خاطرات ظلم آباد
تیلفن پیک ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

تیلفن پیک

صبح پائیزی فکر کنم سال ۵۱ بیداماده رفتن به مدرسه که دیدم کارگر ها با کلنگ‌و بیل دارن تو کیچه کانال میزنند . پرسون پرسون فهمیدم تا سی تیلیفونن و یکماه بعدش سی خونه ها تیلیفون کشیدن ما هم صاحب تلیفون شدیم . روزگاری بید، یه روز دی جعفر دستگاه تلیفون دسش امد خونه و […]

گرسنگی رادیو ۰۲ مرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

گرسنگی رادیو

همسایه ای داشتیم که رادیو خریده بود و خود مغازه دار ، چهار باطری تو رادیو انداخته بود ورادیو روشن تحویلش داده بود. امد خونه تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود که صدای دق الباب حیاط بلند شد رفتم در را باز کردم و با قیافه همسایه مون که رادیو تو بغلش بود روبرو شدم سلامی […]

یدکش کشور ۳۱ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

یدکش کشور

عبدی ناخدای یدکش اداره بندر بید که همچی یدکش از تعمیر و نقاشی و اسکراب و نظافت بعهده و مسئولیت خوش بید یدکش مدتی دور تا دورش گسار چسبیده و احتیاج به اسکراب و نقاشی و رنگ ضد خزه داشت و سط های دهه چهل تو بوشهر پراز کارگر های اوملقی که شهر و دیار […]

پرتقال سوز ۲۴ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

پرتقال سوز

کلاس اول دبستان ظلم اباد که بیدم معلمی داشتیم که همیشه شیک و اتو کشیده وبا کفش های واکس زده سر کلاس حاضر میشد تا کلاس اول نه مو تنها بلکه همه بچه های کلاس چیشمون تا چغادک بیشتر ندیده بید چغادک هم که رفته بیدیم دولتی سر حاجی ها بید که وقتی از مکه […]

جنگ هاکنم ولی کیسه ناکشم ۱۶ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

جنگ هاکنم ولی کیسه ناکشم

سالهای چهل با امدن شرکت های فرنگی کارگر های فنی و ساده هم از استانها و ولات دیگه مخصوصا بالاسون سرازیر بوشهر شدند در کنار اینا کارگرانی هم بیدن که به جزء باربری و حمالی کار دیگه ای بلد نبیدن اما بر خلاف ما که پوسمون سبزه و سیاه بید انها سرخ و سفید و […]

دی فرانسوا ۰۷ تیر ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

دی فرانسوا

دی علی می گفت یه فرانسوی همساده مون بید که با زن و بچه اش امده بیدن بوشهر ، فرنگی کو تو شرکت شلمبرژر کار می کرد. گهگُداری زنش که بعد ام فهمی دی فرانسو ان ( فرانسوا) تو کیچه می دیدم ، سری سیش تکون می دادم و میگفتم دی فرانسو قهلون چاقن، اگه […]

نامه عاشقانه غلو ۲۹ خرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

نامه عاشقانه غلو

غلو عاشق شده بید عاشق دختری که بواش تازه سالی دوماه ( سابق به بازخرید سالی دوماه می گفتند) از شرکت نفت تو دوگنبدون گرفته بید و واگشته بیدبه سرزمین اباء و اجدادیش ظلم اباد و دو تا پسر داشت و یه دختر به نام منیژو که او هم با لوندگری هاش بدبخت غلو کرده […]

دزدی های خدرو ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

دزدی های خدرو

رئیس جعفر وقتی از ولات اومد ظلم اباد، رفت خونه ۹ اتاقه ای خرید که نشون بده هنی رئیسیش پابرجان و ادم های که تو ولات تو خونه اش کار میکردن هم با خوش اورد یکی نون می پخت یکی سر سفره که کمتر از بیست نفر نمی نشستند افتابه و لگن و توال( حوله […]

جهل کردن هاجرو ۱۷ خرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

جهل کردن هاجرو

هاجرو دختر خالو تعریف کردصبحگه با موندو شوهرم دعوای گوتی کردم واز جهل دلم سفره ناشتای بچه ها جمع نکرده از خونه زدم در جنب سه راه بازرگانی که رسیدم موندم که کجا بشم کجا نشم که ام دید دس یه مردی رطبم یهو دلوم هوس رطب کرد اوهم رطب دمباز گفتم تا اینجا که […]

سو تفاهم ۱۰ خرداد ۱۳۹۹
خاطرات ظلم آباد

سو تفاهم

مو هیچوقت اهل لباس فرم بر کردن( پوشیدن) نبیدم و تو اداره وسط ای همه کارمند لباس فرم بر کرده مو نخودی بیدم. رئیسم که رفیق گرمابه و گلستانم هم بید بدبخت هر روز رئیس گپتر سیش میگفت سی کارمندت بگو منضبط باشه. و او سی مو میگفت و مو هم چشمی تحویلش میدادم .هر […]