پیشدرآمدی در اهمیت زبان، بهویژه فارسی در بافتار پیچیدهٔ اندیشه و شناخت، زبان رشتههای پیدا و پنهان اندیشه را درهم میتَند. اگر اندیشه را جورچینی بینگاریم، زبان نگاهدارندهٔ پارههای این جورچین در کنار هم است. هر اندیشهای که در آغاز برای خداوند آن اندیشه تیره و ناآشکار باشد، چه اندیشهای فلسفی برای فلسفهورزی اندیشمند چه […]
پیشدرآمدی در اهمیت زبان، بهویژه فارسی
در بافتار پیچیدهٔ اندیشه و شناخت، زبان رشتههای پیدا و پنهان اندیشه را درهم میتَند. اگر اندیشه را جورچینی بینگاریم، زبان نگاهدارندهٔ پارههای این جورچین در کنار هم است. هر اندیشهای که در آغاز برای خداوند آن اندیشه تیره و ناآشکار باشد، چه اندیشهای فلسفی برای فلسفهورزی اندیشمند چه کنکاشی در درون خودمان برای دریافت احساسهای روزانهمان، بدون زبان بیانناشدنی است. هیچکس نمیتواند آنجا که زبانش میایستد و توانایی بیانش فرو میماند، اندیشهٔ خود را پی گیرد.
در تاریخ فلسفه، چونان نابترین اندیشهورزی مردمان، درهم پیوستگی زبان و اندیشه آشکارا دیده میشود. گزافه نخواهد بود اگر بگوییم کمتر فلسفهورز و اندیشمندی سترگ را در تاریخ فلسفه میتوان یافت که دربارهٔ زبان و پیوند تنگ آن با اندیشه، نیندیشیده باشد. از «دکارت» و گزارهٔ بلندآوازهاش «میاندیشم، پس هستم» که استوارداشت کارکرد زبان در خودآگاهی است تا «هایدگر» که زبان را خانهٔ درک از واقعیت میدانست.
بی زبان، اندیشه یتیم است. اندیشه، بیزبان ناتوان از پیوند دادن دریافته و پندار و گمانه و نگرش و خواست و چارهجویی است. اندیشه، بیزبان کودک نوپایی را میماند که گم شده است و گریان و اشکغلتان بر چهره، دستوپا میزند و ناتوان از بیان است. بنای اندیشه را شالوده از زبان است. اندیشه و بیان آن چنان درهمتنیدهاند که میتوان گفت بنیادیترین بودِ شناختی ما مردمان، درهمتنیدگی اندیشه و زبانست.
زبان بریده، زبان پر از بیراهی، نمیتواند اندیشهٔ ریزبینانه و خردسنجیده پرورد. زبان، سنگبنای فرهنگ است. هرجا زبانی آسیب بیند، فرهنگ و زیست و بودگی مردمان به نیستی میگراید. در چنین نابودگاهی، مردمان از دریافت سخن و خواست یکدیگر ناتوان میشوند. ناگزیر ابزار پیوند بین مردمان، روییترین و تُنُکترین رویه از زبانی توسریخورده میشود که آشکارا، جایی هم برای مردمانگی ندارد.
نوشتار و ادب نگهدارندهٔ زبان و پرورانندهٔ آن است. دریغ که پیامدهای ناگوار سپهر مجازی بیش از سودهای فراوان آن بر ما کارگر افتاده است و بزرگترین بیماری برآمده از آن خوار شدن بیشتر اندیشه و زبان است. با پدید آمدن سپهر مجازی و برکشیده شدن بسترهایی چون اینستاگرام و رخنما و مانند آن، خودِ «شناخت» از بیخوبن شخم خورده است. چه برجای آن کِشته خواهد آمد، نمیدانم. ولی بوی خوشی نمیرسد. دیگر، بیشینهٔ کاربران، خواندنِ با درنگ را برنمیتابند و پروای دریافت سخن را ندارند. گو اینکه بسیاری از هرچه که گفته شود، خود را آگاه مینمایانند و بدان آگاهی نازانند و میبالند، آگاهیشان ژرفتر از سر ناخنی نیست. با روایی گرفتن «بزندررویی» در سپهر مجازی، بهای هر چیزی به ارزش «تقّهخوری» آن سنجیده میگردد. بسیاری هرچه بر «آینهٔ سیاه» خود بینند، نیمخوانده و نخوانده شکلکی درمیآورند و به دیگری بازمیفرستند. آشکارست که در چنین نابسامانیی که پریشانی هنجار شده است، سهلانگاری برجای زبان بیشتر میشود. چه آنکه اندیشه تُنُک و بیمایهتر گشته است و نیازی به بیان ندارد و از سویی خوارداشت زبان، اندیشه را سستتر و کاهلتر میکند و ناگزیر اندیشهٔ نزارتر هم زبان را کمتوانتر میکند. چنین بازخوردهایی مگر ویرانی هیچ در پی ندارد.
