ابراهیم جمالی یوسفی مشهور به میرزا ابراهیم دشتی و با نام مستعار منهاج (زاده ۱۳۱۸، دشتی) روحانی و فعال سیاسی تا دهه اول انقلاب اسلامی بود. دشتی اولین نماینده ولی فقیه در استان بوشهر و امام جمعه بوشهر است و سابقه نمایندگی دومین دوره مجلس شورای اسلامی (از رودباران) و اولین دوره مجلس خبرگان رهبری […]

ابراهیم جمالی یوسفی مشهور به میرزا ابراهیم دشتی و با نام مستعار منهاج (زاده ۱۳۱۸، دشتی) روحانی و فعال سیاسی تا دهه اول انقلاب اسلامی بود. دشتی اولین نماینده ولی فقیه در استان بوشهر و امام جمعه بوشهر است و سابقه نمایندگی دومین دوره مجلس شورای اسلامی (از رودباران) و اولین دوره مجلس خبرگان رهبری از استان بوشهر را دارد. نامزدی ابراهیم دشتی در انتخابات مجلس دوم خبرگان توسط شورای نگهبان ردصلاحیت شد و پس از آن از سیاست کناره گیری کرد. وی اکنون در شهر قم سکونت دارد و مشغول تحقیق و پژوهش در کتب دینی نظیر نهج البلاغه است. در ادامه گفت وگو با مشاهیر دینی، فرهنگی وهنری دشتی با وی گفت وگویی صورت گرفته که تقدیم خوانندگان می گردد.

در چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟

ابراهیم منهاج هستم که نام خانوادگی سابق این جانب جمالی ‌یوسفی معروف به دشتی می باشد. فرزند جواد متولد ۱۳۱۸ دشتی استان بوشهر و ساکن قم می‌باشم.

در چند سالگی درس علوم دینی و سطح فقه را آغاز کردید؟

در حدود سال ۱۳۳۳ که تقریبا ۱۵ ساله بودم، برای تحصیل علوم دینی به نجف اشرف رفتم و دروس سطح فقه و اصول یعنی کتاب‌های درسی فقه و اصول را غالبا نزد آیت‌الله راستی خواندم و بعد برای گذراندن دوره فقه و اصول استدلالی حدود ۱۲ سال به درس خارج فقه اصول آیت‌لله میرزا باقر زنجانی و آیت‌الله خویی و شهید محمد باقر صدر و حضرت امام خمینی رفتم و علاوه بر درس های رسمی حوزه، درباره علوم قرآنی و تفسیر و تاریخ اسلام و سیر تحول علوم در جهان اسلام و جریان پیدایش و توسعه مذاهب و فرق اسلامی نیز به مطالعه پرداختم و درباره تاریخ ملل هم کتاب‌هائی از جمله چند جلد از تاریخ تمدن ویل دورانت را مطالعه کردم.

چه عاملی باعث ایجاد انگیزه در شما و رفتن به نجف و پرداختن درس حوزوی شد؟

انگیزه من برای رفتن به نجف این بود که معتقدات و باورهای دینی خود را از روی دلیل به دست آورم و از تقلید در مسائل اسلامی نجات پیدا کنم و اساسا تصور من از تحصیل در حوزه‌های علمیه این بود که خیال می‌کردم طلاب علوم دینی همه مسائل دینی خود اعم از عقیدتی و غیر عقیدتی را از روی دلیل و برهان به دست می‌آورند و در مسائل توحید وعدل و نبوت و امامت و عصمت و امثال اینها به علم یقینی وقطعی می‌رسند و هر گونه شک و شبهه درباره این مسائل از ذهنشان بر طرف می‌شود و خیالشان از این دغدغه‌ها کاملا تخت و آسوده می‌شود و به دلیل همین تصور به حال آنها غبطه می‌خوردم و آنها را الگوی خود می‌دانستم و آرزو داشتم که یکی از آنها و مثل آنها باشم. ولی بر خلاف این آرزو وقتی شروع به درس کردم در کتاب‌های درسی و دروس رسمی حوزه چیزی از این مطالب نیافتم. در سال‌های اول وقتی در باره این انتظارات خود با مدرسین و طلاب صحبت می‌کردم در جواب من می‌گفتند بعدا به این مطالب می‌رسی و من تصور می‌کردم که این مطالب در کتاب‌های درسی سال‌های بعد وجود دارد ولی سال های بعد هم تقریبا به همین منوال گذشت و من در کتابهای درسی چیزی از این مطالب نیافتم. از روی ناچاری به مطالعه رو آوردم و از مطالعه بعضی کتب متفرقه که آن هم بدون راهنمای مورد اعتماد بود تا حدودی به جستجو و رفع نیاز خود پرداختم و با این که این کار در حد خود فوائدی داشت، نیاز و عطش من برطرف نمی‌شد و از این که سایر طلاب با آرامش خاطر به درس و بحث خود مشغولند و مشکلی از این جهات ندارند حسرت می‌خوردم و بسیار آرزو داشتم که من هم مثل آنها باشم.

ولی تدریجا متوجه شدم که آسودگی و اطمینان خاطرآنها معمولا به این دلیل نیست که آنها به علوم یقینی دست یافته‌اند بلکه به این دلیل است که در پی این مسائل نبوده و نیستند و از این بابت غم وغصه‌ای نداشته و ندارند بلکه به همان باورهای متعارف در جامعه اکتفا نموده و احساس نقص و کمبودی نمی‌کنند و هدف اکثر آنها از درس خواندن فقط این است که صورت مسائل و ادله و توجیهات باورهای موجود را یاد بگیرند و به ذهن خود بسپارند و از این طریق در سلک مبلغین و علما و دانشمندان قرار گیرند. درس‌ها نیز معمولا عبارت بود از تکرار ادعاها و معتقداتی که در طول تاریخ به صورت کلیشه در آمده واز برکردن صورت استدلال‌هائی که در کتب گذشتگان نوشته شده و در اثر تکرار و توجیه زیاد یک نوع حرمت و قداستی پیدا کرده که برای جو غالب که انتظار دیگری ندارند قانع کننده بلکه کمال مطلوب است. البته افراد بسیار معدودی هم بودند که به طور جدی در طلب تحصیل علم بودند و برای خروج از حالت تقلید تلاش می‌کردند. این دسته از طلاب غالبا از حوزه جدا می‌شوند و به دانشگاه یا جای دیگر می‌روند.

