ارتباط اساطیر کهن با شخصیت‌های حماسی     ▪️جناب استاد! حماسه‌های موجود در شاهنامه به‌همان صورتی که در شاهنامه هست، تا کجا با اساطیر کهن مربوط است، و تا کجا مستقل از آن است؟     ▪️این نکتهٔ جالبی است. فرق اسطوره و حماسه اصلاً چیست؟ اسطوره معمولاً واقعه‌ای ازلی و مقدّس است، ولی […]

 

ارتباط اساطیر کهن با شخصیت‌های حماسی

 

 

▪️جناب استاد!

حماسه‌های موجود در شاهنامه به‌همان صورتی که در شاهنامه هست، تا کجا با اساطیر کهن مربوط است، و تا کجا مستقل از آن است؟

 

 

▪️این نکتهٔ جالبی است. فرق اسطوره و حماسه اصلاً چیست؟ اسطوره معمولاً واقعه‌ای ازلی و مقدّس است، ولی حماسه ازلی نیست؛ مال اعصار قدیم است، اما ازلی و مقدّس نیست؛ روایتِ محبوبی است، اما تقدّسِ دینی ندارد. ممکن است برای ناسیونالیست‌های امروزی مقدّس هم شمرده شود، ولی در حقیقت این‌طور نیست. بنابراین، حماسه عیناً اسطورهٔ قبل از خودش نمی‌تواند باشد. حماسه معمولاً روایتی در اصل الهی است که انسانی شده است. البته گفتم که گاهی هم مستقل از اسطوره است. اگر منشأ الهی داشته باشد، روایت الهی است که به صورت انسانی درآمده و تقدّسش و ازلیتش از آن حذف شده و اصلاً چیز دیگری شده است، یعنی کیفیت و موقعیتش در جامعه و در نزد شنوندگان به کلی متفاوت گشته است.

 

رستم دارای نیروی شگفت‌آوری چون ایندره است، اما ایندره نیست، خدا نیست. روایات حماسی با روایات اسطوره‌ای می‌تواند خیلی به هم نزدیک و گاه مثل هم باشد، فرق در کیفیت آنها است. چنان که بسیاری از این روایات حماسی و اسطوره‌ای وارد قصه‌ها می‌شوند، قصّه‌ها هم عمدتاً همان منشأ را دارند. البته قصه‌ها مسائل خیلی وسیع‌تری را در بر می‌گیرند که در حماسه‌ها و اسطوره‌ها نیست. اما قصه‌ها هم نه حماسه‌اند و نه اسطوره. آدم‌های قصه می‌توانند آدم‌های معمولی عصر ما باشند، نه تقدّس دارند، نه قدمت اشرافی. بنابراین، قصه‌های حماسه‌ها و اساطیر، هم یکی‌اند و هم یکی نیستند. تعریف کلی‌شان با هم متفاوت است و در شکل روایی‌شان، شبیه یکدیگر‌اند.

شخصیت‌ها می‌توانند تکرار شوند، می‌توانند خدا یا ضدّ خدا باشند، یا انسان و دشمن او، مثل افراسیاب و رستم. حتی خویشکاری (فونکسیون) این‌ها، هم اسطوره و هم حماسه و هم قصّهٔ اجتماعی است؛ نقش اخلاقی، تربیتی و حتی تثبیت رژیم دارند. این روایت‌ها ساختار موجود اجتماعی را مقدّس می‌سازند، البته وقتی که مردم به آنها اعتقاد داشته باشند. همهٔ این‌ها قابل بحث است. حماسه و اسطوره می‌توانند نقش سازندهٔ اجتماعی واحد داشته باشند. تثبیت‌کننده یا تغییر‌دهنده‌ باشند، نمونه‌های کهن و ازلی برای رفتار و حکومت و ادارهٔ مملکت باشند. تنها چیزی که نمی‌توانند مشترکاً داشته باشند، این است که در اسطوره ازلیت و تقدّس هست و در حماسه محبوبیت و قدمت.

طبعاً گاهی شخصیت‌ها می‌توانند متفاوت باشند. شخصیت‌ها الزاماً ثابت نمی‌مانند، مثلاً شخصیت «کاوی‌اوشنَه» در وداها و کاووس در شاهنامه. شخصیت آنها به کلی متفاوت است. می‌دانیم که کاووس همان «کاوی‌اوشنه» است و خصوصیات همان روحانی اساطیری را دارد، ولی خیلی عوض شده. شخصیت کاووس از اوستا تا ادبیات پهلوی و تا ادبیات فارسی هم عوض شده، پس شخصیت‌ها گاه تحول پیدا می‌کنند. حتی یک شخصیت اساطیری می‌تواند به چند شخصیت حماسی تبدیل شود. می‌بینید که چگونه یک تم اسطوره‌ای به انواع تم‌ها و شخصیت‌ها تبدیل می‌شود. بنابراین، مسألهٔ فرموله‌شده‌ای نیست. مهم این است که این اسطوره‌ها به درون جهان حماسه‌ها جاری‌اند. حالا گاه به شکلی ثابت، گاه به شکلی متغیر، گاه تم می‌آید، گاه شخصیت، گاهی تمام روایت با زواید و حواشی، گاه هزار حاشیهٔ جدید بر آن اضافه می‌شود. گاه شخصیت‌ها می‌میرند. در اوستا، در زامیادیشت عمدتاً و در یشت‌های دیگر بسیاری روایت‌‌های حماسی می‌بینید که روایت رایج آن عصر بوده و در یشت‌ها منعکس شده است، ولی سپس در ادوار میانه و در دورهٔ اسلامی نشانی از آنها نیست.

پس، در این سیر چند هزار سالهٔ اسطوره به حماسه، همهٔ انواع آن امکانات از زایش و مرگ و تحول اسطوره‌ها و حماسه‌ها را در دست داریم. شاید برخی حماسه‌ها ریشهٔ اسطوره‌ای داشته باشند و ما نشناسیم و مدرک کافی نداشته باشیم.

 

گفتگوی دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور با

با زنده‌یاد استاد مهرداد بهار

ماهنامهٔ چاووش، شماره ۱۰/۹، ۱۳۷۱

 

 

  • منبع خبر : نصیر بوشهر