*بوشهر در حسرت تنهایی* ✍️.  دکتر عبدالرحیم مهرور بوشهر در حسرت *تنهایی* بوشهر عمرم با گذر زمان به فنا رفت چون ندیدم روزی از روزهای طلایی *بوشهری* تنها خسته و دل شکسته نگران از آینده ای بسته با رویاها و خاطراتی بازنشسته در عمران ، درمان و محیط زیست دست و پا بسته و همچنان […]

*بوشهر در حسرت تنهایی*

✍️.  دکتر عبدالرحیم مهرور بوشهر

در حسرت *تنهایی* بوشهر
عمرم با گذر زمان به فنا رفت
چون ندیدم روزی از روزهای طلایی

*بوشهری* تنها
خسته و دل شکسته
نگران از آینده ای بسته
با رویاها و خاطراتی بازنشسته
در عمران ، درمان و محیط زیست
دست و پا بسته
و همچنان از تنهایی گسسته

هر چه فریاد کشیدم
باز ندیدم فریاد رسی
تا اینکه :
در گوشه ای از شفق با لحظه ای *درنگ*
آمد بسویم عاشقی *بیدرنگ*
که در تنهایی هم ، رازو و نیازیست
در ظهر همان روز *بلادرنگ*
با هزاران امید بسویش پر کشیدم
اما باز فریاد رسی نبود
زیرا که همگی *سرابی* بیش نبود

باز پرسه زدم در شهر تنهایی
شهری که نسبت به بومیان *بیگانه* بود
افسوس خوردم به این *روزگار*
تقدیر توست این به *یادگار*

بوشهر هر چند که *تنهایی*
اما *دریایی* از معرفت ، آرامش و صبوری
به ارث برده ای .
ولی هر چه گشتم
نه صاحب منصبی
و نه سلطان صاحبقرانی
در این شهر بی صاحب دیدم
هرچه بود ریا بود و جفا بود.

*القصه* :
در این تنهایی
هر نو کیسه ای
که به این شهر آمد
با مشارکت صاحب منصبان بومی
بدون اینکه از درون غمخوارت باشد
برای غارت اموال استان
بر رخسارت چنگی زد و رفت .
و ما همچنان در حسرت تنهایی
می سازیم اما این تبعیض ها را
هرگز فراموش نمی کنیم
و نه می بخشیم .
زیرا مردمان بوشهر
سزاوار این همه بی مهری نبودند

۱۴۰۲/۱۱/۱۳

  • منبع خبر : نصیر بوشهر انلاین