محمدرضا دباش
چه ولاتی مو دارم ۲۰ فروردین ۱۳۹۹
قسمت بیست وششم

چه ولاتی مو دارم

چند روزی پدر نزد ما ماند و سپس عازم بوشهر شد. یک روز صبح زود درحالی که هوای سرد صبحگاهی شیراز بدنم را مثل میگو دولا کرده بود و و در خواب ناز بودم ، صدای مادر شنیدم که می گفت ممرضا بلند شو! من فکر می کردم که خواب می بینم دوباره و چند […]

چه ولاتی مو دارم ۱۹ فروردین ۱۳۹۹
قسمت بیست و پنجم

چه ولاتی مو دارم

مسافر بعدی خسته،کوفته و گرما زده وارد شد.آفتاب گرم بندر چهره مهربانش را برشته کرده بود.لاغر تر و ضعیف تر به نظر می رسید.نای حرف زدن و خوش و بش کردن نداشت.با وجودی که سرو صورتش در آب های جاری رودهای دشت ارژن و خان زنیان و حسین آباد صفا داده بود،بوی عرق از پیکر […]

چه ولاتی مو دارم ۱۴ دی ۱۳۹۸
قسمت بیست وچهارم

چه ولاتی مو دارم

هنگام خداحافظی،پدر بزرگ صحبت هایی با مادر داشت که من متوجه صحبت های آنها نشدم.فقط یادم هست به مادر گفت کم کم دست به کار شوید.او هم جواب داد تا ببینیم خدا چه میخواهد.صحبت های آنها باعث شد که من روزها در فکر این باشم که آنها در باره ی چه موضوعی بحث میکردند ولی […]

چه وِلاتی مو دارُم ۲۵ آذر ۱۳۹۸
قسمت بیست و یکم

چه وِلاتی مو دارُم

قهوه خانه برکتک ایستگاه خوبی برا ی استراحت رانندگان بود.ابول بر خود مینازید که به کامیون هایی که شب قبل از بوشهر حرکت کرده بودند،رسیده.من هم برای اینکه به ابول خدمتی کرده باشم،تکه لنگی برداشتم و شیشه و آینه های کامیون را تمیز کردم.رانندگان زیر درختان لم داده بودند و منتظر بودند عمو عسکر قهوه […]