«بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم» «زنده کیست…!؟» «مقام عشق و عقل– مقام جان و خرد» ••مقدمه: در سلسله نوشتارهایی که در ادامه خواهد آمد؛ طی چند هفته ی آتی، مطلبی با عنوان: «زنده کیست…!؟» تقدیم حضور پر مهر گرانمایگان و نیک اندیشان خواهد شد؛ امید آنکه مقبول طبع شما مهربانان افتد… […]

«بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم»

«زنده کیست…!؟»

«مقام عشق و عقل–
مقام جان و خرد»

••مقدمه:
در سلسله نوشتارهایی که در ادامه خواهد آمد؛ طی چند هفته ی آتی،
مطلبی با عنوان:
«زنده کیست…!؟»
تقدیم حضور پر مهر گرانمایگان و نیک اندیشان خواهد شد؛
امید آنکه مقبول طبع شما مهربانان افتد…

{بخش اول}

••نظرگاه اول:
«کسی که مقیم مقام خرد باشد… یا به تعبیری،
اهل اندیشه و اندیشیدن باشد…!»

+از همین باب است که حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ در تبیین آب زندگانی
«عقل و خرد» در تعبیری فاخر می فرماید :

«خرد زنده ی جاودانی شناس/
خرد مایه ی زندگانی شناس/
خرد رهنمای و خرد دل گشای/
خرد دست گیرد به هر دو سرای/
خرد جسم وجان است چون بنگری /
تو بی جسم شادان جهان نسپری »

•از منظر شهریار خرد و ادب حضرت علی علیه السلام:

+«تعقل؛پایه ی انسانیت و به تعبیری فصل ممیز انسان از دیگر موجودات می باشد..»
+«الانسان بعقله…
انسان به عقل خود؛انسان است…».
+باز می فرمایند:
«اصل الانسان لبه…
اصل انسان؛خرد اوست…»

+نکته:
«لب» درلغت به معنای مغز؛ اصل و ناب چیزی است…
از آنجا که عقل؛اصل انسان است و انسانیت انسان به عقل اوست؛به عقل،لب نیز گفته می شود…

 

•در احوالات رسول مکرم اسلام حضرت محمد (ص) آمده است که صحابه به محضر حضرت رسیدند و از شخصی نزد ایشان تعریف و تمجید کردند که فلانی بسیار اهل عبادت و کار های خیر است ؛ حضرت از اصحاب پرسیدند :
+« عقل او چگونه است؟»
یاران پاسخ دادند ای رسول ! ما از عبادت و کارهای نیک ایشان می گوییم و شما از عقل ایشان می پرسید!
آن حضرت از همین سان در تعابیری؛ زیبا و مانا فرموده اند:
+«مایه ی آدمی خرد اوست و کسی که که خرد ندارد،دین ندارد»

+« ساعتی که دانشور بر بستر خویش تکیه زده است
و در باره ی دانش خویش می اندیشد از هفتاد سال عبادت نیایشگر برتر است…».

+به تعبیر مولانا:

«این جهان یک فکرت است از عقل کل/ عقل چون شاه است و صورت ها رسل »

● بدین سبب؛ اسلام اساس خداشناسی، سعادت و نجات انسان را بر پایه ی عقل و خرد قرار می دهد و روی سخنش در همه جا با اولوالالباب و اولوالابصار؛ اندیشمندان و دانشمندان است…

+در حقیقت مایه زیور و زینت کشور وجودی انسان؛ قوه ی عقل و ساحت اندیشه می باشد.
● پس اگر می خواهیم تراز شخصیت خویش را بالا ببریم و ارتقاء دهیم ؛ لاجرم باید تراز اندیشه و عقلانیت خویشتن را به اوج برسانیم…

••نظرگاه دوم:
«کسی که مقیم مقام عشق باشد…!
کسی که اهل عشق باشد…!»