افزون بر همهٔ آنچه نوشته آمد، باید گفت که ارجمندی زبان فارسی بس فراتر از بزرگداشت کارکرد تاریخی این زبانست. بزرگ داشتن زبان فارسی تنها ارج نهادن به ساختاری زبانی به پاس زبان بودنش نیست. ارجمندی زبان فارسی به پرمایگی هنر و ادب و اندیشه است، که در این زبان پروریده و بالیدهاند. به پاس پیوستگی زبانی و فرهنگ است. پاسبانی از زبان فارسی و بکارگیری درست نوشتار در زبان فارسی راهیست که ما را به دریافت گنجینهای بزرگ از خرد و زندگی رهنمون گردد، زیستی که نام مردمانگی را بسزَد.
برآنیم، که در نوشتههای آتی بیراهیهای نوشتاری یا نادرستیهای روایی یافته در اندیشه را بَررَسیم. آنچه گفته خواهد شد، به هیچ روی تازه نیست. بسیاری گفتهاند و جوینده و خواستار آن میتواند در کتابها و جستارهای فراوانی آنها را بیابد. تنها گوشزدی است دوباره، به بوی آنکه کارگر افتد.
بررسی بیراهیهای نوشتاری؛ بخش یکم/ پیشخان خدمات دولت نه پیشخوان
«دفتر پیشخان دولت. دولت قهوهخانه نیست»
درست آنست که نوشته شود «پیشخان دولت». پیشخان درست است. از پیش+خان که کوتاه شدهٔ خانه است. به معنای پیشگاه خانه. پیشخان دولت: پیشگاه خانهٔ دولت است.
پیشخوان از بیخوبن نادرست است. چرا که خوان به معنای سفره است و پیشخوان معنا ندارد. پیشخوان تنها میتواند به معنای آن چیزی باشد که پیش از گستردن سفره و دسترخوان در پیش روی خورَندگان مینهند. چیزکی مانند پیشخوراک. در معنای پیشخوراک، واژگان «پیشارَک» و «پیشسفره» را در زبان فارسی میتوان داشت. همچنین واژهٔ «پیشپاره» را در زبان فارسی داریم که شیرینی از آرد و روغن و دوشاب بوده است و پیش از خوراک در پیش روی مهمان مینهادند و اندکاندک به هر خوردنی گوارا که پیش از خوراک در پیش روی خورندگان مینهادند، «پیشپاره» میگفتند. «پیشخوان» اگر بخواهد معنایی داشته باشد باید به همین معنا باشد.
شوربختانه، امروزه بسیاری حتّی دولتیان و دیوانیان نیز «پیشخان» را نادرست مینویسند.
چرا این نادرستی و این «غلط» پیشخوان به نوشتار راه یافته است و اکنون روایی گرفته است؟
بهگمان من، کاربرد واژهٔ «پیشخوان» در گذشته، آن هم به معنایی یکسره ناهمسان با آنچه که از معنای «پیشخان» میخواهیم، و درنیافتن معنای آن، شاید به چنین بیراهی انجامیده است.
در گذشته هرگاه بزرگی به نشستنگهی در میآمد، کسی (یا گروهی) در بزرگی وی به آوایی بلند سروده میخواند و سخن میگفت تا همگان دریابند که آن بزرگ درآمده است و آنچنان که سزاوار وی است او را بزرگ بدارند. به چنین فریادکشی «پیشخوان» میگفتند. در اینجا «خوان» کوتاه شدهٔ «خواننده» است، که به «پیش» چسبیده است. همانند آوازهخوان، آفرینخوان به معنای خوانندهٔ ستایش، تسبیحخوان و مانند آن. «پیشخوان» آن کسی است که پیشتر میخواند.