این مشکل تا کی ادامه داشت؟

در سال‌های بعد تدریجا متوجه شدم که بسیاری از اشخاص به دلیل اینکه از ابتدای تحصیل هدف عمده‌شان این بوده که مانند بزرگان شوند، از سنین جوانی ناخود آگاه رفتار و گفتار و عادات وخصوصیات رفتاری بزرگان و مشاهیر را تمرین و تقلید می‌کنند. و در جوانی مانند بزرگ سالان برخورد می‌کنند و مانند آنها صحبت می‌کنند و مضافا بر حفظ کردن و به کار بردن اصطلاحات علمی عادات و رفتار آنها را تقلید می‌کنند. بعدها متوجه شدم که هر کس این فنون و هنرها را با ظرافت و لطافت بهتری به کار گیرد از سایر رقبا جلو می‌افتد و مقام و موقعیت بهتری به دست می‌آورد. به عبارت دیگر تقدم و شهرت بعضی اشخاص به دلیل تفوق آنها در این گونه فنون و هنرها است نه به دلیل علم بیشتر.

با مشاهده این اوضاع که به تمام معنی بر خلاف تصور و آرزوی من بود از درس خواندن زده شدم و تدریجا دچار یاس و ناامیدی شدم و چون کاملا احساس غربت و تنهائی می‌کردم و کسی نمی‌یافتم که بتوانم با او درد دل کنم دچار افسردگی شدم و با این که در مدرسه صدر بودم که اکثر طلاب آنجا از فضلا و بزرگ سال بودند و عمویم آیت الله حاج میرزا احمد دشتی نجفی نیز از بزرگان حوزه نجف بود، کسی را نمی‌یافتم که بتوانم این گونه مشکلات خود را با او در میان بگذارم. دو سه سال به همین وضع گذشت.

از صحبت های شما پیدا بود که در سال های اول شما دچار یاس و ناامیدی شدید، چه چیزی و یا کسی امید مجدد را برای ادامه شما در این راه به وجود آورد؟

تقریبا در سال ۱۳۳۵ بود که به لطف خدا با شهید مدنی و آقای راستی آشنا شده و با آنها مرتبط شدم که در اثر ارتباط با آنها تدریجا از افسردگیم کاسته شد و به ادامه تحصیل امیدوار شدم. در آن مقطع تاریک ودر آن حالت بحرانی، به وسیله آشنائی با آقای راستی دریچه امیدی به رویم باز شد. ایشان که مشکل مرا خوب تشخیص داده و به طور جدی در صدد مساعدت من بر آمده بود با بحث‌ها و استدلال‌ها و راهنمائی‌های گوناگون در باره مسائل عقیدتی و معارف دینی و اوضاع حوزه، هم بخش عمده‌ای از شبهات را از ذهن من بیرون کرد و هم به اصطلاح حالا، با گفتار درمانی‌های خود مرا از افسردگی نجات داد و برای پیگیری رفع مشکلات من مقدماتی فراهم آورد که از مدرسه صدر به مدرسه آیت الله بروجردی منتقل شدم که دوستان مرحوم آیت الله مدنی و ایشان یعنی آقایان حلیمی و قدیری و زمانی و علی آل اسحاق و بعضی دیگر در آنجا بودند که به وسیله ارتباط بیشتر با آنها بلکه قرار گرفتن در جمع آنها افسردگیم رو به کاهش گذاشت و خود آقای راستی هم به وضع من توجه وعنایت خاصی درپیش گرفت. حتی در اوقاتی که با ایشان و بعضی از دوستان به لب شط فرات درکوفه می‌رفتیم ایشان کتاب دیوان حافظ را با خود می‌آورد و به طور مکرر به صورت ظاهر برای یک یک ما فال می‌گرفت و به این بهانه بخشی از کتاب حافظ را شوخی وار و با حال به ظاهر عارفانه البته به صورت دکلمه برای ما می‌خواند و با این کار ما را شاد می‌کرد و منظور اصلی او این بود که می‌خواست افسردگی را از دل من بیرون آورد که برای من بسیار جالب و سودمند بود.

آیا در این سال ها شخصی بوده که علاوه بر استاد راهنما به عنوان یک رفیق و همراه به شما کمک کرده باشد؟

درآن سالها راهنما و استاد من در مسائل اخلاقی و عقیدتی آیت الله راستی بود که گاهی اوقات با تشویق ایشان با هم به درس تفسیر مرحوم شیخ محمد علی سرابی که واقعا شخصی وارسته و به تمام معنی با اخلاص و با تقوی و با ایمان بود می‌رفتیم که گاهی در ضمن درس به مسائل اخلاقی و عرفانی می‌پرداخت. البته نه عرفانی به معنی مصطلح. همین طور با هم به پای منبر مرحوم آیت الله مدنی می‌رفتیم. آقایان سرابی و مدنی و راستی درسی به اسم درس اخلاق نمی‌گفتند و اصطلاحات وفنون اهل عرفان را به کار نمی‌بردند بلکه با آنها مخالف بودند و علاقه آقایان مدنی و راستی به امام خمینی هم با صرف نظر از این جهات بود. روش آقای راستی این بود که در ضمن صحبت‌های عادی به مناسبت های مختلف و گاهی اوقات در آخر درس به مسائل اخلاقی و امور معنوی می‌پرداخت. من حدود ۱۰ سال، یعنی در مدتی که درس شرح لمعه و رسائل و مکاسب و کفایه ایشان می‌رفتم و بعد که با هم به درس خارج فقه و اصول مرحوم میرزا باقر زنجانی می‌رفتیم، با ایشان دوست و رفیق بودم و در روزهای پنجشنبه و جمعه، بسیاری اوقات با ایشان و بعضی دوستان دیگر به لب شط فرات در کوفه می‌رفتیم و گاهی اوقات در ایام زیارتی پیاده به کربلا می‌رفتیم. ایشان در طول این چند سال به من و امثال من توجه بسیار داشت و قسمت عمده‌ای از وقت خود را با ما می‌گذراند. هر وقت در مسائل اخلاقی یا عقیدتی سئوالی داشتم از ایشان می‌پرسیدم و ایشان مرا راهنمائی می‌کرد و گاهی که پاسخ آماده‌ای نداشت مهلت می‌خواست و بعد از تحقیق پاسخ می‌داد.

علاوه بر این ها در مدت چند ماه قبل از ظهر روزهای پنجشنبه با ایشان جلسه خصوصی چند ساعته داشتیم که من حدیثی از کتب حدیث را می‌خواندم و ایشان توضیح می‌داد و به سئوالات من پاسخ می‌گفت.

دلیل توجه ایشان به شما چه بود؟

این همه اهتمام خاص ایشان به بحث با من، به این دلیل بود که من در مسائل اعتقادی اهل تقلید نبودم و تحت تاثیر جو قرار نمی‌گرفتم و به خاطرشخصیت وعظمت بزرگان به نظرات آنها قانع نمی‌شدم و به همین دلیل در صدد خواندن فلسفه بودم چون خیال می‌کردم حداقل پاسخ برخی از سئوالات خود را می‌توانم در کتب فلسفه پیدا کنم و ایشان که با فلسفه مخالف بود می‌خواست با تکیه به قرآن و حدیث نیازهای معارفی مرا برآورده سازد تا اینکه مرا از درس فلسفه منصرف نماید و من هم تا نجف بودم به احترام ایشان و مرحوم آیت الله مدنی درس فلسفه نخواندم. هر چند کتاب‌هائی در این زمینه مطالعه می‌کردم. بعد که به ایران آمدم به راهنمائی شهید مطهری بعضی کتاب‌های فلسفی از جمله سیر حکمت در اروپا را مطالعه کردم و بعد از انقلاب هم چند ترم در دانشگاه شهید بهشتی فلسفه تدریس کردم. ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که فلسفه در عین حال که خواندن آن لازم است و فکر و ذهن انسان را تا حدودی باز می‌کند رفع شبهه نمی‌کند و انسان را به مقصد نمی‌رساند. البته عده‌ای از اهل فلسفه به مقامات قابل توجهی دست یافته‌اند ولی به نظر من این موفقیت در اثر عوامل دیگری که مقارن تعمق در فلسفه بوده حاصل شده نه در اثر تاثیر علم فلسفه. مضافا بر این که سر سپرد‌گی به آن و عرفان مصطلح مضرات خاص خود را هم دارد و انسان را به نوعی به علم پرستی و اصطلاح پرستی و تحجر و خود باوری بیش از حد می‌کشاند.

آیت الله راستی دارای چه صفاتی بود؟

آقای راستی واقعا وارسته و با اخلاص و با تقوی و مربی شایسته‌ای بود و به هیچ وجه در پی کسب شخصیت و شئونات متعارف بین روحانیون نبود و با مراجع نجف و بیوت آنجا هم علاقه و ارتباطی نداشت و در عین حال به هیچ کس انتقاد نمی‌کرد. هر چند بعد از انقلاب به دلیل موضع‌گیری‌های سیاسی و رقابت و مبارزه بین احزاب و جمعیت‌ها و رسوخ عوامل فتنه‌گر و مخرب، تقوی و اخلاص بسیاری از اهل تقوی و اخلاص از جمله ایشان تا حدود زیادی آسیب دید و مورد خدشه قرار گرفت.

آیا در نحوه تدریس اختلاف سلیقه ای میان شما و اساتید در نجف وجود داشت؟

لازم به یاد آوری است که این آقایان یعنی مرحوم شیخ محمد علی سرابی و شهید مدنی و آقای راستی که از تقوی و اخلاص و سلامت نفس بالائی برخوردار بودند و من از محضر آنها استفاده برده و به آنها احترام می‌گذارم، بسیار سنتی بودند و نه تنها با درس فلسفه مخالف بودند بلکه با هر چیزی که در مسیر تحول و اصلاح و نقد وضع موجود حوزه‌های علوم دینی باشد، مخالف بودند و مانند اکثر علمای حوزه که در عین حال که در بحث اصولی و اخباری مسلک اخباری را به شدت رد می‌کنند ولی در عمل تفاوت چندانی با اخباری‌ها از آنها مشاهده نمی‌شود، عملا بنا بر صحت اخبار موجود در کتب حدیث می‌گذاشتند و حداکثر سعی و توان خود را به کار می‌گرفتند که تناقضات و تضادهای موجود در احادیث و حتی مخالفت بعضی از آنها با قرآن و عقل را توجیه نمایند و به طور کلی با نقد کتب حدیث و نظرات علمای بزرگ و حوزه مخالف بودند و در این جهت اصرار می‌ورزیدند.

ولی من در عین احترام به جنبه‌های علمی و معنوی اینها با این سلیقه آنها موافق نبودم و در همین راستا بود که در سال‌های آخر اقامتم در نجف با شهید محمد باقر صدر که شخصی اصلاح گر و نو اندیش بود مرتبط شدم و به درس ایشان رفتم و بعد که به ایران آمدم هم با کسانی که اهل اصلاح بودند، مانند شهید بهشتی و شهید مطهری و دیگران آشنا و همفکر و همکار شدم. و در این مسائل راه خود را از راه آقای راستی و امثال او جدا کردم و بعد از انقلاب هم در مسائل سیاسی همفکری و همکاری نزدیکی با هم نداشتیم بلکه در دو مسیر قرار گرفتیم.

چه سالی به حوزه علمیه قم آمدید و نزد چه کسانی به آموختن درس حوزوی پرداختید؟

درسال ۱۳۴۹ جهت آشنائی با فضای فکری و علمی حوزه قم حدود یکی دو سال به درس خارج فقه و اصول اساتید آن وقت یعنی مرحوم آیات گلپایگانی و شریعتمداری و نجفی مرعشی و اراکی و شیخ مرتضی حائری رفتم.

در سال ۱۳۵۰ به دعوت مرحوم کرباسی معروف به علامه مؤسس مدارس علوی و نیکان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی معروف و هم دوره‌ مرحوم امام خمینی بوده به تهران رفتم و مدتی با مدارس علوی و نیکان و مؤسسه صدوق که در شهر ری بود به عنوان ناظر مذهبی همکاری کردم که برای من در حکم یک دوره کار آموزی بود که با روش تعلیم و تربیت آشنا شدم و در اثر همان دوره بود که یکی دو سال بعد اقدام به تاسیس مدرسه رسالت در حوزه علمیه قم نمودم.

آیا برای تدریس و فعالیت در مدارس نوین ودانشگاه هم اقدامی کردید؟

در سال ۱۳۵۰و ۵۱ که در تهران بودم چون روحیه کارهای متعارف آخوندی یعنی منبر و پیش نمازی نداشتم و حتی دعوت مصرانه مرحوم شیخ حسن سعید چهلستونی که شخص صالح و با تقوائی بود هم، برای این گونه کارها نپذیرفتم، با مشورت با شهید مطهری و موافقت ایشان در صدد کار‌های آموزشی در مراکز دولتی بر آمدم و در همین راستا بود که با بعضی از رجال سیاسی دوره پهلوی آشنا شدم. از جمله سید حسن امامی امام جمعه تهران در آن زمان و رسول پرویزی که در آن وقت نماینده مجلس شورای ملی بود و صالح شاخوئی که او هم نماینده مجلس بود و دکتر محمد باهری که معاون کل دربار بود و جمال امامی که استاد دانشگاه و ظاهرا سناتور بود.

اینها به خوبی و با احترام از من استقبال کردند و به طور جدی در صدد این امر برآمدند ولی مشکل اینجا بود که من هیچ گونه مدرک تحصیلی حتی ششم ابتدائی هم نداشتم ولی در عین حال به صورت قرار دادی در آموزش و پروش استخدام شدم و محل کارم هم در لواسان تعیین شد ولی در محل کار حاضر نشدم با اینکه در آن ایام در فقر شدید به سر می‌بردم. برای تدریس در دانشگاه هم پیشنهاد نوشتن رساله‌‌ای کردند که با مشورت شهید مطهری شروع به نوشتن رساله‌ای در علوم قرآن کردم که مقداری هم نوشته شد ولی از این کار هم منصرف شدم.

چگونه و در چه سالی مدرسه رسالت را راه اندازی کردید؟

درسال ۱۳۵۲ به قم برگشتم و با مساعدت مالی حضرت آیت الله سید مصطفی حسینی دشتی که ساکن بوشهر بود، به تاسیس و اداره مدرسه رسالت پرداختم که بعدا شهید بهشتی هم درآن شریک شد و جمعی از فضلای حوزه از جمله آقایان ابراهیم امینی و محمد یزدی و سید حسین موسوی تبریزی و مرحوم عبائی و شهید عباس شیرازی هم با تدریس در آن با این جانب همکاری نمودند و در مسائل اداری و برنامه ریزی هم با شهید قدوسی جلسات مشورتی داشتیم.

با چه هدفی این مدرسه را تاسیس کردید؟

هدف من از تاسیس این مدرسه علاوه بر تعلیم و تربیت عده‌ای از نوجوانان وجوانان، این بود که الگوئی برای برنامه ریزی و اداره حوزه‌های علمیه پی‌ریزی شود. ولی با پیروزی انقلاب عظیم اسلامی که توجه علاقه مندان به اصلاح حوزه، معطوف به مسائل انقلابی و سیاسی شد، این گونه اهداف تحت الشعاع قرار گرفت و این هدف تحقق نیافت هر چند که این مدرسه به طور غیر مستقیم برکات قابل توجهی برای حوزه و انقلاب داشت و در همین راستا در جریان انقلاب و جنگ هشت ساله ظاهرا نزدیک به چهل نفر از شاگردان آن به شهادت رسیدند. هر چند در اثرجریانات و فتنه‌های سیاسی مخرب و ویرانگر ارتباط اکثر شاگردان آن مدرسه با من قطع شده است.

تا دو سه سال بعد از پیروزی انقلاب به اداره این مدرسه ادامه دادم ولی وقتی متوجه شدم که ادامه کار مشروط به این است که خود را چشم بسته و بدون قید و شرط تسلیم اهل سیاست نمایم ومن بکارم و آنها به نفع خود درو نمایند از خیر آن گذشتم و به شورای مدیریت واگذار نمودم.

خاطرات و نکات بسیار آموزنده‌ای از این مدرسه در ذهن دارم که امید وارم بتوانم قسمتی از آنها را در آینده منتشر کنم.

شما عضو هیئت مدیره و مدیر عامل جامعه مدرسین و هیئت مدیره مدرسه عالی قضائی و فرهنگی طلاب حوزه علمیه قم نیز بوده اید دلیل انصراف شما در پایان دوره اول این مدارس چه بود؟

در سال ۱۳۵۸ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم جهت اجرای مصوبات و برنامه‌های خود هفت نفر را به عنوان هیئت مدیره خود انتخاب کرد که من هم یکی از آن افراد بودم. آقایان ربانی املشی و طاهری خرم آبادی و محمد مؤمن که اعضای اصلی دفتر حزب جمهوری اسلامی قم بودند و آقایان شرعی و فاکر که از اعضای اصلی مجاهدین انقلاب اسلامی دفتر قم بودند و آذری قمی که دبیر جامعه مدرسین بود از اعضای هیئت مدیره بودند. این هیئت مرا به عنوان مدیر عامل انتخاب نمود و انتظارات زیادی از من داشت ولی به استثنای بعضی موضع گیری‌های سیاسی کار قابل توجهی انجام نشد. مدت انتخاب این هیئت یک سال بود که بعد از پایان سال این جانب عضویت برای سال بعد را نپذیرفتم و دلیل عمده آن هم عدم تحمل برخورد‌های اعضای حزب جمهوری اسلامی بود.

در سال ۱۳۵۹ طبق مصوبه شورای انقلاب، امتیاز تاسیس مدرسه فوق به جامعه مدرسین واگذار شد و جامعه چند نفر را به عنوان هیئت مدیره آن انتخاب کرد که من هم یکی از آنها بودم. مدت این انتخاب نیز یک ساله بود و من هم به همان دلیل سابق یعنی عدم تحمل برخورد‌های اعضای حزب جمهوری اسلامی که در اینجا نیز عضو بودند بعد از پایان سال از ادامه همکاری خود‌داری نمودم. این مدرسه تدریجا تبدیل به دانشگاه قم شد.

در چه سالی امامت جمعه بوشهر شدید؟

در سال ۱۳۵۹ دو سه ماه بعد از شروع حمله نظامی عراق به ایران که بوشهر نیز جزء منطقه جنگی محسوب می‌شد و به همین مناسبت برگزاری نماز جمعه هم یک ضرورت محسوب می‌شد به اصرار زیاد بعضی دوستان امامت جمعه آنجا را پذیرفتم با این که به هیچ وجه آمادگی آن را نداشتم. و به همین دلیل بعد از چند ماه استعفا دادم.

بعد از استعفا از امامت جمعه بوشهر در کجا مشغول به کار شدید؟

در سال‌های اول پیروزی انقلاب اسلامی این تصور وجود داشت که مراسم حج برای تبلیغ اسلام انقلابی یک فرصت بسیار مناسب است و لذا از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان حج این انتظار وجود داشت که مقدمات و شرائط تبلیغات گسترده‌ای در بین حجاج کشور‌های اسلامی در مراسم حج را فراهم آورد. به همین دلیل در سال ۱۳۶۰ وزیر وقت ارشاد که آقای معادی خواه بود از من تقاضا کرد که مسئولیت این تبلیغات را به عهده بگیرم و من در عین حال که بسیاری از این آرزوها را غیر واقع بینانه می‌دیدم برای این که از انتظارات و تقاضاهای جامعه مدرسین خلاص شوم این تقاضا را پذیرفتم. در اولین جلسه شورای عالی حج که در دفتر وزیر بر گزار شد آقای معادی خواه آقایان توکلی بینا و سعیدمحمدی و مقصودی را که هم از اعضای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند و هم از اعضای شورای عالی حج بودند به من معرفی کرد که برای تبلیغات با هم همکاری کنیم. من هم بدون تامل آنها را پذیرفته و به دفتر کارم دعوت کردم و از آن روز به بعد در هفته‌ای چند روز در دفتر کارم با آنها جلسه داشتم. انتخاب روحانیون کاروان‌های حج نیز به مسئولیت این جانب اضافه شد که با موفقیت انجام شد و روحانیون کاروان‌های سراسر کشور انتخاب و سمینار توجیهی آن نیز برگزار شد. تا این که نزدیک ایام حج رئیس سازمان حج آقای لولاچیان استعفا داد و آقای توکلی بینا به جای او منصوب شد. چنین انتظار می‌رفت که آقای توکلی بهتر از آقای لولاچیان با من همکاری نماید ولی با کمال تاسف چنین نشد و من در اینجا هم نتوانستم برخورد‌های قدرت طلبانه و تهاجمی اعضای حزب جمهوری اسلامی را تحمل کنم و لذا پس از مدتی اختلاف، دفتر را ترک کردم و به قم برگشتم.

این بار سوم بود که من کار خود را به دلیل عدم تحمل برخورد‌های اعضای حزب جمهوری اسلامی ترک می‌کردم.

دلیل این برخورد‌ها و فشار‌ها این بود که حزب از من توقع داشت که در سیاست آنها ذوب شوم و من هم تسلیم چنین توقعاتی نمی‌شدم.

به چه شکل وارد دبیرخانه مرکزی ائمه جمعه سراسر کشور شدید و چند سال در سمت عضو و مسئول دبیرخانه بودید؟

پیش از انقلاب در ایران و به طور کلی در بین شیعیان نماز جمعه برگزار نمی‌شد جز در موارد بسیار معدودی که اکثر قریب به اتفاق آنها پیرو مذهب اخباری بودند. چون اکثر قریب به اتفاق علمای اصولی که رهبری عمده جهان تشیع در دست داشتند نماز جمعه را از مختصات زمان حکومت امام معصوم می‌دانستند و همیشه از طرف اهل سنت مورد انتقاد بودند که می‌گفتند شیعیان نماز جمعه را تعطیل کرده‌اند. بعد از پیروزی انقلاب تدریجا نماز جمعه به راه افتاد و در ضمن سه چهار سال اکثر شهر‌های ایران دارای نماز جمعه شد. در ابتدا این نهاد توسط دفتر امام خمینی و دفتر آیت الله منتظری مدیریت می‌شد. تدریجا این فکر جا افتاد که مدیریت نماز جمعه‌ها به یک سازمان واگذار شود. این بود که در سال ۱۳۶۱ سازمانی به نام دبیر خانه مرکزی ائمه جمعه زیر نظر شورای مرکزی ائمه جمعه تشکیل شد و پنج نفر یعنی حجج اسلام سید حسن ابطحی، قاضی عسکر، کشمیری ، مرحوم عبائی و این جانب برای اداره آن تعیین شدند. هر چند که این دبیر خانه با مشورت همه اعضا اداره می‌شد سایر اعضا این جانب را به عنوان مسئول دبیر خانه تعیین کردند.

نزدیک به سه سال در این دبیر خانه کار کردم که در خلال این مدت هر دو سه ماه یک بار به عنوان مسئول دبیر خانه در جلسه شورای مرکزی ائمه جمعه که در دفتر آیت الله خامنه‌ای برگزار می‌شد شرکت می‌کردم.

آیت الله خامنه ای،آیت الله مشکینی، آیت الله خاتمی امام جمعه یزد، آیت الله طاهری امام جمعه اصفهان و آیت الله ملکوتی امام جمعه تبریز اعضای شورای مرکزی ائمه جمعه بودند.

بعد از حدود سه سال که تصمیم گرفتم نامزد نمایندگی مجلس شورای اسلامی شوم از این سمت استعفا دادم.

در دومین کنگره جهانی ائمه جمعه و جماعت چه سمتی داشتید؟

پیش از تاسیس شورای مرکزی ائمه جمعه و دبیرخانه مرکزی ائمه جمعه یک بار کنگره جهانی ائمه جمعه و جماعت به دستور آیت الله منتظری توسط آقایان سید هادی خامنه‌ای و شیخ عبد الله نوری و احتمالا یک نفر دیگر برگزار شده بود. بعد از تاسیس دبیر خانه مرکزی ائمه جمعه، شورای مرکزی ائمه جمعه مسئولیت برگزاری دومین کنگره جهانی ائمه جمعه و جماعت را به عهده این جانب گذاشت. روز نامه اطلاعات حکم ماموریت این جانب برای برگزاری این کنگره که از طرف شورای مرکزی ائمه جمعه و با امضای آیت الله مشکینی بود را در صفحه حوادث چاپ کرد . دلیل این کار را از آقای دعائی سؤال کردم در جواب فرمودند حالا که شده.

در آن زمان این گونه کارهای فرهنگی و تبلیغاتی بودجه مشخصی نداشت و با مساعدت مالی و امکانات دولتی و سازمان‌ها و نهادها یا جاهای دیگر برگزار می‌شد. به همین دلیل برای تامین بعضی نیازها به وزیر کشور که درآن وقت آقای ناطق نوری بود مراجعه کردم ولی ایشان نه تنها مرا تحویل نگرفت بلکه به طور نامناسب برخورد کرد. ولی چند ماه بعد در زمان برگزاری کنگره که به صورت خوبی برگزار شد در دفتر کارم در هتل استقلال به دیدنم آمد و وقتی برای کاری به در اطاقم رفتم دیدم یک نفر دوربین به دست دم در ایستاده و می‌خواهد از من و آقای ناطق باهم عکس بگیرد ولی من نپذیرفتم. در آن وقت من، هم در انتخابات مجلس شورای اسلامی و هم در مجلس خبرگان رهبری رای آورده بودم.