«مستغنی است از همه عالم گدای عشق/ما و گدایی در دولت سرای عشق/عشق و اساس عشق نهادند بر دوام/
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق/وحشی، هزار ساله ره از یار سوی یار/ یک گام نیست ولی به پای عشق »
«وحشی بافقی»

+در آیین مسیحیت معتقدند سه چیز دوام خواهد آورد:
«ایمان؛امید و عشق. بزرگترین این ها عشق است».
+عشق؛ یکی از قدرتمند ترین نیروهای عالم هستی است که «کانون جاذبه»
می باشد و مایه ی هستی و حیات؛ به تعبیر وحشی بافقی:
«اگر صد آب حیوان خورده باشی/چو عشقی در تو نبود مرده باشی»

+لسان الغیب حافظ در تعبیری؛
حیات انسان را به حیات عشق؛ وممات انسان را به فقدان عشق می داند بدین سان جاودانه می فرماید:

«هر آنکه در این حلقه نیست زنده به عشق/بر او نمرده به فتوای من نماز کنید »
+عارف بزرگ مولانا؛پویش و جوشش عالم هستی را حاصل عشق می داند:
«دور گردون ها ز موج عشق دان/گر نبودی عشق بفسردی جهان»

+دریک نگاه کلی؛ عشق:
«_آفرینش می کند.
_ حیات می بخشد.
_حرکت می آفریند.
_روشنا و گرما می بخشد.
_ پیرایش می کند وتطهیر می دهد.
_ایجاد قابلیت،کفایت و اهلیت می کند.
_احساس معنا می دهد.
_ به جای گسست، پیوست و پیوند ایجاد می نماید.
_زیبایی می آفریند.
_وحدت آفرین است….».

+زبان عشق؛یک زبان جاودانه است که آگاهی به این زبان موجب خوانش و سرایش می شود و انسان در پرتو این زبان؛ قدرت آن را می یابد که سطر سطر عالم هستی و کتاب وجود را خوانش کند به تعبیر لسان الغیب حافظ:
«با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی/تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی/عاشق شو ورنه روزی کار جهان سرآید/ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی »
بنابراین عشق یک فعل است؛احساس عشق ثمره ی عمل به عشق است.
«آرزوی عشق به تنهایی خود عشق نیست… عشق یک عمل ارادی است»
«اسکات پک»

در باب اهمیت عشق؛ بنیان گذار مکتب پراگماتیسم ویلیام جیمز که مطالعات عمیقی در زمینه ی فلسفه و روان شناسی داشته است؛ در اصول روان شناسی بیان می کند:

«مجازاتی وحشتناک تر از این نمی تواند وجود داشته باشد، اصلا اگر چنین چیزی امکان پذیر باشد که یک نفر در جامعه رها شود و تمام اعضای آن جامعه او را به کلی نادیده بگیرند؛
اگر وقتی وارد جایی می شدیم هیچ کس رویش را به سمت مان برنمی گرداند؛وقتی حرف می زدیم هیچ کس جوابمان را نمی داد،یا هیچ کس اهمیت نمی داد چه کار می کنیم و اگر همه ی آدم هایی که دیدار می کردیم ما را مرده فرض می کردند و طوری رفتار می کردند که انگار وجود نداریم،طولی نمی کشید که خشم و یأسی عاجزانه ما را فرا می گرفت،که ظالمانه ترین شکنجه ی جسمانی در مقایسه با آن آسایش محسوب می‌شود ».
_آدام اسمیت در نظریه ی عواطف اخلاقی سؤالی مطرح می نماید با این مضمون که:
این همه های و هوی و تقلای این جهان برای چیست؟
فایده ی آن هدف بزرگ انسان که به آن می گوییم «بهبود شرایط» چیست؟
در پاسخ بیان می نماید:
«دیده شدن؛مورد توجه قرار گرفتن،دریافت همدلی،رضایت و تأیید تمام مزیت هایی است که می توانیم بگوییم از آن نشأت می گیرد…».

+ در پایان؛ با دل سروده ای از زنده یاد مجتبی کاشانی
که مانا می سراید:

«این ساحل خسته را تو پیدا کردی/این موج نشسته را تو بر پا کردی/من خامش و خسته،خفته بودم ای عشق/
مرداب دل مرا تو دریا کردی»

  • منبع خبر : نصیر بوشهر