ماشاالله زنگنه
قهوه خانه میشت علی ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
خاطرات ظلم آباد

قهوه خانه میشت علی

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   میشت علی تو بین راه نزیکی ولاتشون قهوه خونه داشت غیر از چوهی و قلیون و قهوه صبحونه و نهار و شوم هم سی مسافر ها می داد میشت علی هر وقت میومد بوشهر سی کارسازی و خرید مایحتاج قهوه خونه اش صبح زود از ولات با تانکر های […]

ابریمو و رضا شاه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
خاطرات ظلم آباد

ابریمو و رضا شاه

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   ابریمو چنان در گپ و گفتار زیاده روی و غلو می کرد بدون اینکه کوچکترین خنده و تبسمی بکند و طوری از ماموریت های محوله اش و پیروزی غرور افرینش در جبهه های داخلی تعریف میکرد که دست دائی جان ناپلئون پزشکزاد را از پشت بسته بید سالهای ۵۳ […]

مسافر قاچاق و محمدو ۱۲ فروردین ۱۴۰۱
خاطرات ظلم آباد

مسافر قاچاق و محمدو

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:     بعد از اکتشاف نفت تو کویت و رونق اقتصادی اش تو دهه گذشته بخاطر نزدیکی اش به بوشهر و تردد لنج ها بین بوشهر و کویت مرتب از شهر کرد و بهبهون میومدن بوشهر تا قاچاقی برن کویت کار کنند وقتی میومدن جا و مسکن شون بیشتر تو […]

گواهینامه اوسا ابریم ۰۵ اسفند ۱۴۰۰
خاطرات ظلم آباد

گواهینامه اوسا ابریم

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:     رضا بندرگهی که از بچه های خش روزگارن و ساکن بندرگه وادامه رو کار ابا و اجدادیش موهی گیرن چون دی اش مال ولاتم ظلم ابادن احساس قوم و خویشی و الفت زیادی باهاش میکنم تعریف می کنه: بندر گه بنا و اوسا نداشت و چند تا اوسا […]

مجسمه ای سی لج یونیسف ۳۰ بهمن ۱۴۰۰
خاطرات ظلم آباد

مجسمه ای سی لج یونیسف

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:     چندی پیش عکس سجلدو شناسنامه مردی پر تلاش و خستگی ناپذیر دیدم تا نوم خدا ماشاالله نمک ری کولش حدود ۲۲تا بچه داره جنب خوم گفتم اگه در توانم بید سی لج یونیسف هم که شده باید مجسمه ای ادم درست روبرو ساختمان یونیسف نصب کنم و رزومه […]

زن گرفتن غلو مختار ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
خاطرات ظلم آباد

زن گرفتن غلو مختار

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   دی باقر تعریف میکرد گرگو که درد باریک گرفت و بعد از هشت ماه دوا و دکتر و دعا مرد . مو و پنج تا بچه قد و نیم قد تو محلی که یا قوم و خویش بیدن یا اشنا که همه همدیگه می شناختن تنهای تنها شدم .سن […]

زن‌های محل و فیلم وسترن  ۲۹ دی ۱۴۰۰
خاطرات ظلم آباد

زن‌های محل و فیلم وسترن 

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   اواسط دهه چهل بید که سر کله صندوق در داری که ادم ها توش پیدا بیدن و رو می کردن شعر میخواندن خوراک میخوردن گپ میزدن خنده و گریه میکردن تو بوشهر پیدا شد و اسمش تلویزیون و اقایان بحرینی و توانگر هم نماینده فروشش بیدن و چون او […]

درس خواندن منو ۱۹ دی ۱۴۰۰
خاطرات ظلم آباد

درس خواندن منو

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   منو دی و بواش بیسواد بیدن ولی خیلی دلشون می خواست منو باسواد بشه و بواش همیشه می گفت مو و دی منو کور هسیم و چیزی نمی تونیم بخونیم و بنویسیم ولی منو باید با درس خواندن وسواد عصا کش ما بشه اما از بخت بدشو منو کشش […]

گولی همش خورد ۲۲ آذر ۱۴۰۰
خاطرات ظلم آباد

گولی همش خورد

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   سالهای تیتر تو ولات های جنوب بوشهر به اتفاق چند تا از بچه ها کار می کردیم و سراخونه ای هم کرایه کرده بیدیم و کار ها خونه هم تقسیم یکی آلو و پیاز و گوشت و موهی و سایر مایحتاج می خرید یکی روفت و روب می کرد […]

مردی فرهادو و زن ذلیلی رحیمو ۲۲ آبان ۱۴۰۰
خاطرات ظلم آباد

مردی فرهادو و زن ذلیلی رحیمو

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   فرهادو تعریف میکرد بوام که مرد ، دی ام یک تنه با زندگی جنگید تا ما گت و بقول خوش احیاء کنه و کوکا و دده ای بسی کنه دانشگاه با ایکه خوش زن بید اما از مرد خاله مسلک و زن ذلیل خیلی جهلش می گرفت و همیشه […]