منصور بهرامی
قصه کوتاه(کت و شلوار عید) ۲۸ اسفند ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(کت و شلوار عید)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – هوا خیلی خوش بید.هوای بهاری.رسیدن عید با آواز بلبل و بوجیک و پرپروکا که ایل و اوول شیرجه می زدن.و کرم نوروز همه خبر دار کرده بید. ماشو بچهء ناخدا انتظار اومدن بواش از سفر دریا و سوغاتی بواش سی عید او…..یعنی کت و شلوار بید……… ماشو صب که […]

قصه کوتاه(دلم پوی دلتن…..چیشم تو چیشتن) ۱۶ اسفند ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(دلم پوی دلتن…..چیشم تو چیشتن)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – از روزی که کرزنگرو اومد رو بلت و دندون کرچک می کرد سی بوت مردم.همه خونه نشین شدیم.از ترس کرچوندن بوتم پا تو کیچه نمی لم.تو خونه صندلی روبرو پنجره اطاق نهادم و شو و روز سیل آسمون میکنم. سیل بوجیک و کا کا یوسف که روزا رو سیم […]

قصه کوتاه(لاک و لیک یک غرقی) ۰۳ اسفند ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(لاک و لیک یک غرقی)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – پاسی از شو گذشته بید و او هنوزرو تل عاشقون رو گب سنگ گساری نشسه بید و دیر دریا وموج نمی شد و از دریا سیر نمی شد.همری خیال و خاطرات ایام گذشته بید که پس دولاب تو قماره مجرا سی بوم میداد و عامو غلومسین سیش شروه می […]

قصه کوتاه(گلهلو پازنگولی قاتل بی بی) ۱۴ بهمن ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(گلهلو پازنگولی قاتل بی بی)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – شووا همراه قصه ها میون کلام شیرین بی بیم غرق تخیلات بیدیم و مث اوهیدی چابک تنگل تنگو ایل و اوول می رفتیم وپی جریانی چپلی که سر بی بیم اومده بید.. او شو یهو با صدی تک تک در سرامو همهء رمز و راز قصه از فکر پریشونمو […]

قصه کوتاه(بانده سحر صبی) ۰۸ بهمن ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(بانده سحر صبی)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – دریا طیفونی بیدو جهاز شهان بارسنگین و سردر گریبون،رو کول موجا سوار بید و مرمّا میکرد ،انگار سوار لوکن.اشکه میزد و پیش می رفت. شوو طیفونی رو دریا‌.صدای فیکی باد شمال،ناخدا گلهلو کرده بید.دریا هُفکه می داد و موج چهار بس جهاز می لرزید.صدای غمبه دریا و فیکی باد […]

قصه کوتاه(روزگار……زارسن) ۰۵ بهمن ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(روزگار……زارسن)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – زار سن بعد ناخوشی چپلی که تو ولات خیلی از اهالی تلف کرد.اهالی ولات سیاهپوش شدن.زار سن از ترس ناخوشی با زن و بچش ستارو که هفت ساله بید.با پیکاب فکسنی عامو رجب ،پیچانه بسن و سوار پیکاب که اهالی ایل واوول میرفتن،بسمت بندر بوشهر حرکت کردن. پسین بید […]

قصه کوتاه(مو لحام روزگارم) ۲۲ دی ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(مو لحام روزگارم)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – عامو بخشی، مویگیر محله …هنوز خستگی میداف کشیدن و از بس ماشووش رو موجا پل خورده و مرما کرده بید، خرد و خسه از کیچه تنگ با دیوار سنگی گساری گذشت ودر سراشو که چوبی و با رنگ آبید قشنگش کرده بید، یلنگش واز کرد و داخل سراشو رفت […]

قصه کوتاه(جهاز راگی کنیم سی کلفات) ۰۷ دی ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه(جهاز راگی کنیم سی کلفات)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – شو بید ودریا حمل بید ( پر بید.)ماه کله آسمون مهتو کرده بید.وهمری کشاف نور قشنگش ابرا کل کل میکرد و آسمون پکه پکه ای کرده بید.مهتو با نور قشنگش دریا لیت کرده بید مث روز.ستاره ها انگاری،میل همبازی شدن با مویا و جهاز و جالبوت داشتن.سی دریا چیشک […]

قصه کوتاه (ای مرد میدون….برنو بدست.رییسعلی….) ۲۷ آذر ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (ای مرد میدون….برنو بدست.رییسعلی….)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – از پسین که بارون دهن مشکی بارید و ولات و باغ و باغسون خولیس کرد وبعدشم باد شمال ترکوند!معلوم بید که هوا سرد میشه و همه به اجبار پوی منقل تشی می نشونه. خالو با اهل خونه تا دیر وخت پوی قصه های خاطره انگیز بی بی بیدار بیدن.چه […]

قصه کوتاه (شُو…. بارونی) ۱۶ آذر ۱۳۹۹
منصور بهرامی

قصه کوتاه (شُو…. بارونی)

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – باد شمال که از ظهر میوزید دیگه پسین بید که ترکوندش و تندش کرد.هوا سرد شده بید.دیم که با پاتیل و عصوم رفت تو مدبخت،فهمیدم که چیزی میخوات بپذه. وقتی رفتم تو مدبخت دیدم پاتیل رویی رو چراغ نفتی دو شعله نهاده و هوی عصوم تو پاتیل زور و دور […]