ساعت ۷ از خواب بیدار شدم.مثل هرروز از صبحانه خبری نبود.جرات نکردم چیزی بگویم .چون از سروصدا ودعوا می ترسیدم.راننده تماس گرفت وگفت:بیرون منتظرم است.خودرا به او رسانده وسوار ماشین شدم.از راننده پرسیدم :صبحانه چه خورده ای.او با آّ ب وتاب خاصی گفت:کله و پاچه.دهانم آّ ب افتاد..به محل کار رسیدیم فورا دستور آوردن صبحانه […]

ساعت ۷ از خواب بیدار شدم.مثل هرروز از صبحانه خبری نبود.جرات نکردم چیزی بگویم .چون از سروصدا ودعوا می ترسیدم.راننده تماس گرفت وگفت:بیرون منتظرم است.خودرا به او رسانده وسوار ماشین شدم.از راننده پرسیدم :صبحانه چه خورده ای.او با آّ ب وتاب خاصی گفت:کله و پاچه.دهانم آّ ب افتاد..به محل کار رسیدیم فورا دستور آوردن صبحانه صادر کردم.پس از ده دقیقه منشی خبرآماده شدن صبحانه را داد .پشت میز نشسته و مشغول خوردن شدم. مانند چسب دوقلو چسبید.دلم نمی خواست کسی را ملاقات نمایم.یعنی چه هرروز باید تعدادی آدم بیکار را دید.منشی اطلاع داد که مدیرکل….اجازه ورود می خواهد،باوجود بی میلی اجازده دادم ٬مدیرکل وارد شدو پس ازکلی آقا ،آقاگفتن،آماری تحویلم داد.فهمیدم خیلی من درآوردی است.اماقبول کردم. از من دعوت کرد که روز جمعه به دهاتشان بروم،فورا پذیرفتم.او گفت :همه چیز مهیاست.خیلی خوشم آمد.به او گفتم در نمره ارزشیابیش این کار را فراموش نخواهم کرد.ساعت ده در جلسه حوادث غیرمترقبه که مربوط به پدیده گردوغبار بود،شرکت کردم.نخست درموردکله وپاچه صحبت کردم .شرکت کنندگان حسابی از این بحث استقبال کرده وهریک در مورد خوردن کله وپاچه خاطرات دلنشینی تعریف کردند.قرار شد همگی باهم درشهری که بهترین  کله پزی دارد رفته و شکمی از عزا بیاوریم‌دراین رابطه تشکیل کمیته ویزه به منظورشناسایی شهر مورد نظر،به تصویب حاضران رسید.علت گردوغبار هم وجود افراد گناهکار اعلام گردید.پس از جلسه منشی مقداری شکلات برایم آورد،حسابی خوردم.خیلی خوشمزه بود.ساعت یک،نهارکه ماهی ومیگو سوخاری بود،میل نمودم .راستی خوردن خوراکی چقدرلذت بخش است.ساعت ۲برایم یک فنجان قهوه برزیلی آوردند،وای خداعجب کیفی داشت.ساعت ۳ به خانه رفتم٬حالا تا فردا بایدگرسنه بمانم.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر