قاسم توکلی؛ توماس فریدمن (ژورنالیست شناخته شده امریکایی، ستون نویس نیویورک تایمز، برنده سه جایزه پولیتزر و منتقد کهنه کار سیاست خارجی امریکا) با رسیدن امواج اعتراضات «بهار عرب» به سوریه در مارس ٢٠١١ مقاله بحث برانگیزی منتشر کرد تحت عنوان «خانه محکمی که اسد ساخته است»! و در آن با اشاره به ارتش قدرتمند […]

قاسم توکلی؛ توماس فریدمن (ژورنالیست شناخته شده امریکایی، ستون نویس نیویورک تایمز، برنده سه جایزه پولیتزر و منتقد کهنه کار سیاست خارجی امریکا) با رسیدن امواج اعتراضات «بهار عرب» به سوریه در مارس ٢٠١١ مقاله بحث برانگیزی منتشر کرد تحت عنوان «خانه محکمی که اسد ساخته است»! و در آن با اشاره به ارتش قدرتمند و ایدئولوژی حزب بعث سوریه مدعی شد پیروزی اعتراضات مدنی مردم، که از فساد و استبداد بشار جانشان به لب رسیده بود ناممکن است.

آن زمان از نظر روشنفکران چپ گرا و منتقد هژمونی غرب، سوریه به عنوان یکی از آخرین متحدین شوروی سابق (در نقش یکی از آخرین سنگر‌های مقاومت علیه امپریالسم امریکایی) با ارتشی قدرتمند، نظام سیاسی متمرکز، ایدئولوژی سیاسی منسجم (ملغمه‌ای از سوسیالیسم و پان عربیسم به عنوان شیرازه حزب بعث)، دست کم سه دهه ثبات سیاسی و موقعیت مستحکم ژئوپلتیک به شدت در برابر امواج دموکراسی خواهانه ملهم از جوامع غربی «روئین تن» می‌نمود.

قریب به یک دهه بعد از مرگ حافظ اسد، جانشین جوانش در سال ٢٠١١ کماکان اصلاح طلب، مترقی، علاقه‌مند به ژست‌های سوسیال دموکراتیک، تحول خواهی جویای نام و خلاصه الیگارشی «روس پسند» به نظر می‌رسید.

امواج کوبنده تغییرات سیاسی بهار عرب وقتی دروازه‌های رژیم اسد را دق الباب کرد، بشار دستپاچه شد و بلافاصله به تنظیمات کارخانه (سیاست سرکوبگرانه پدر) بازگشت.

برخلاف مدعای توماس فریدمن فقط گذشت چند ماه لازم بود تا آشکار شود خانه‌ای که اسد و پدرش ساخته بودند صرفاً از بیرون «محکم» به نظر می‌رسید، خانه‌ای که از درون توخالی و بیشتر شبیه «لانه عنکبوت» بود، همانقدر سست و لرزان!

آنچه روشنفکران آوانگارد چپگرا از نیویورک تا پاریس تصور می‌کردند بشار اسد طی ١١ سال بعد از مرگ پدرش ساخته است، بیش از آنکه شبیه «خانه محکم» مورد نظر توماس فریدمن باشد شبیه فیلم «خانه‌ای که جک ساخت» اثر لارس فون تریر بود!

این فیلم (محصول سال ٢٠١٨ دانمارک) که در ژانر روانشناسی وحشت ساخته شده، روایتگر جنایات یک قاتل زنجیره‌ای سادو-مازوخیست به نام جک (با بازی درخشان مت دیلون) است که با توجیهات ایدئولوژی داروینیستی و رسوبات فکری نژادپرستانه باقی مانده از زمان حاکمیت نازی‌ها و افسران هیتلر، اقدام به قتل انسان‌ها می‌کند آن هم در قلب یک شهر متمدن غربی، بدون اینکه کسی در شهر متوجه جنایات ١٢ ساله او شود!

جک بعد از هر قتل وسواسی و پرجزئیات، قربانیانش را درست مقابل چشم مردم شهر و حتی پلیس در کمال خونسردی به یک سردخانه دورافتاده می‌برد تا هم آنها را پنهان کند و هم از طریق انجماد مانع فساد نعشی اجساد شود.

در این میان سر و کله شخصیتی به نام ویرژیل (در نقش شیطان و رهنمای جک با بازی برونو گانتس) پیدا می‌شود که تلاش دارد به «نیهیلیسم مرگبار» و توحش ایدئولوژیک جک که او را به قاتلی زنجیره‌ای طی ١٢ سال بدل کرده است، سمت و سویی زیبایی شناسانه بدهد. ورج (یا همان ویرژیل) به جک که از قضا مثل اکثر جنایتکاران باهوش است و از رشته مهندسی فارغ التحصیل شده می‌گوید: «چرا با این مواد (اجساد قربانیان تلنبار در سردخانه) خانه خودت را نمی‌سازی؟!» و اینگونه است که همه جنایت‌ها و آدم کشی‌های جک هدفی معقول می‌یابد: ساخت یک «خانه محکم» با تن و بدن قربانیان توسط شخص جنایتکار!

این درست همان لحظه تاریخی ای ست که روشنفکران چپگرای باقی مانده از عصر جنگ سرد (توماس فریدمن، نوام چامسکی، اسلاوی ژیژک و…) در گوش امثال بشار اسد یا ولادیمیر پوتین زمزمه‌های تحریک کننده ضدامپریالیستی می‌خوانند و دُمِ اعتراضات مردم جان به لب رسیده داخل را به مداخلات استعماری قدیمی غرب در جهان سوم پیوند می‌دهند! آری این ارواح دوزخی، این «وکیل مدافعان شیطان» که کماکان مبتلا به ویروس ضدامپریالیستی قرن ٢٠ و عصر جنگ سرد هستند، امثال بشار اسد را در خانه مستحکمی «تصویر می‌کنند»، که واقعیت ندارد و او را روبروی دشمن خارجی موهومی قرار می‌دهند که چیزی جز سایه شوم جنایات خودشان نیست!

این قماش روشنفکران که اسیر اعوجاج شناختی ناشی از آگاهی کاذب در روابط بین الملل هستند، آرامش قبرستانی اینگونه نظام‌های استبدادی را با رضایت مردمی و استحکام سیاسی اشتباه می‌گیرند، درست مثل زمانی که سال ١٣۵۶ جیمی کارتر و مشاورین دموکراتش در تهران به سلامتی «جزیره ثبات» پِیک‌های شان را بالا بردند!

شاه ایران، اما از بخت بدش مثل بشار اسد و پدرش حافظ اسد متحد شوروی نبود، به همین دلیل فرصت تاریخی بهره مندی از دفاعیات چپگرایانه محافل روشنفکری ساکن پاریس، لندن و نیویورک هرگز نصیبش نشد و با اعتراف به «شنیدن صدای انقلاب مردمِ» ساکن همان جزیره ثبات، چمدانش را بست و رفت!

بشار اسد، اما این توفیق (شاید هم این نفرین) نصیبش شد که توهمات ایدئولوگ‌های چپ گرای غرب نشین حجابی شود بر چشمانش، که واقعیات سخت جامعه تحت فرمانش را نبیند و تلاش کند از اجساد صد‌ها هزار شهروند سوری (طی ١٣ سال کشتار خونین، همانند جک) خانه‌ای محکم برای خود و خانواده اش بسازد. خانه‌ای که وقتی ساخته شد دیگر بر شانه‌های ملت سوریه سوار نبود بلکه بر عمود دیگری استوار بود.

اگر به فون تریر برگردیم در بخش پایانی فیلم بلاخره پلیس و مردم شهر از جنایات قاتل خبردار می‌شوند و درست در لحظه‌ای که تلاش می‌کنند قفلِ درِ سردخانه مملو از اجساد را بشکنند، جک در داخل سردخانه با متریال اجساد یک خانه محکم برای خودش ساخته است. او برای فرار از دست مردم خشمگین و پلیس، با راهنمایی ویرژیل وارد تونلی می‌شود که درست زیر «خانه اجساد» قرار دارد، تونلی که جک نمی‌داند رَه به جهنم می‌برد!

او درون تونل پشت سر شیطان راه می‌افتد و به اعماق زیر زمین می‌رود جایی که آتش جهنم از ژرفای گودالی مهیب زبانه می‌کشد و راه بازگشتی هم وجود ندارد. در انتهای تونل فقط یک پل شکسته برای رهایی از آتش سوزان جهنم پیش روی جک باقی مانده است که او باید از آن عبور کند؛ نمادی از لحظات پایانی حیات دیکتاتور‌ها که مجبورند برای نجات از جهنمی که بدست خود ساخته‌اند تن به انتخاب‌هایی سخت و دردناک بدهند.

درست همانند حکایت روز‌های آخر حکومت بشار اسد که نیمی از جمعیت سوریه را آواره کرده بود، شهر‌های کشورش را با بمب‌های بشکه‌ای به خاک و خون کشیده بود، و در فقدان هر نوع حمایت مردمی صرفاً بر شانه‌های دیگران بویژه پوتین سر پا بود.

پوتین که خودش در باتلاق اوکراین گیر افتاده با آمدن ترامپ، اسد را وجه المصالحه قرار می‌دهد. به دستور پوتین، اسد باید رضایت امریکا و متحدین منطقه‌ای غرب را در خاورمیانه فراهم سازد. این همان «پل شکسته جک» بر فراز گودال جهنم است که بشار اسد هیچ چاره‌ای جز عبور از آن ندارد!

جک در این واپسین سکانس فیلم در حالی که ردایی سرخ رنگ بر تن دارد (نماد تمام خون‌هایی که ریخته و جنایاتی که طی سالیان مرتکب شده) به توصیه شیطان (ایدئولوگ‌هایی که بیرون از گود نشسته‌اند) تلاش می‌کند از پل شکسته روی گودال جهنم عبور کند. پل، اما فروریخته و راه گذر ندارد! جک مستاصل و درمانده، تلاش می‌کند با آویزان شدن از صخره کنار پل از روی آن دره سوزان عبور کند، اما سرانجام به سرنوشت همه جنایتکاران پیشین دچار می‌شود و ناگهان به قعر جهنم سقوط می‌کند، درست مثل رژیم بشار اسد در شامگاه تاریک ١٧ آذرماه در کمال ناباوری سقوط کرد.

این سرنوشت هر خانه ظاهراً مستحکمی است که با جنایت و بر حمام خون ساخته شده است. تاریخ نشان داده هیچ صاحبخانه‌ای نمی‌تواند بدون رضایت و حمایت اعضاء اصلی خانواده اش از یک خانه مستحکم برخوردار باشد، ولو اگر بزرگترین ارتش‌های جهان در کنارش ایستاده باشند و از مرگبارترین جنگ افزار کشتار برخوردار باشد.

  • منبع خبر : فرارو