نمونه را خاقانی شروانی سروده است:
«صاحبا نو به نو تحیّت من
پیش قابوس سرفراز فرست
قطعهای کز ثنا ترازیدم(/طرازیدم)
به جهانجوی دینتراز (/دینطراز) فرست
پیشخوانِ پایهٔ سلیمانی
سخن مور گرمتاز فرست»
یا از ظهوری سمرقندی است که:
«در خلاصم رستمیها کرد عشق
پیشخوانِ قصهٔ من بیژن است»
در نشستهای روضهخوانی، یک یا چند کودک را بر پیش منبر بر تختهای وامیداشتند و آن کودکان در دو رده روبروی هم میایستادند و چونان «شگرفآغازی (:براعت استهلال)» پیش از خودِ روضه، چند بیتی میخواندند. امروزه بدین «پیشخوانان» پامنبری میگویند. هنوز در آیین شام غریبان که باورمندان شیعه برمیگزارند، این کودکان، شمع بر دست، «پیشخوانی» میکنند. به این کودکان نیز از روی همان «پیشخوان» بزرگیخوان که گفته شد، «پیشخوان» میگفتند. از سوی دیگر برخی از گردانندگان نمایشهای تعزیه و شبیهخوانان که آوازخوان و نمایشباز بودند، در پایان دورهٔ قاجاریه و آغاز پادشاهی پهلوی، هنر نمایش و تئاتر را در ایران در دست گرفتند. بیشتر خوانندگان آغازین که از آنان صفحه پر شده است، پیشتر شبیهخوان بودند. اینان با خود نامها را به هنر نمایش آوردند. از روی «پیشخوانی» و نیز پیشهٔ «پردهخوانی» نام «پیشپردهخوان» هم درست شده است. «پیشپردهخوان» آن بود که پیش از بالا رفتن پردهٔ نمایش و آغاز نمایش در تماشاخانه، تصنیفهای ضربی میخواند. نغز آنکه از همان روزگار به «آنونس» یا «تیزر» و «آگهی» فیلم، «پیشپرده» میگفتند.
به هر روی به گمان من «پیشخوان» به جای «پیشخان» برآمده از کژدریافتی گروهی از پیشهٔ «پیشخوانی» و درنیافتن معنای «پیشخان» است. هرچند این گفتهها را بارها بزرگان گفتهاند و گوشزد کردهاند و گوشی که باید شنوا نبوده است، امید است که درچرخش دادهها در سپهر مجازی، درستی نوشتار هم بچرخد و دستکم بر سر دفتر دولت «پیشخان» نوشته شود.
پینوشت:
پیشارک، پیش سفره: بنگرید به کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز. پوشینهٔ یکم. چاپ هفتم، ۱۳۸۴، مهرگان، نوشتهٔ شادروان نجف دریابندری با همکاری فهیمه راستکار، رویهٔ ۷۳۳.
شگرفآغازی:
«شگرفآغازی: آن است که سخنور یا نویسنده، آغاز سروده یا نوشتهٔ خویش را بهگونهای بنویسد و بسراید؛ و در آن واژگان و نکتههایی را بگنجاند که گویای زمینهٔ سروده یا نوشته باشد؛ بهگونهای که سخندوست از آغاز بتواند دریافت که سخن، از آن پس، در چه زمینهای خواهد بود.- زیباشناسی سخن پارسی، پوشینهٔ سوّم، بدیع، چاپ دوّم، بهمن ۱۳۷۴، کتاب ماد، نوشتهٔ استاد میرجلالالدّین کزّازی، رویهٔ ۱۵۶.
پس «شگرفآغازی» آنست که خواننده با خواندن آن، از درونمایهٔ پیام نویسنده و گوینده آگاه گردد. نمونه را فردوسی در آغاز داستانهای شاهنامه، شگرفآغازی دارد. پیش از پرداختن به داستان سهراب در رستم و سهراب سروده است:
«اگر تندبادی برآید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمگاره خوانیمش ار دادگر؟!
هنرمند گوییمش ار بیهنر؟!
اگر مرگ دادست بیداد چیست
ز داد اینهمه بانگ و فریاد چیست؟!
از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پردهاندر تو را راه نیست»
که خواننده با خواندن این بیتها، از پیش، تلخی سرانجام سهراب و درد جگرسوز رستم را درمییابد.
نویسنده: حمیدرضا رضازاده، مترجم
- منبع خبر : خبرفوری
Sunday, 24 November , 2024