منصور بهرامی
قصه کوتاه (دوچرخه سوار) ۰۱ آذر ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (دوچرخه سوار)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – هر روز سوار دوچرخهءقرمز و قشنگش میشد و میناش که پل کرده بید وروکولش انداخته بید و با هر حرکتی دومن و بالا میشد و شلال رو تخت سینش ایل و اوول بازیش میداد. دختر قشنگ آقای صنوبری هر روز پسین تو میدون میومد و سوار دوچرخه تند تند […]

قصه کوتاه (درخت نار) ۲۱ آبان ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (درخت نار)

یادم میا خونمو که کر دریا بید .برابر خور دی سیفو دم در گمرک فرختیم و رفتیم تو محله نیدی که از محله های قدیمی ومعروفن . آب و هوا وکشت و زراعت اونجا بسیار پر رونق بید. ی خونی قدیمی اونجا خریدیم و اونجا جاگیر شدیم. بعد از مدتی با هزار خارکوری و قرض […]

قصه کوتاه (خیال خوش سفر زیارتی) ۰۵ آبان ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (خیال خوش سفر زیارتی)

ظهر بید که از دروازه اومدم خونه.در سرامو طبق معمول رو هم بید.در واز کردم و پا نهادم تو سرامو.یراس رفتم هل مدبخت.از تو کیچه بو سیر و فلفل و سوزی قلیه فر بید.یعنی هر رهگذری گشنه میکرد.حالا قلیه چه موینی؟موی سرخو. دیم تو مدبخت رو فرش گلیم کهنه ای نشسه بید وهوی سوزی خوردن […]

قصه کوتاه (توسون تو کپر ) ۰۱ مهر ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (توسون تو کپر )

ها بله…..عمر و زندگی سی آدم همری قصه و خیال و خاطره میگذره مث برق و باد. توسون که میشد از دس نم و شرجی همری هفکی باد گرم قوس ،دیگه اوضی بر پا کردن کپر بید. یا پشت بون یا بس قبله ظلم آباد و پودر و بس و باغ اطراف جفره. عید تند […]

قصه کوتاه (ماهپاره های دریایی ) ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (ماهپاره های دریایی )

زندگی رو اوو دریا،ایم تو جهاز و ماشووه، تو فصل سرما یا تو فصل توسون وگرما هیچ فرقی نداره.یعنی اگه شو باشه و دریا غیابل کنه دیگه هیچ!اوسو دیگه دریا خیلی دلگیر و شهان ترس و خوف میشه.و خیال و خاطره دریا سیمو غرقی ونبرد با بمبک و شلال خین شدن.اوما وختی ماه مهتو میکنه […]

قصه کوتاه (ظهر روز عاشورا ظلم آباد ) ۰۷ شهریور ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (ظهر روز عاشورا ظلم آباد )

یادم میا ظهر عاشورا یک گرموی کرده بید که نفس کشیدن مشکل میکرد.هوا گرم و نم و شرجی در و دیوار خولیس کرده بید. لنگوتی بووام دور قد رو قدبندم سفت بسم و با دیم و کوکام مجید خدا حافظی کردم و کلون در سرا کشیدم وپا تو کیچه نهادم و بسم الله گفتم و […]

قصه کوتاه ( عامو منو و تور کنگی…) ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه ( عامو منو و تور کنگی…)

شو دوازهم ماه مبارک رمضون بید.زمسون بید.هوا با چَل چِل باد شمال که ازغروب تُو گوش دریا درنگه میکرد و تو کیچه پس کیچه ها ‌زُر و دور میخورد.بندر سرد شده بید. ماه رو دریا کشاف نور پشک داده و مهتوهن کرده بید. ستاره ها تو حجلهُ آسمون سینه ریز قشنگی سی ماه بافته بیدن.همری […]

قصه کوتاه (وقتیکه ماه رو دریا مهتو میکنه….) ۱۷ مرداد ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (وقتیکه ماه رو دریا مهتو میکنه….)

آسمون صاف وآبی با ستاره ها چراغبونی کرده بید .هوا تب کرده بید و دریا خوار با بچه موجا که رو بر بازی میکردن. کیچه های بندر خلوت ودم کرده بید و بو سخاوتمندی و غریب نوازی مردم دریا دل بندر با نم و شرجی رو دیوار خونه ها نقش بسه بید. دِر خونی ناخدا […]

قصه کوتاه (تشاله) ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (تشاله)

فیدوس غراب از تو خور غرابی بلندن صدی سلسله لنگر غراب که هریه میشه تو خور غرابی.شنیده میشه.و اما جنب و جوش موزیری ها تو قهوه خونه مسلم همه از تو دروازه میشون و میبینن.لنگر هبیس،جابل جابل کن سی خور غرابی تا تابوک غراب کنیم. هوا گرم بید.هوا تپ کرده بید.توسون با نم وشرجی درو […]

قصه کوتاه (دلم تنگن سی بازار قدیم) ۰۹ مرداد ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (دلم تنگن سی بازار قدیم)

پیر مرد کار هر روزش شده بید.پشت پنجره دنیا و روزگار وایام جونیش از قاب پنجره سیل کنه و آه بکشه….تو خونه ماندن لیلام شده بید.! او روز خیلی تو هم بید! رونی دریا شده بید.مث او روزا مث قدیما کر دریا تک و تهنا رو سنگی گسّاری نشسه بید و توبهر دریا رفته بید.تو […]