام دختر کبریت فروش صوتی کردم و برای مدیر کانال کتاب های صوتی تلگرام فرستادم که او بسیار استقبال کرد.بعد از آن چند کتاب رمان را صوتی کردم. و چون در گروه عرفان بودم چند کتاب و زندگی نامه سهروردی را صوتی کردم  کلاً در حدود ۶۷ جلد کتاب صوتی را راهی فضای مجازی کردم.

آیا به فکر درآمد زایی از طریق صوتی کردن کتاب ها بودید؟
ـ تلاش زیادی کردم، به مدیران گروه ها پیشنهاد دادم اما متأسفانه همه به صورت رایگان توقع همکاری داشتند . فقط دکتر عاشوری نژاد از من خواست کتاب درد مشترک: را با قبول هزینه ای صوتی کنم، که پذیرفتم، اکنون در حال تدوین است و به زودی روانه بازار خواهد شد که از این بابت از ایشان کمال تشکر را دارم.

چه پیشنهادی به مسئول انجمن نابینایان دارید؟
ـ پیشنهادم این است که مقاله و اشعار من را که بیشتر مختص زنان است و همچنین کارهای اعضای دیگر را به صورت مکتوب منتشر کند. و با نویسندگان صحبت کند برای صوتی کردن کتاب هایشان.
اگر بخواهید حرفی به مسئولین استان بزنید چه می گویید؟
‐ خواهشم از مسئولین این است که به فکر ما هم باشند زیرا ما از حقوق کمتری از احاد جامعه برخورداریم، از وسیله نقلیه گرفته تا مبلمان شهری و…  هر بار که این مسئولان به دیدن ما آمدند امید واهی دادند، واقعا ما خسته شده ایم،متاسفانه هزینه های درمان ما بالاست اگر می شد که مکانی برای درآمدزایی در اختیارمان قرار می دادند. شاید گوشه ای از مشکلاتمان حل می شد، تا کی باید در انتظار باشیم بلکه کسی بیاید و چیزی کوچک مثلا دو اسکاچ بخرد. بخدا ما هم عزت نفس داریم اگر چنین اتفاقی برای اعضا خانواده خود شان می افتاد آیا حمایت نمی کردند

چه صحبتی با زنان دارید؟
ـ می دانم که خودشناسی مهمترین اصل در زندگی است، از بانوان می خواهم هیچ وقت خود را دست کم نگیرید زیرا با خود شناسی می توانند قوی ترین موجود روی زمین باشند. خانم های زیادی می بینیم  که از بی حوصلگی و بیکاری شکایت دارند. از آن ها می خواهم تا می توانند شکر گزار باشند، برای لحظه ای خود را جای شخصی قرار دهند که مثلاً چشم ندارد از نعمت شنوایی محروم است. از آن ها می خواهم از عافیت خود بهره ببرند و شاکر خداوند باشند. من با وجود کم بینایی می توانم زیبا زندگی کنم اگر با عقل و درایت و نگاه درست به زندگی به رحمت خداوند امیدوار باشیم.

کلام آخر :
ـ خداوند زیبایی را دوست دارد، انسان که زیباترین نعمت خداوندی است. خلق شده است تا جهان را زیبا کند، با حرف قشنگ، لبخند، یا کمک به هم نوع و… آرزویم این است که جهان زیبا شود با نور عشق ، آزادی که مختص قشر خاصی نیست زیرا متعلق به همه افراد جامعه است.

همسفر نور

در من سهراب دیگریست،
پشت دیوار آرزوهایم
شهری ست
همه ی مردمش عاشق
همه دل پاک
همه دور هم میرقصند
با نتهای پر شور لبخند
با سمفونی شاد و گرم شوق،
شوق بودن در کنار برکه ی فهم
من سفر کرده ی آن دیارم.
بیا قایقم جا دارد.
بیا ای منتهای نور.
آگاهم به سفره ی ساده ی خوشبختی.
من همه از جنس راهم.
تو ای تن پوش سبز این تنهاترین
عاشق،
بیا در راه بی برگشت
گام برداریم
سوی محراب قدسی
عشق،
با توشه معنا ،
با لقمه ی امید،
همسفران ما از جنس حریر و نور
لطیفتر از باران
روشن تر از
آب و آیینه
زیباتر از خنده ی پر ترنم کودک،
شاد شاد
می رسیم به شهر هفت رنگ
اقاقی های بکر و خوشبو
مادر عشق
سفره ای پهن خواهد کرد برای ما،
زیر طاق آبی فکر
نان خوش پخت ادراک،
تقسیم خواهد شد.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر