*کیچه پس کیچه ی خاطرات محله ی ما*
*کیچه پس کیچه ی خاطرات محله ی ما* فصل دوم ( آغاز مهر ) ✍️پروین گلستانیان – ظلم آباد این نوشته تقدیم می شود به پاس زحمات بی دریغ مرحومه روح انگیز خضری مدیر دبستان دخترانه مستوره کرد روحش در آرامش جایگاهش بهشت با طلوع ستاره ی سهیل تابستون با تموم فشارهاش ، جل و […]
*کیچه پس کیچه خاطرات محله ما* آب
*کیچه پس کیچه خاطرات محله ما* *فصل سوم* *آب* ?️ *پروین گلستانیان* صدای ناهنجار پمپ توام با شرشر مظلومانه آب که با فشار قوی در دست های جوانی در حال شستن سنگ فرش آپارتمانی شیک چند طبقه ای که جایگزین خونه قدیمی چندلی* شده بود و نماهای جدید ذره ذره رنگ صفحه قدیمی خاطرات ما […]
چه ولاتی مو دارم
مادر حوصله ی انجام هیچ کاری نداشت.این چند روز آخر حتی غذای گرم هم درست نمی کرد و به قول خودش ما را به غذای حاضری بسته بود.خودش هم بی اشتها شده بود و کمتر صحبت می کرد و اصلا نمی خندید.گویی دهان مادر مهر و لاک شده بود.آن مهرورزی و مهرطلبی به سکوت محض […]
۱۲ مردادماه در خاطرات ایت الله هاشمی رفسنجانی از سال ۶۰ تا ۷۶
۱۲ مرداد در خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی(ره) سال۶۰⬅️کیانوری و عموئی از حزب توده آمدند. گزارشی از فعالیت ضدانقلابی یک گروهکمونیستی به نام اتحادیه کمونیستها و دادن اسلحه به انشعابیون کردستان، از دموکراتها برایجنگ با آنها و حرکت ضدانقلاب در مرزهای ترکیه با ایران دادند.در شورای عالی دفاع شرکت کردم.پیشنهاد فرماندهی غرب را برای آقای […]
چه ولاتی مو دارم
درست و دقیق و موزون در وسط جمع نشسته بودم.همه نگاه ها به من دوخته شده بود.زن ها و دختر های جوان بلوا و قشقرقی به پا کرده بودند.من خیلی تنها بودم.دلم گرفته بود و دلشوره داشتم.من مضحکه این خیمه شب بازی شده بودم.هرچند مهربان مادر از رفتار من رضایت کامل داشت.حالا او به آنچه […]
چه ولاتی مو دارم
همیشه به خودم می گفتم عاقبت کار من به کجا ختم می شود.این تعداد جمعیت از کجا آمده؟ خیلی از آنها برای ما ناشناخته بودند.حدود ۳۰ الی ۴۰ نفر بودند.یک بُر (دسته) سینه زنی می شدند.سادگی و یکرنگی بوشهری ها با مهمان نوازی شیرازی ها گره خورده بود.این پیوند مبارک و خوش یمن بود.رابطه های […]
چه ولاتی مو دارم
مادر چمدانی که به اندازه ی نصف یک جالبوت (قایق) که پر از انواع لباس های تابستانه و زمستانه بود،باز کرد.او ترس این داشت که بچه هایش سرما بخورند و هرچه دستش رفته بود لباس در چمدونش چپانده و به شیراز آورده بود.او همینطور لباس ها را زیر و رو می کرد تا یک پیراهن […]
چه وِلاتی مو دارُم
قهوه خانه برکتک ایستگاه خوبی برا ی استراحت رانندگان بود.ابول بر خود مینازید که به کامیون هایی که شب قبل از بوشهر حرکت کرده بودند،رسیده.من هم برای اینکه به ابول خدمتی کرده باشم،تکه لنگی برداشتم و شیشه و آینه های کامیون را تمیز کردم.رانندگان زیر درختان لم داده بودند و منتظر بودند عمو عسکر قهوه […]
Thursday, 21 November , 2024