غریب این دیارم، و، دور از دیار یار،،(بوشهر ام) تک درختی نیمه سبز، روییده بر قلب جنوب، آبی گرم، صحرایی گرم و گرم به و سعت تنهایی وصحرایی با عصمت اهورایی،، خزان برگم را ریخته وباد را به مرگم بر انگیخته،، اما در برابر شرجی توفانها گرم قامت افروختم و استقامت ورزیده،، وبی حنجره درد […]

غریب این دیارم، و، دور از دیار یار،،(بوشهر ام)

تک درختی نیمه سبز، روییده بر قلب جنوب، آبی گرم، صحرایی گرم و گرم به و سعت تنهایی وصحرایی با عصمت اهورایی،، خزان برگم را ریخته وباد را به مرگم بر انگیخته،، اما در برابر شرجی توفانها گرم قامت افروختم و استقامت ورزیده،، وبی حنجره درد وفراغ گریستم، وبی پنجره در ، درون زیستم، هزارچشمه اشک درچشمم شکفته، وهزاز آتشفشان درد در دل کوه خشمم نهفته، مرغ نگاهم از کرانه های سپید فلق تا کناره های سرخ شفق پر زدم وبه هر باغ وراغ سر زدم، اما نه از جوانی، جوانه ای یافتم ونه از نشاط نشانه ای در پگاهی پر از شرجی وگرما قطره ای امید از چشم ابی آسمان بر دامن سبز و سبز آب آبیم، حرمان چکیده از خنده گرم نرم افتابش پر گرفته، واز گریه سحاب زندگی را از سر گرفته، ضریح سبز وسبز آگاهی وامید را در آغوشم فسرده، غبار غم از آئینه سینه ستردم، خون سپید ه را با اشک دیدگانم آمیخته، ودر رگهای شب پر از شرجی ریخته،، شبهای گرم و لحظه های پر از درد را با اشک گرم تابستانی وخون سرخ گل اناری رنگ آمیزی کردم، زلاله سپیده سحر را به روی شن زارساحلش ربختم وسینه ریز نور را بر سینه شب دیجور آویختم، گل امید وآگاهی را از شاخسار پگاه چیدم وگوهر آرزوهایم را در حریر آه برای ابد پیچیدم،، رسالت یا فتم تا از ایثار سرمایه اندوزم وسایه بر سرهمسایه اندوزم، واز پیامبران پیشه آموزم، وانسان را اندیشه، هر برگم به صد رنگ است واز مژگانم هر برگ هزار قطره مروارید آونگ است. همچنان سبز م وسبز ، بر سر هر رهگذر سایه آگاهی می افکنم، وآیه الهی تلا وت میکنم زیرا زاده شهر بوشهر ام واسلام،،،،،

  • منبع خبر : اختصاصی نصیر بوشهر انلاین