این کنگره در اردیبهشت ۱۳۶۳ با حضور چند صد نفر مهمان خارجی و داخلی به مدت یک هفته در هتل استقلال تهران به خوبی برگزار شد و تا آنجا که به یاد دارم این مراسم بسیار جالب و موفقیت آمیز بود.

دفتر کار کنگره کجا بود؟

دفتر کار این کنگره در ساختمان ریاست جمهوری بود. رئیس دفتر رییس جمهور آقای میر محمدی اسم من و دفتر کارم را به نگهبانان درب ورودی ساختمان ریاست جمهوری اعلام نمی‌کرد و چون اسم من در لیست کارکنان در آن ساختمان وجود نداشت نگهبانان دم در، از رفتن من به دفتر کارم جلوگیری می‌کردند و من به سختی و با راه‌های پر پیچ و خمی به محل کارم می‌رفتم. بارها از آقای میرمحمدی که رئیس دفتر ریاست جمهوری بود تقاضا می‌کردم که اسم من و دفتر کارم را به نگهبانان دم در بسپارد و ایشان قول می‌داد ولی این مشکل بر طرف نمی‌شد. پس از چند ماه که من از این وضع خسته شدم در صدد این برآمدم که دفتر کارم را به ساختمان دیگری منتقل نمایم. پس از طرح این مسئله با آیت الله خامنه‌ای و موافقت ایشان چند جا پیدا کردم ولی هر جا پیدا می‌شد با مشکلاتی رو به رو می شدم.

در مجلس شورای اسلامی نماینده کدام شهر بودید؟

در دومین دوره مجلس شورای اسلامی که از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۶۷ بود نماینده رود باراندر مجلس شورای اسلامی بودم. در آن زمان شهرستان‌های دشتی ، تنگستان، دیر و کنگان یک حوزه انتخاباتی بود و رود‌‌باران نامیده می‌شد. تمام این چهار سال در زمان جنگ بود و عمده امکانات و فرصت‌ها و تبلیغات صرف جنگ می‌شد.

در چه دوره ای از مجلس خبرگان رهبری حضور داشتید؟

در انتخابات میان دوره‌ای دوره اول مجلس خبرگان رهبری که در سال ۱۳۶۳ یعنی حدود یک سال و چند ماه بعد از انتخابات اول برگزار شد این جانب در استان بوشهر که انتخابات اول آن باطل شده بود کاندیدا و انتخاب شدم. در زمان رحلت امام خمینی و انتخاب حضرت آیت الله خامنه‌ای به عنوان رهبری در جلسات مجلس خبرگان حضور داشتم.

در انتخابات دوره دوم مجلس خبرگان هم ثبت نام کردم ولی شورای نگهبان صلاحیت این جانب را تایید نکرد.

در سال هایی که به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی و نماینده خبرگان رهبری انتخاب شده بودید به چه کارهای دیگری مشغول بودید؟

در سال‌های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ در دانشگاه شهید بهشتی معارف اسلامی تدریس می‌کردم. در آخرین ترم در ضمن صحبت از این که اجتهادات و علوم هیچ یک از علما ممکن نیست صد در صد خالص باشد از مرحوم علامه طباطبائی نام بردم و گفتم حتی ایشان و مخالفین من، این کلام را بهانه‌ای برای تبلیغ علیه من قرار دادند که هم در محافل خصوصی و هم در مجامع عمومی از آن بهره برداری کردند و گفتند ایشان مخالف فلسفه و به علامه طباطبائی اهانت کرده است. با این که من کتاب‌های بدایه الحکمه و نهایه الحکمه مرحوم علامه طباطبائی را جزء برنامه درسی مدرسه رسالت قرار داده بودم و آقایان ابراهیم امینی و محمد یزدی و طاهری خرم آبادی آن کتاب‌ها را در آن مدرسه تدریس کرده بودند و خودم هم در بعضی دانشگاهها فلسفه تدریس کرده بودم.

در همین دانشگاه بود که گفتم دعای( یا محمد یا علی یا علی یامحمد اکفیانی فانکما کافیای، یا محمد یا علی یا علی یا محمد انصرانی فانکما ناصرای، یا محمد یا علی یا علی یا محمد احفظانی فانکما حافظای) که در صفحه ۴۶ کتاب مفاتیح آمده بوی شرک می‌دهد. که این را هم دستاویز دیگری علیه من قرار دادند. با اینکه هیچ کس به من نگفت این نظر شما اشتباه است.

در کدام دانشگاه دیگر تدریس کرده اید؟

در سال های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۰ چند ترم در دانشگاه تربیت مدرس تدریس کردم با اینکه در این دانشگاه جنجالی علیه من به راه نیفتاد کلاس من در این دانشگاه هم تعطیل شد.

با وجود چنین سوابقی چرا عضو هیچ حزب و جمعیتی نشدید و به تاسیس حزب و مؤسسه‌ای نپرداختید؟

درعین تجلیل و احترام به انقلاب اسلامی شکوه‌مند ایران به رهبری حضرت امام خمینی قدس سره که در حدود توان هم، از همکاری و خدمت به آن دریغ نورزیدم و به شهادت فرزند برومند خود در راه آن هم رضایت دادم، با همه این اوصاف، روح و وجدانم به همکاری با آن ارضا و قانع نمی‌شد. به دلیل اینکه راه روشنی که به اهداف در نظر گرفته شده، منتهی شود به نظرم نمی‌رسید واین نوع فعالیت‌ها را عمدتا نشئت گرفته از خود باوری می‌دانستم که در عین اینکه آثار مثبتی داشت و دارد، به نتایج مورد نظر منتهی نمی‌شود و به حل مشکلات اساسی نمی‌انجامد. بلکه مهم‌ترین اثر و نتیجه آن این است که با تجربه آن، و بعد از پشت سر گذاشتن آن، راهی برای رسیدن به مشکلات اساسی و شناخت آنها، به دست آید و راهکارهای دیگری برای حل آنها جستجو شود. به عبارت دیگر انقلاب و جمهوری اسلامی و همه اینها تجربه‌هایی بود که باید انجام می‌گرفت که روحانیت شیعه،هم نقاط قوت خود را بهتر بشناسد و هم نقاط ضعف خود را و در مسیراصلاح و باز سازی خود گام بردارد و از زیاده روی در خوش باوری به خود و بدبینی به دیگران دست بردارد و با ابزار و وسایل دقیق‌تر و واقع بینانه‌تری به تفسیر و تحلیل مشکلات جامعه اسلامی بپردازد.

مشکلات اساسی را در چه موضوعی مشاهده می کردید و از کجا نشأت گرفته بود؟

قابل تردید نیست که دخالت کشورهای غربی در کشورهای اسلامی برای روی کار آوردن حکومت‌های مورد نظر خود و حاکمان مورد پسند خود مانند پهلوی‌ها و نفوذ عوامل گسترش فرهنگ غربی در کشورهای ما باعث نفوذ فرهنگ غربی و تضعیف فرهنگ اسلامی شده و مفاسدی در این راستا به بار آمده که نیازی به توضیح ندارد. ولی اصل، قرار دادن مخالفت با غرب، آن طور که در کشورهای کمونیستی رایج است، هم، مضرات دیگری در پی دارد. و از این مهم‌تر مگر تمام مشکلات جامعه ما از همین جا نشئت گرفته و راه اصلاح هم فقط همین است که ما در پیش گرفته ایم؟ مگر ما مشکلات ریشه‌دار تر و عمیق‌تری نداشته و نداریم که نه شرق در آنها دخالت داشته و نه غرب و نه دولت‌های مورد حمایت آنها که حتی جرئت بحث و گفتگو درباره بسیاری از آنها را هم نداریم؟ از باب نمونه چرا ما تا کنون نتوانسته‌ایم برنامه‌ای ترتیب دهیم که عید فطر مورد اتفاقی داشته باشیم؟ با اینکه مشکلی است که هر سال با آن رو به رو می‌شویم و از حل آن عاجزیم. چرا ما امور مالی حوزه‌های علمیه را سر و سامان نمی‌دهیم و شهریه طلاب را به طور یک جا و به صورت محترمانه‌تری پرداخت نمی‌کنیم ؟چرا ما در صدد سر و سامان دادن به اوضاع روحانیت و مرجعیت نیستیم که در پرتو آن بتوانیم مرجع واحدی برای همه شیعیان جهان انتخاب کنیم که همه شیعیان در هر کجا که هستند تکلیف خود را بدانند و او بتواند در مسائل جهانی از طرف شیعیان و مکتب اهل بیت اظهار نظر کند؟ و مشکلات دیگری از این دست که هیچ کشور و دولتی در ایجاد و عدم حل آنها دخالت نداشته بلکه خود ما از حل آنها عاجز بوده‌ایم و با آنها خو گرفته و به آنها عادت کرده‌ایم و مضاف براین در بین ما اشخاص بسیاری وجود دارند که به شدت از این وضع موجود دفاع می‌کنند و آن را مایه افتخار و به خیال خود عامل استقلال روحانیت می‌دانند.

بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی هم اصلاح وضع حوزه‌ها و مرجعیت در بین علمای اصلاح گر و روشن فکران مذهبی به طور جدی مطرح شده و کتابی هم در همین زمینه که حاوی مقالاتی از آقایان مرحوم علامه طباطبائی و حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی و مهندس بازرگان و سید محمود طالقانی و سید مرتضی جزایری و شهید مطهری و شهید بهشتی است در سال ۱۳۴۱ توسط شرکت سهامی انتشار چاپ شده است.

ولی با شروع مبارزات سیاسی به رهبری حضرت امام خمینی قدس سره توجه اصلاح گران معطوف به انقلاب شد و اصلاح حوزه‌ها و تفکر مذهبی تحت الشعاع قرار گرفت. عمدتا به این امید که با پیروزی انقلاب اسلامی و در پرتو آن حوزه‌ها به صورت بهتر و با امکانات و شرائط مساعدتری اصلاح شود. حضرت امام هم در بین شرائط حاد سیاسی از جمله جنگ هشت ساله گاهی مطالبی پیرامون حوزه‌های علمیه و فقه و اجتهاد و ضرورت تحول در این امورمطالبی بیان می‌فرمود و مطالبی در این زمینه هم چند سال در مجله حوزه منعکس می‌شد.

مشکل عمده دیگر ما این است که تاریخ و کلام و فقه و به طورکلی مکتب ما در طول قرن‌های متمادی به افکار و معتقدات شیعه و فرقه‌های منحرف دیگر آمیخته شده، مشکلی که روز به روز بر عمق و توسعه آن افزوده می‌شود و بزرگانی مانند شهید مطهری و شهید صدر و شهید بهشتی و عده‌ای دیگر به طور اجمال و اشاره درباره آن صحبت کردند.

به نظر شما اصلاح تفکرات مذهبی مقدم است یا اصلاح نظام حکومتی؟

در بین اصلاح گران در باره این مطلب همواره دو نظریه وجود داشته یک نظریه این بوده که تا نظام سیاسی اصلاح نشود اصلاح حوزه ممکن نیست و نظریه دیگر این است که تا حوزه اصلاح نشود اصلاح نظام سیاسی ممکن نیست. البته طبیعی است که اصلاح هر کدام اینها در اصلاح دیگری نقش بسیار سازنده داشته باشد و این دو جریان مانند دو بازو لازم ملزوم یک‌دیگر باید باشند، ولی بحث در این است که ابتدا باید برای اصلاح کدام آنها سعی و تلاش شود؟ عقیده من همیشه این بوده که اصلاح حوزه مقدم است چون تا حوزه اصلاح نشود اندیشه و تفکر ما منسجم ومنظم نمی‌شود که بتوانیم برنامه اصلاحی کاملی برای نظام سیاسی و اجتماعی وحقوقی جامعه دینی تدوین نمائیم و به نظر من دلیل عمده شکست انقلاب مشروطه نیز همین بوده و به دلیل نداشتن برنامه منظم و منسجم و کارساز مورد تاخت و تاز روشن فکران غیر مذهبی قرار گرفته است.

دلیل عمده اختلافات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که ۴ دهه از آن می‌گذرد و بعد از هر اختلافی اختلاف دیگری بروز می‌کند همین عدم انسجام کامل برنامه‌ها و افکار و ذهنیات ما است که در قانون اساسی ما هم اثر گذاشته و آن طور که باید روشن و شفاف نیست که نه تنها مرجعی برای حل اختلافات نیست بلکه خود نیز به دلیل قابلیت تفسیرها و اجتهادهای مختلف منشأی برای اختلافات شده.

سال ها قبل هم که با آقای هاشمی رفسنجانی دیداری داشتم نیز همین صحبت به میان آمد و ایشان گفتند نظر من این است که تا نظام اصلاح نشود اصلاح حوزه مقدور نیست.

البته واضح است که ما قسمت عمده این مراحل را پشت سر گذاشته‌ایم و منظور من هم این نیست که بر کارهای انجام گرفته خط بطلان کشیده شود بلکه منظور این است که به قسمتی از مشکلات پیش رو توجه داده شود.

منظور از این مطلب اعتراض به سیاست و نحوه مدیریت مسئولان جمهوری اسلامی نیست چون این مطلب موضوع دیگری است بلکه منظور انتقاد به کسانی است که این وضع حوزه‌های علمیه را کمال مطلوب می‌پندارند و در پی اصلاح و بازسازی آن بر نمی‌آیند و علاوه بر این تحمل هیچ گونه نقدی در باره آن را هم ندارند بلکه با هر گونه نقد و طرحی در این زمینه که بر خلاف رویه و عادت گذشته‌شان باشد مقابله و معارضه می‌نمایند. گویا واجب و لازم می‌دانند که ما تا ابد مقلد و پیرو وضع گذشته خود باشیم.

آیا به کار تالیف نیز پرداخته اید؟

از سال ۱۳۷۸ با کناره‌گیری از فعالیت‌های اجتماعی به مطالعه و تحقیق در نهج البلاغه پرداختم که در نتیجه تمام این کتاب شریف را که به طور موضوعی دسته بندی نشده بود در هشت موضوع تقسیم‌بندی و تنظیم و به نحو بی سابقه‌ای ترجمه نمودم؛ به طوری که ترجمه هر جمله در مقابل آن قرار گرفته و لغات مشکل آن هم در پاورقی توضیح داده شده است. در مرحله بعد شروع به شرح آن موضوعات نمودم که موضوع اول به نام خلافت و امامت در نهج البلاغه چاپ شده و موضوع دوم هم به نام کارنامه سیاسی امام علی(ع) در نهج البلاغه آماده چاپ است.

دلیل گزینش نهج البلاغه برای تحقیق چه بود؟

از مطالعه تاریخ و سیر تحول علوم در جهان اسلام و تاریخ معاصر به خصوص تاریخ مشروطه و بررسی نظرات بزرگانی که اهتمام به اصلاح امور جامعه اسلامی داشتند، مانند شهید صدر و شهید مطهری و شهید بهشتی و از همه مهم‌تر از مشاهده و بررسی تجربه عملی جمهوری اسلامی، به این نتیجه رسیدم که قسمت عمده مشکلات ما از تضادها و تناقضات و انحرافات درنحوه تفکر و باورهای دینی ما نشئت می‌گیرد و اصلاح نظام اجتماعی بدون اصلاح در روش تفکر، آن طور که انتظار می‌رود سودمند نخواهد بود و اصلاح تفکر هم متوقف است بر تبیین و ترسیم مبانی و اصول اسلام. استخراج چنین اصولی هم فقط از قرآن کریم و نهج البلاغه آن هم به شرط نیامیختن آنها با سایر منقولات امکان پذیر است. چون بیانات امام علی (ع) در نهج البلاغه بعد از تجربه و تطبیق احکام اسلام و در مقام تفسیر قرآن وسنت و برای جلوگیری از تحریفات و آمیخته شدن آنها با توهمات و رسوبات ذهنی باز مانده از ادیان و مذاهب سابق بیان شده، استخراج اصول و مبانی اسلام از آن برای ما آسان‌تر و به فهم ما نزدیک‌تر است. البته به این شرط که بطور صحیح انجام گیرد و با مطالب غیر صحیحی که در کتب دیگر به حضرت رسول (ص) وامامان شیعه (ع) نسبت داده شده آمیخته نشود و در عرض آنها محسوب نشود.

 

در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید

در سال ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی رحمت الله علیه به پیروزی رسید یعنی نظام سلطنتی پهلوی که خود را وارث شاهنشاهی دو هزار و پانصد ساله ایران می‌دانست و مورد حمایت کشورهای غربی به خصوص امریکا بود با همه تشکیلات و ارگان‌هایی که برای اداره و تسلط بر کشور در طول سالیان دراز به وجود آورده بود از هم پاشید و جمهوری اسلامی برنامه‌ها و تشکیلات خود را از صفر شروع کرد. کارکنان نظام سابق دست و پای خود را گم کرده و نمی‌دانستند چه کار کنند و کارکنان نظام جدبد هم تجربه‌ای نداشته و تشکیلات منسجمی تاسیس نکرده بودند.

طبیعی بود که در این جو آشفته و فضای پر هیاهو اشتباهات بسیاری رخ دهد وحقوق بسیاری ضایع شود و طبیعی بود که من هم در این فضای غبارآلود و مواجهه ناگهانی با کارهای گوناگونی که تجربه‌ای در آنها نداشتم، اشتباهات فراوانی داشته باشم. چه بسا بسیاری از موضع گیری‌ها وکارهایم بر خلاف مصلحت بوده و چه بسا صلاحیت بسیاری را برای تصدی اموری تایید کرده باشم که صلاحیت نداشته‌اند و مفاسدی برعمل آنها مترتب شده باشد و در همین راستا صلاحیت بسیاری را رد کرده باشم که اصلح بوده‌اند که اگر تایید کرده بودم خدمات ارزنده‌ای توسط آنها انجام می‌گرفت و ممکن است در موارد بسیاری که فرصت کافی برای برسی و تحقیق نداشتم و خواه ناخواه باید تصمیمی می‌گرفتم، حقوق بسیاری را ضایع کرده باشم. همان طور که در موارد بسیاری اقداماتی انجام دادم که به ضرر خودم و بستگانم بود.

بنا براین، هم باید از درگاه خداوند غفار طلب مغفرت نمایم و هم از ملت ایران و هم از دوستان و بستگانم، هم از کسانی که از دنیا رفته‌اند و هم از کسانی که هنوز زنده‌اند، هر چند که خودم هم در غم آنها شریک بوده و خواهم بود، عذر خواهی نمایم.

از لطف و مرحمت خداوند منان امیدوارم که در بقیه عمر مرا موفق بدارد که از تجربه‌های گذشته استفاده نموده واز اشتباهات خود بکاهم و به ویژه باعث اشتباه و اغوای دیگران نشوم و در شناخت بهتر از اسلام واصلاح امور جامعه و پیشرفت ملت ایران در حد خود نقش مثبتی داشته باشم.
۲۶ مرداد ۱۴۰۰ ۱۴:۱۱
روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان دشتی